جدول جو
جدول جو

معنی خوادع - جستجوی لغت در جدول جو

خوادع
(خَ دِ)
جمع واژۀ خادع: ابوعلی را پیش تخت خواند و اسرار فضاء لوح خاطر او به انواع خوادع امانی بنگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی). اما جایی که بأس حسام... روی نمود بخوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خادع
تصویر خادع
خدعه کننده، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دِ)
جمع واژۀ خادم. خدمتکاران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ساکن. (تاج العروس) (اقرب الموارد). آرمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مستقر. مانده. (از اقرب الموارد) ، مطمئن. (از اقرب الموارد) ، تن آسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آسان. نال الملک وادعاً، یعنی به دست آورد ملک را بی تحمل مشقتی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
فریبنده. (دستور الاخوان) :
خادع دردند درمانهای ژاژ
ره زنند وزرستانان رسم باژ.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن دفتر 6 ص 522).
، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی، بعیر خادع، شتر که هر گاه نشیند پی ساق وی از جا رود، خلق خادع، خوی متلون، دینار خادع، یعنی دینار ناقص. (منتهی الارب). دینار کم از یک مثقال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ میدع. (اقرب الموارد). جمع واژۀ میدع به معنی جامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به میدع شود، جمع واژۀ میدعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به میدعه شود، جمع واژۀ مودع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
قیاساً جمع واژۀ رادعه و رادع. موانع: اما جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260) ، رادع و رادعه و جمع واژۀ آن روادع بمعنی پیراهن آغشته به زعفران و یا به دیگر بوی خوش نیز آمده است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
با هم آشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تصالح. (زوزنی). با هم آشتی کردن و میثاق بستن که با یکدیگر جنگ نکنند. (ازاقرب الموارد) ، بدرود کردن بعض قوم ازبعض دیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به تودیع شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ دَ)
گسستگی پی ساق شتر از نشستن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ)
جمع واژۀ خاشع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ)
جمع واژۀ خاضع. رجوع به خاضع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامعه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامعه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ابن سلیمان مکنی به ابومسلم و متوفی به سال 489 هجری قمری (مطابق 1096 میلادی) قاضی معره النعمان بود که در زمان خود بر امور آن ناحیه استیلا داشت. این اثیر درباره وی گفته است: وی از لحاظ همت و دانش مرد عصر خویش بود. او در المعره درگذشت. (الاعلام زرکلی)
ابن عبدالله معری برادرزادۀ ابوالعلاء بود. (منتهی الارب). قاضی ابومسلم وادع بن عبدالله المعری برادرزادۀ ابوالعلاء مشهور بود. (از تاج العروس)
ابن اسود راسی محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداع بن الاسودالراسبی’ ضبط کرده است واصح بنظر میرسد. رجوع به وادع بن الاسود الراسبی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روادع
تصویر روادع
جمع رادعه، باز دارنده ها جمع رادعه بازدارنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موادع
تصویر موادع
جمع میدع، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادع
تصویر خادع
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواع
تصویر خواع
هاژویی کاتورگی (تحیر)، خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توادع
تصویر توادع
آشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوادم
تصویر خوادم
جمع خادم، خدمتکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوامع
تصویر خوامع
جمع خامعه، کفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادع
تصویر خادع
((دِ))
فریبنده، خدعه کننده
فرهنگ فارسی معین