جدول جو
جدول جو

معنی خوابیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خوابیدن
به خواب رفتن، خفتن، کنایه از آرام شدن، آرام گرفتن، دراز کشیدن، کنایه از بستری بودن، کنایه از انباشته شدن، کنایه از متوقف یا تعطیل شدن، کنایه از راکد شدن
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
خوابیدن
(تَ)
خفتن. خسبیدن. استراحت کردن. (ناظم الاطباء). نوم. رقود. هجعت. (یادداشت بخط مؤلف) ، خوابانیدن. قرار دادن:
بخوابم تنش خوار بر خاک بر
سرش بسته آرم بفتراک بر.
اسدی.
زبر تخت بخوابید سهی سرو مرا
پیش نظارگیان پرده ز در بازکنید.
خاقانی.
، فروافتادن. خراب. چون: خوابیدن دیوار. خوابیدن سقف، ویران شدن. از بین رفتن. چون: قنات خوابید، از کار افتادن. چون: حمام خوابید، از حرکت بازایستادن. چون: ساعت خوابید. کارخانه خوابید، از حالت ایستاده به زمین افتادن. چون: چادر خوابید. خیمه خوابید، مکتنز بودن. چون: پولهای بسیاری از تجار ایرانی در بانکهای خارجی خوابیده است، بازی نکردن مقامر در بعضی بازیهای ورق و منتظر حالی مساعدترشدن، سر و کرخ و خدر شدن پا یا عضوی از اعضاء، فرونشستن فتنه. چون: فتنه خوابید، تنه درخت یا زرع به درازا بزمین دوسیدن. چون: درخت خوابید. (یادداشت مؤلف) ، چشم برهم نهادن بی اعتنائی را. چشم خوابانیدن بی اعتنائی را. اهمیت ندادن:
از این جادوئیها بخوابید چشم
بجنگ اندر آئید یکسر بخشم.
فردوسی.
هر آن کس که او از گنه کار چشم
بخوابید و آسان فروخورد خشم.
فردوسی.
دگر آن که مغزش بجوشد ز خشم
بخوابد بخشم از گنه کار چشم.
فردوسی.
گر گرامی تر کسی زآن تو اندر کار دین
چشم را لختی بخوابد برکشی او را به دار.
فرخی.
، زانوزدن بر زمین. از حالت ایستادن بهیئت خفته درآمدن. چون: شتر خوابید
لغت نامه دهخدا
خوابیدن
استراحت کردن، خسبیدن، خفتن
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوابیدن
((خا دَ))
به خواب رفتن، آرام گرفتن
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
خوابیدن
خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن
متضاد: بیدار شدن، دراز کشیدن، تعطیل شدن، راکد شدن، متوقف گشتن (کار، فعالیت) ، کاهش یافتن، فرونشستن، آرمیدن، هم بسترشدن، هم خوابی کردن، بستری شدن، انبارشدن، ذخیره ش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوابیدن
للنّوم
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خوابیدن
Sleep
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خوابیدن
dormir
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خوابیدن
dormir
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خوابیدن
спать
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به روسی
خوابیدن
schlafen
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خوابیدن
спати
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خوابیدن
spać
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خوابیدن
睡觉
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به چینی
خوابیدن
dormir
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خوابیدن
dormire
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خوابیدن
นอน
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خوابیدن
tidur
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خوابیدن
سونا
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به اردو
خوابیدن
ঘুমানো
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خوابیدن
kulala
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خوابیدن
uyumak
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خوابیدن
자다
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
خوابیدن
眠る
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خوابیدن
slapen
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
خوابیدن
सोना
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به هندی
خوابیدن
לישון
تصویری از خوابیدن
تصویر خوابیدن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوابنیدن
تصویر خوابنیدن
خواباندن، کسی را خواب کردن، به خواب بردن، بستری کردن، مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن، متوقف یا تعطیل کردن، سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن، خم کردن به حالت افقی مثلاً پشت کفشش را خوابانده بود، آرام کردن، قرار دادن چیزی در یک مایع برای تغییر ویژگی آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
به خواب رفته، خفته، در حال خواب
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا دَ نَ)
بهیئت خوابیده. بحالت خوابیده. چون: خوابیدنکی غذا خورد
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ نَ)
خواب کوچک. خواب حقیر. چون: امروز بعد از ظهر با هزار زحمت خوابیدنکی کردیم
لغت نامه دهخدا
کسی را خواب کردن بخواب (طبیعی یا مصنوعی) بردن، باعث زانو زدن گشتن: (ساربان شتر را خوابانید)، تعطیل کردن (کارخانه و مانندآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
بخواب رفته نایم، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهیدن
تصویر خواهیدن
خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابیده
تصویر خوابیده
Sleeping
دیکشنری فارسی به انگلیسی