ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است. بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش می رود، مانند کوه نمک در جنوب شرقی ایوانکی و کوه کج در جنوب غربی آن. رودهایی که آن را مشروب می کند عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه می گیرد و شیب آن موسوم به نمرودو دلی چای میباشد و از قریۀ عمارت می گذرد و به شعبات زیاد تقسیم میشود که یکی از آنها قشلاق را مشروب می کند. دیگر رود ایوانکی است که سرچشمۀ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و مشرق سیاه کوه گذشته به ایوانکی می رسد و بطرف جنوب شرقی منحرف شده و از سردره به ارتفاع 885 متر می گذرد. جلگۀ خوار حاصل خیز است و از رسوبات دو رود فوق تشکیل یافته که از جنوب به باطلاقهایی منتهی میشود. در شمال غربی آن سیاه کوه واقع شده که محل نشو و نمای سن است و غالباً این حشره از این کوه برمی خیزد و بزراعت ورامین و خوار و نقاطی که در امتداد آن ها واقع است خسارت وارد می آورد. خوار و ایوانکی دارای 7 قریه و پانزده هزار جمعیت اند ومرکز آن قریۀ قشلاق است. قراء معروف آن آرادان، ریکان و ایوانکی می باشد که در شمال و شمال غربی سردرۀ خوار است. توضیح: حبله رود در موقع ورود به جلگۀ خوار در محلی موسوم به سرآب به سه شعبه تقسیم میشود: یکی موسوم به لات فردان که از جنوب آرادان می گذرد و دومی موسوم به لات سفید که از جنوب یاطری عبور میکند و سوم موسوم به لات کردوان که از مشرق ریکان میگذرد. و قسمت عمده آب آن بمصرف زراعت میرسد. محصولات مهم خوار، غلات و صیفی و خصوصاً خربزه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 355- 356) یاقوت آن را چنین توصیف می کند: شهر بزرگی است از اعمال ری در سر راه خراسان و میان ری و سمنان واقع شده و محل آمد و شد قوافل است. این شهر قریب به بیست فرسخ از ری دور است و فعلاً بیشتر نقاط آن خراب می باشد. (از معجم البلدان). شهرکی است (از جبال) ازری، آبادان. (حدود العالم) : بیاورد لشکر سوی خوار ری بیاراست جنگ و بیفشرد پی. فردوسی. برای اطلاع بیشتر رجوع به نزهه القلوب و سرزمینهای خلافت شرقی شود. سردرۀ خوار: چون از ایوانکی دو فرسخی بطرف خوار طی شود به سردره خوار می رسیم. مسافت داخل سردره خوار یک فرسخ و نیم وفاصله انتهای ’سردره خوار’ تا قشلاق (گرمسار کنونی) یک فرسخ و نیم است. اعتمادالسلطنه این محل را چنین ذکر می کند: از ایوانکی تا نیم فرسخ بدهنۀ (سردره خوار) مانده زراعات ایوان کی دو سمت جاده بوده و خوب زراعتی است و از آنجا تا دهنۀ سردره خوار نیم فرسخ کویر نمک بوده در دهنۀ سردره خوار یک کاروانسرای سنگی، یک قراول خانه کوچک چهار برجی قدیم مخروبه است که می گویند از بناهای سلطان سنجر است. وارد سردره که میشوید دهنه تنگ است متدرجاً وسعتی پیدا می کند تا اواسط دره باز مضیق میشود تا بجلگۀ خوار کوههای دو طرف خشک و غالباً خاک است و جز جانورهای موذیه چیزی ندارد در میان سردره که وسیع میشود یک کاروانسرای مخروبه خیلی قدیمی است. اول سردره خوار آخر ملک ورامین و اول ملک خوار است. (از مطلعالشمس ج 3 ص 345)
ناحیتی است از شمال محدود بفیروزکوه و دماوند و از مشرق بسمنان و از جنوب به کویر و از مغرب به ورامین و در شمال آن بنه کوه واقع شده که از مغرب منتهی به قره آقاج یا سیاه کوه است. بعضی از قسمتهای این کوه از جانب مغرب تا کویر پیش می رود، مانند کوه نمک در جنوب شرقی ایوانکی و کوه کج در جنوب غربی آن. رودهایی که آن را مشروب می کند عبارتند از: حبله رود که از فیروزکوه سرچشمه می گیرد و شیب آن موسوم به نمرودو دلی چای میباشد و از قریۀ عمارت می گذرد و به شعبات زیاد تقسیم میشود که یکی از آنها قشلاق را مشروب می کند. دیگر رود ایوانکی است که سرچشمۀ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و مشرق سیاه کوه گذشته به ایوانکی می رسد و بطرف جنوب شرقی منحرف شده و از سردره به ارتفاع 885 متر می گذرد. جلگۀ خوار حاصل خیز است و از رسوبات دو رود فوق تشکیل یافته که از جنوب به باطلاقهایی منتهی میشود. در شمال غربی آن سیاه کوه واقع شده که محل نشو و نمای سن است و غالباً این حشره از این کوه برمی خیزد و بزراعت ورامین و خوار و نقاطی که در امتداد آن ها واقع است خسارت وارد می آورد. خوار و ایوانکی دارای 7 قریه و پانزده هزار جمعیت اند ومرکز آن قریۀ قشلاق است. قراء معروف آن آرادان، ریکان و ایوانکی می باشد که در شمال و شمال غربی سردرۀ خوار است. توضیح: حبله رود در موقع ورود به جلگۀ خوار در محلی موسوم به سرآب به سه شعبه تقسیم میشود: یکی موسوم به لات فردان که از جنوب آرادان می گذرد و دومی موسوم به لات سفید که از جنوب یاطری عبور میکند و سوم موسوم به لات کردوان که از مشرق ریکان میگذرد. و قسمت عمده آب آن بمصرف زراعت میرسد. محصولات مهم خوار، غلات و صیفی و خصوصاً خربزه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 355- 356) یاقوت آن را چنین توصیف می کند: شهر بزرگی است از اعمال ری در سر راه خراسان و میان ری و سمنان واقع شده و محل آمد و شد قوافل است. این شهر قریب به بیست فرسخ از ری دور است و فعلاً بیشتر نقاط آن خراب می باشد. (از معجم البلدان). شهرکی است (از جبال) ازری، آبادان. (حدود العالم) : بیاورد لشکر سوی خوار ری بیاراست جنگ و بیفشرد پی. فردوسی. برای اطلاع بیشتر رجوع به نزهه القلوب و سرزمینهای خلافت شرقی شود. سردرۀ خوار: چون از ایوانکی دو فرسخی بطرف خوار طی شود به سردره خوار می رسیم. مسافت داخل سردره خوار یک فرسخ و نیم وفاصله انتهای ’سردره خوار’ تا قشلاق (گرمسار کنونی) یک فرسخ و نیم است. اعتمادالسلطنه این محل را چنین ذکر می کند: از ایوانکی تا نیم فرسخ بدهنۀ (سردره خوار) مانده زراعات ایوان کی دو سمت جاده بوده و خوب زراعتی است و از آنجا تا دهنۀ سردره خوار نیم فرسخ کویر نمک بوده در دهنۀ سردره خوار یک کاروانسرای سنگی، یک قراول خانه کوچک چهار برجی قدیم مخروبه است که می گویند از بناهای سلطان سنجر است. وارد سردره که میشوید دهنه تنگ است متدرجاً وسعتی پیدا می کند تا اواسط دره باز مضیق میشود تا بجلگۀ خوار کوههای دو طرف خشک و غالباً خاک است و جز جانورهای موذیه چیزی ندارد در میان سردره که وسیع میشود یک کاروانسرای مخروبه خیلی قدیمی است. اول سردره خوار آخر ملک ورامین و اول ملک خوار است. (از مطلعالشمس ج 3 ص 345)
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
نام محلی است از بیهق: دیه خوار... آب و هوای آن همچنان است و قلعه ای دارد معروف به قلعۀ خوار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). و قلعۀخوار حصاری است نه سخت محکم هوای آن سردسیر معتدل است و آب آن از چاه. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 157)
جمع واژۀ خاطی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خاطی شود. - امثال: مع الخواطی سهم صائب، در حق کسی گویند که بیشتر خطا کند و گاه صواب آرد. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ خاطی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خاطی شود. - امثال: مع الخواطی سهم صائب، در حق کسی گویند که بیشتر خطا کند و گاه صواب آرد. (منتهی الارب)
دختری که از پدر و مادر با شخص یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند. (ناظم الاطباء). همشیره. (آنندراج). اخت. شقیقه. جز تو از پدر و مادر تویا یکی از آن دو. (یادداشت بخط مؤلف) : وز آن پس چو گردوی شد نزد شاه بگفت آن کجا خواهرش با سپاه بدان مرزبانان خاقان چه کرد که در مرواز ایشان برآورد گرد. فردوسی. نگه کن بدین خواهر نیک زن بگیتی بس او مر ترا رای زن. فردوسی. در باب ارتکین که خواهر او را داشت سخنی چند گفت. (تاریخ بیهقی). گفت او را جوحی ای خواهر ببین عانۀ من باشد اکنون اینچنین. مولوی. - چهارخواهر، چهارعنصر (آب، باد، آتش، خاک) : وین هر چهار خواهر زاینده با بچگان بیعدد و بیمر. ناصرخسرو. - خواهر رضاعی، آن دختری با تو یا دیگری از ی’ پستان شیر خورده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). - دوخواهر، دو ستارۀ شعرای شامی و شعرای یمانی. آنها را دوخواهران هم می گویند و بعربی اختاسهیل خوانند و عبور و غیمصاه نیز گویند. - سه خواهران، کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم ازجملۀ هفت ستارۀ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیز گویند و چهار دیگر که بصورت کرسی است نعش خوانند: زهره بدو زخمه از سر نعش در رقص کند سه خواهران را. خاقانی. وآن سه دختر وآن سه خواهر پنج وقت در پرستاری بیک جا دیده ایم. خاقانی. - هفت خواهر، هفت ستارۀ بنات النعش: پروین چو هفت خواهر خود دایم بنشسته اند پهلوی یکدیگر. ناصرخسرو
دختری که از پدر و مادر با شخص یکی باشد و یا تنها از پدر و یا از مادر با هم یکی باشند. (ناظم الاطباء). همشیره. (آنندراج). اخت. شقیقه. جز تو از پدر و مادر تویا یکی از آن دو. (یادداشت بخط مؤلف) : وز آن پس چو گردوی شد نزد شاه بگفت آن کجا خواهرش با سپاه بدان مرزبانان خاقان چه کرد که در مرواز ایشان برآورد گرد. فردوسی. نگه کن بدین خواهر نیک زن بگیتی بس او مر ترا رای زن. فردوسی. در باب ارتکین که خواهر او را داشت سخنی چند گفت. (تاریخ بیهقی). گفت او را جوحی ای خواهر ببین عانۀ من باشد اکنون اینچنین. مولوی. - چهارخواهر، چهارعنصر (آب، باد، آتش، خاک) : وین هر چهار خواهر زاینده با بچگان بیعدد و بیمر. ناصرخسرو. - خواهر رضاعی، آن دختری با تو یا دیگری از ی’ پستان شیر خورده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). - دوخواهر، دو ستارۀ شعرای شامی و شعرای یمانی. آنها را دوخواهران هم می گویند و بعربی اختاسهیل خوانند و عبور و غیمصاه نیز گویند. - سه خواهران، کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم ازجملۀ هفت ستارۀ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیز گویند و چهار دیگر که بصورت کرسی است نعش خوانند: زهره بدو زخمه از سر نعش در رقص کند سه خواهران را. خاقانی. وآن سه دختر وآن سه خواهر پنج وقت در پرستاری بیک جا دیده ایم. خاقانی. - هفت خواهر، هفت ستارۀ بنات النعش: پروین چو هفت خواهر خود دایم بنشسته اند پهلوی یکدیگر. ناصرخسرو