یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
یک نوع گلدوزی است که سابقاً در ایران معمول بوده عبارت است از مقداری قطعات و پارچه های مختلف اللون و مختلف الشکل که با استادی و مهارت نزدیک یکدیگر دوخته میشد و شباهت کاملی بشالهای کشمیر پیدا میکرد و ضمناً بخیه دوزیها را با گلدوزی ابریشمین رنگارنگ می پوشانیده اند و یک قطعۀ پنج ذرعی آن را بقیمت گزافی میفروختند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 285)
محمد بن احمد بن یوسف، مکنی به ابوعبدالله. از دانشمندان مشهور نیمۀ قرن چهارم هجری است. او مؤلف دائره المعارف گونۀ مفاتیح العلوم است. بنابر مشهور در بلخ زاده شد و در نیشابور بخدمت عتبی وزیر امیرنوح سامانی رسید و کتاب خود را به وی اهداء نمود. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به ترجمه فارسی مفاتیح العلوم خوارزمی شود.
محمد بن احمد بن یوسف، مکنی به ابوعبدالله. از دانشمندان مشهور نیمۀ قرن چهارم هجری است. او مؤلف دائره المعارف گونۀ مفاتیح العلوم است. بنابر مشهور در بلخ زاده شد و در نیشابور بخدمت عتبی وزیر امیرنوح سامانی رسید و کتاب خود را به وی اهداء نمود. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به ترجمه فارسی مفاتیح العلوم خوارزمی شود.
جمع واژۀ خاتم. انگشتری ها. خواتم، خاتمه ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خواتم: که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه تاریخ یمینی). و صاحبنظر را که بدیدۀ فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأملی باشد معلوم و مقرر شود که... (جهانگشای جوینی). - امثال: الاعمال بخواتیمها، نظیر: جوجه را آخر پائیز می شمرند. ، جمع واژۀ خاتم و آن نزد اهل جفر حروف هفتگانه می باشند که پیوسته جدا بکار برده میشوند و هیچگاه با حروف دیگر پیوستگی پیدا نکنند در نوشتن و آن حروف عبارتند از: الف، دال، ذال، راء، زاء، واو، لا، چنانچه در پاره ای از رسائل جفر دیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ خاتام. خواتم، جمع واژۀ ختم. خواتم، جمع واژۀ خاتیام. (ناظم الاطباء). خواتم
جَمعِ واژۀ خاتَم. انگشتری ها. خواتم، خاتمه ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خواتم: که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه تاریخ یمینی). و صاحبنظر را که بدیدۀ فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأملی باشد معلوم و مقرر شود که... (جهانگشای جوینی). - امثال: الاعمال بخواتیمها، نظیر: جوجه را آخر پائیز می شمرند. ، جَمعِ واژۀ خاتِم و آن نزد اهل جفر حروف هفتگانه می باشند که پیوسته جدا بکار برده میشوند و هیچگاه با حروف دیگر پیوستگی پیدا نکنند در نوشتن و آن حروف عبارتند از: الف، دال، ذال، راء، زاء، واو، لا، چنانچه در پاره ای از رسائل جفر دیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جَمعِ واژۀ خاتام. خواتم، جَمعِ واژۀ ختم. خواتم، جَمعِ واژۀ خاتیام. (ناظم الاطباء). خواتم