به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
خفتن. خسبیدن. استراحت کردن. (ناظم الاطباء). نوم. رقود. هجعت. (یادداشت بخط مؤلف) ، خوابانیدن. قرار دادن: بخوابم تنش خوار بر خاک بر سرش بسته آرم بفتراک بر. اسدی. زبر تخت بخوابید سهی سرو مرا پیش نظارگیان پرده ز در بازکنید. خاقانی. ، فروافتادن. خراب. چون: خوابیدن دیوار. خوابیدن سقف، ویران شدن. از بین رفتن. چون: قنات خوابید، از کار افتادن. چون: حمام خوابید، از حرکت بازایستادن. چون: ساعت خوابید. کارخانه خوابید، از حالت ایستاده به زمین افتادن. چون: چادر خوابید. خیمه خوابید، مکتنز بودن. چون: پولهای بسیاری از تجار ایرانی در بانکهای خارجی خوابیده است، بازی نکردن مقامر در بعضی بازیهای ورق و منتظر حالی مساعدترشدن، سر و کرخ و خدر شدن پا یا عضوی از اعضاء، فرونشستن فتنه. چون: فتنه خوابید، تنه درخت یا زرع به درازا بزمین دوسیدن. چون: درخت خوابید. (یادداشت مؤلف) ، چشم برهم نهادن بی اعتنائی را. چشم خوابانیدن بی اعتنائی را. اهمیت ندادن: از این جادوئیها بخوابید چشم بجنگ اندر آئید یکسر بخشم. فردوسی. هر آن کس که او از گنه کار چشم بخوابید و آسان فروخورد خشم. فردوسی. دگر آن که مغزش بجوشد ز خشم بخوابد بخشم از گنه کار چشم. فردوسی. گر گرامی تر کسی زآن تو اندر کار دین چشم را لختی بخوابد برکشی او را به دار. فرخی. ، زانوزدن بر زمین. از حالت ایستادن بهیئت خفته درآمدن. چون: شتر خوابید
خفتن. خسبیدن. استراحت کردن. (ناظم الاطباء). نوم. رقود. هجعت. (یادداشت بخط مؤلف) ، خوابانیدن. قرار دادن: بخوابم تنش خوار بر خاک بر سرش بسته آرم بفتراک بر. اسدی. زبر تخت بخوابید سهی سرو مرا پیش نظارگیان پرده ز در بازکنید. خاقانی. ، فروافتادن. خراب. چون: خوابیدن دیوار. خوابیدن سقف، ویران شدن. از بین رفتن. چون: قنات خوابید، از کار افتادن. چون: حمام خوابید، از حرکت بازایستادن. چون: ساعت خوابید. کارخانه خوابید، از حالت ایستاده به زمین افتادن. چون: چادر خوابید. خیمه خوابید، مکتنز بودن. چون: پولهای بسیاری از تجار ایرانی در بانکهای خارجی خوابیده است، بازی نکردن مقامر در بعضی بازیهای ورق و منتظر حالی مساعدترشدن، سر و کرخ و خدر شدن پا یا عضوی از اعضاء، فرونشستن فتنه. چون: فتنه خوابید، تنه درخت یا زرع به درازا بزمین دوسیدن. چون: درخت خوابید. (یادداشت مؤلف) ، چشم برهم نهادن بی اعتنائی را. چشم خوابانیدن بی اعتنائی را. اهمیت ندادن: از این جادوئیها بخوابید چشم بجنگ اندر آئید یکسر بخشم. فردوسی. هر آن کس که او از گنه کار چشم بخوابید و آسان فروخورد خشم. فردوسی. دگر آن که مغزش بجوشد ز خشم بخوابد بخشم از گنه کار چشم. فردوسی. گر گرامی تر کسی زآن تو اندر کار دین چشم را لختی بخوابد برکشی او را به دار. فرخی. ، زانوزدن بر زمین. از حالت ایستادن بهیئت خفته درآمدن. چون: شتر خوابید
خواباندن، کسی را خواب کردن، به خواب بردن، بستری کردن، مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن، متوقف یا تعطیل کردن، سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن، خم کردن به حالت افقی مثلاً پشت کفشش را خوابانده بود، آرام کردن، قرار دادن چیزی در یک مایع برای تغییر ویژگی آن
خواباندن، کسی را خواب کردن، به خواب بردن، بستری کردن، مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن، متوقف یا تعطیل کردن، سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن، خَم کردن به حالت افقی مثلاً پشت کفشش را خوابانده بود، آرام کردن، قرار دادن چیزی در یک مایع برای تغییر ویژگی آن