جدول جو
جدول جو

معنی خواص - جستجوی لغت در جدول جو

خواص
نزدیکان، مقابل عوام، بزرگان، برگزیدگان، ویژگی ها، خاصیت ها مثلاً خواصّ دارویی
تصویری از خواص
تصویر خواص
فرهنگ فارسی عمید
خواص
(خَ واص ص)
مردمان خاص.ضد عوام. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ خاصّه. نزدیکان. مقربان: احمد و شکر خادم تنی چند از خواص و طبیب و حاکم لشکر را بخواندند و گفتند... (تاریخ بیهقی) .و خواص قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر وی جواب دهد. (تاریخ بیهقی). چون دیدند که سلیمان (بن عبدالملک) را طبع خوش گشت و بساط انبساط گسترانید یکی از جملۀ خواص پرسید و گفت ملک این برمک را... (تاریخ بخارای نرشخی). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام به سبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). و رسیدن آن بخواص و عوام... ظاهر دارد. (کلیله و دمنه) .... نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). و دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارمید. (کلیله و دمنه).
بمطلع خرد و مقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این خراس خراب.
خاقانی.
سلطان با خواص غلامان خویش حمله کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خبر بسلطان رسید با جمعی از خواص ممالیک خویش برنشست و بمدد جمع شد. (ترجمه تاریخ یمینی). احمد خوارزمی از جملۀ خواص حضرت نوح بن منصور سامانی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان).
خاطر عام برده ای خون خواص خورده ای
ما همه صید کرده ای خود ز کمند جسته ای.
سعدی (طیبات).
، وزرای مملکت، دوست محرم. رفیق محرم، مصاحب و خدمتکار محرم. پرستاران. خدمتکاران ممتاز. (ناظم الاطباء) :
آب دارت ابر نیسان و خواصت آفتاب.
عرفی (از آنندراج).
، خاصیت ها. منفعتها. فوائد. صفتها، چون: خواص فلان گیاه در طب. (یادداشت بخط مؤلف).
- علم الخواص، علمی است که در آن بحث از خواص مترتبه بر قراآت اسماء الهی و کتب الهی و قراآت ادعیه میشود چه بر این اسماء و دعوات، خواص مناسب با آنها مترتب است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
خواص
(خَوْ وا)
خوص فروش. (ناظم الاطباء). آنکه برگ خرما فروشد. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه برگ خرما بافد زنبیل را. زنبیل باف. زنبیل گر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خواص
جمع خاصه، نزدیکان، مقربان
تصویری از خواص
تصویر خواص
فرهنگ لغت هوشیار
خواص
جمع خاصه، مقربان، نزدیکان، برگزیدگان قوم، ویژگی ها
تصویری از خواص
تصویر خواص
فرهنگ فارسی معین
خواص
ویژگان
تصویری از خواص
تصویر خواص
فرهنگ واژه فارسی سره
خواص
اقارب، خاصان، محارم، نزدیکان
متضاد: اجانب، عوام، بیگانگان، نامحرمان، برگزیدگان، نخبگان
متضاد: عوام، اثرها، فواید، خاصیت ها، ویژگی ها، مختصه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غواص
تصویر غواص
کسی که برای به دست آوردن مروارید یا چیز دیگر به زیر آب فرو می رود، آب باز
در علم زیست شناسی پرنده ای شبیه مرغابی با گردن دراز که برای گرفتن ماهی به زیر آب می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
رهایی یافتن، نجات یافتن، رهایی، نجات، صمیمیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غواص
تصویر غواص
غائص ها، فروروندگان در آب، آنان که در دریا فرو بروند، جمع واژۀ غائص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوار
تصویر خوار
بانگ گاو، گوساله و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خراص
تصویر خراص
تخمین زنندۀ وزن و اندازۀ کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوار
تصویر خوار
ذلیل، پست، حقیر، زبون، آسان، سهل
پسوند متصل به واژه به معنای خورنده مثلاً گوشت خوار، گیاه خوار
خوارخوار: بیهوده، عبث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوان
تصویر خوان
سفره یا طبقی برای گذاشتن غذا روی آن،
کنایه از غذا، کنایه از ضیافت، مهمانی
پسوند متصل به واژه به معنای خواننده مثلاً آوازه خوان، روزنامه خوان، روضه خوان، قرآن خوان
خوان یغما: سفره ای که برای همگان می گستردند و همه بر آن می نشستند و از آن بهره می بردند، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
خالص و بی غش به ویژه طلا، نقره یا روغن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ سَ)
برگ برآوردن، چنانکه خرما. برگ بیاوردن خرما. (تاج المصادر بیهقی). برگ بیرون آوردن خرمابن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(خَ صِ)
جمع واژۀ خاصره. رجوع به خاصره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن جایی از نشستگاه پشت فیل که نوکر و ملازم در عقب سر آقای خود می نشینند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواع
تصویر خواع
هاژویی کاتورگی (تحیر)، خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوصا
تصویر خوصا
باد گرم، چاه ژزف، نیمروز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب
تصویر خواب
حالت آسایش و راحتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوات
تصویر خوات
دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار
تصویر خوار
ذلیل، زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواس
تصویر خواس
ترس، بیم، هراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواه
تصویر خواه
خواهنده، آرزومند، طالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواف
تصویر خواف
بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوان
تصویر خوان
طبق، مائده، سفره خیانت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاص
تصویر خصاص
درویشی نیازمندی، شکاف سوراخ، جامه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراص
تصویر خراص
بسیار دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاص
تصویر خضاص
اندک پیرایه، گول، یکسر، گردن بند جانور، زرفین (طوق) بندیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواصر
تصویر خواصر
جمع خاصره، تهیگاه ها جمع خاصره تهیگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
رها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غواص
تصویر غواص
گوهرجوی، گوهرچین
فرهنگ واژه فارسی سره