جدول جو
جدول جو

معنی خواتم

خواتم
انگشترها، حلقۀ فلزی نگین دار یا بی نگین که بیشتر از طلا یا نقره می سازند و برای زینت در انگشت می کنند
تصویری از خواتم
تصویر خواتم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خواتم

خواتم

خواتم
جمع خاتم، انگشتری ها جمع (خاتم خاتم)، پایانها انجامها سرانجامها، انگشتریها، مهرها نگینها
فرهنگ لغت هوشیار

خواتم

خواتم
جمع خاتمه، پایان ها، انجام ها، مهرها، نگین ها، انگشتری ها
خواتم
فرهنگ فارسی معین

خواتم

خواتم
جَمعِ واژۀ خاتَم، جَمعِ واژۀ خاتِم. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ خاتِمَه. (یادداشت بخط مؤلف). خواتیم
لغت نامه دهخدا

خواتیم

خواتیم
خاتمه ها، پایان یافتن ها، قسمتهای پایانی چیزی، جمعِ واژۀ خاتمه
خواتیم
فرهنگ فارسی عمید

خواتیم

خواتیم
جَمعِ واژۀ خاتَم. انگشتری ها. خواتم، خاتمه ها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خواتم: که عواقب آن وخیم و خواتیم آن دمیم باشد. (سندبادنامه). پس در خواتیم کارها نظر عاقلانه واجب دید. (ترجمه تاریخ یمینی). و صاحبنظر را که بدیدۀ فکرت در خواتیم و سرانجام امور تأملی باشد معلوم و مقرر شود که... (جهانگشای جوینی).
- امثال:
الاعمال بخواتیمها، نظیر: جوجه را آخر پائیز می شمرند.
، جَمعِ واژۀ خاتِم و آن نزد اهل جفر حروف هفتگانه می باشند که پیوسته جدا بکار برده میشوند و هیچگاه با حروف دیگر پیوستگی پیدا نکنند در نوشتن و آن حروف عبارتند از: الف، دال، ذال، راء، زاء، واو، لا، چنانچه در پاره ای از رسائل جفر دیده شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جَمعِ واژۀ خاتام. خواتم، جَمعِ واژۀ ختم. خواتم، جَمعِ واژۀ خاتیام. (ناظم الاطباء). خواتم
لغت نامه دهخدا

خوادم

خوادم
جَمعِ واژۀ خادِم. خدمتکاران. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا