جدول جو
جدول جو

معنی خواجگی - جستجوی لغت در جدول جو

خواجگی
خواجه بودن، بزرگی و ریاست، آقایی
تصویری از خواجگی
تصویر خواجگی
فرهنگ فارسی عمید
خواجگی
(خوا / خا جَ / جِ)
سیادت. آقائی. مولائی. شیخوخت. شیخوخیت. (یادداشت بخط مؤلف) :
قانع بنشین و هرچه داری بپسند
خواجگی و بندگی بهم نتوان کرد.
عنصری.
خواجگی سخت بزرگ بودی در روزگار اکنون خواجگی طرد شده است و این ترتیب گذاشته است. (تاریخ بیهقی).
از گلوبنده خواجگی دور است.
سنائی.
چو چاکر در او خواست بود جوهر عقل
بس است بر شرف و خواجگی دلیل و گواش.
سنائی.
از خواجگی هر چیز فخر ترا کز کمال قدر.
خاقانی.
نوبت خواجگی زنم بهر هوای تو مگر
نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی.
خاقانی.
آن کز می خواجگی است سرمست
بر وی نزنند عاقلان دست.
خاقانی.
من در ره بندگی کشم بار
تو پایۀ خواجگی نگه دار.
نظامی.
شمع که او خواجگی نور یافت
از کمر خدمت زنبور یافت.
نظامی.
سمن کز خواجگی بر گل زدی دوش
غلام آن بناگوش از بن گوش.
نظامی.
گه کلهت خواجگی گل دهد
گه کمرت بندگی دل دهد.
نظامی.
ای شرف نام نظامی بتو
خواجگی اوست غلامی بتو.
نظامی.
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی
چون گهر در سنگ زی، چون گنج در ویرانه باش.
سعدی.
قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
خواجگی خواهی سر ازخدمت متاب.
سعدی.
آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی
بیگانه شد به هر چه رسد آشنای اوست.
سعدی (بدایع).
من غلام نظر آصف عهدم کاو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است.
حافظ.
هوای خواجگیم بود بندگی تو کردم.
حافظ.
کسی مرد تمام است از تمامی
کند با خواجگی کار غلامی.
شبستری.
- خواجگی از سر گذاشتن، کنایه از غرور و نخوت گذاشتن:
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها ولیک
هر که با ما خواجگی از سر گذارد بنده ایم.
صائب (از آنندراج).
- خواجگی تنخواه کردن، کنایه از عرض غرور و نخوت کردن. (از آنندراج) :
چو زر بقرض دهی خواجگی مکن تنخواه
بقرض دار میاموز بدادائی را.
اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خواجگی
آقائی، مولای، شیخوخت
تصویری از خواجگی
تصویر خواجگی
فرهنگ لغت هوشیار
خواجگی
((خا جِ))
بزرگی، ریاست، سوداگری
تصویری از خواجگی
تصویر خواجگی
فرهنگ فارسی معین
خواجگی
آقایی، بزرگی، ریاست، سروری، سیادت، دولتمندی، اخته، مقطوع النسل
متضاد: بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
حالت آواره بودن، در به دری، بی خانمانی، سرگردانی، برای مثال چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶ - ۱۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانگی
تصویر روانگی
روان بودن، جریان
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. واقعدر یک هزار و پانصد گزی جنوب خمام کنار راه شوسۀ خمام به رشت. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1150 تن سکنه. محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، آب آن از نهر خمام رود منشعب از سفیدرود است. در آنجا 20 باب دکان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- غم خوارگی،غم خوردن:
بغم خوارگی جز سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.
- ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی.
- نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا جَ / جِ دَ / دِ)
مصطفی بن محمد. متوفی بسال 998 هجری قمری از نویسندگان اسلامی است. او راست: رساله ادعیه الصلاه المفروضه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواجیم
تصویر خواجیم
خواجه برگ سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانگی
تصویر توانگی
دولت و ثروت و مال و ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوهلگی
تصویر خوهلگی
خوهله بودن خوهلی کجی مقابل راستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
کوچکی، صغیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانگی
تصویر روانگی
جریان، سیلان، تقطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواجبی
تصویر بواجبی
به بایستگی به درستی چنانکه باید آنطور که شایسته است: (من ذات ترا بواجبی کی دانم ک داننده ذات تو بجز ذات تو نیست) (فخر رازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
بی خانمانی، بی منزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواجنی
تصویر دواجنی
رامشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
((رِ))
بی خانمانی، بی منزلی، سرگردانی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوهلگی
تصویر خوهلگی
((خُ لِ))
کجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوکامگی
تصویر خوکامگی
استبداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
Corrosiveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
corrosivité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
corrosividad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
korosivitas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
ความกัดกร่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
corrosiviteit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
Korrosivität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
corrosività
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
corrosividade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
腐蚀性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
korozja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
корозійність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
коррозийность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
जंग
دیکشنری فارسی به هندی