جدول جو
جدول جو

معنی خنعس - جستجوی لغت در جدول جو

خنعس
(خَ عَ)
کفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنوس
تصویر خنوس
پنهان و غایب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، کنایه از شیطان صفت، بدکار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عَ فُ)
مصدر دیگر است برای ’خنع’. رجوع به ’خنع’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سپس ماندن. یقال: خنس عنه خنساً و خنوساً، سپس کردن و گذشتن از آن. یقال: خنس زیداً، گرفتن نر انگشت. یقال: خنس الابهام، غایب کردن دیگری را. یقال: خنس بفلان. منه الحدیث: یخرج عنق من النار فتخنس بالجبارین فی النار، ای تدخلهم و تغیبهم فیها، غایب گردیدن. پنهان شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
سپس رفتگی بینی از روی با اندک بلندی سر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) ، از عیوب اسب که در فوق دومنخرۀ او فرورفتگی دیده میشود و بر اثر آن اسب نفسش تنگ میشود و نمی تواند بدود. (صبح الاعشی ج 2 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ ’اخنس’ و ’خنساء’. (منتهی الارب) (از تاج العروس) اقرب الموارد). رجوع به ’اخنس’ و ’خنساء’ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
آهوان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، گاوان، جای آهوان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَقْ قُ)
فجور کردن و متهم گردیدن، نرمی کردن مرد با زنان و معاشرت کردن با آنان به مغازله و ملاعبه. منه:خنع الرجل النساء، ذلیل و خاضع گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنع له خنوعاً، ای ذلیل و خاضع گردید مر او را
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سخن گویی با زنان و نرمی با آنها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
جمع واژۀ خانع و خنوع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
فروتن: قوم خنع، قوم نرم گردن و فروتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَعَ)
دراز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) : شعر خنعب، موی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
تهمت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آنچه در گمان افکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بدکاری. یقال: اطلع فلان من فلان علی خنعه، ای فجور، جای خالی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: لقیته بخنعه
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ عَ)
جمع واژۀ خانع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُمْ بَ)
مرد ستبر اندک کوتاه زشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نباتی است خوشبوی از جمله پودنه به این نام در میان گیلانیان معروف است و در مازندران اوجی گویند شبیه است به سیسنبر و مایل بسیاهی و با خاصیت اخراج زلوی در حلق مانده کند و قوی تر از اقسام پودنه است و آن را بعربی خشیشهالعلق خوانند. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِنْ نَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سپس ماندن از کسی. خنس. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از ترجمان علامۀ جرجانی) ، سپس کردن کس را. خنس، گرفتن نر انگشت را. خنس، غایب کردن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خنس، پنهان شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ترجمان علامۀ جرجانی). خنس
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نا)
شیطان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دیو که وسوسه کند. (مهذب الاسماء). عزازیل. ابلیس. ابوخلاف. (یادداشت بخط مؤلف) : الخناس، الذی یوسوس فی صدور الناس. (قرآن 114 / 5 و 4).
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکارۀ دو جهان و وساوس خناس.
منوچهری.
جست از جایگه آنگاه چون خناسی
هوس اندر سر و اندردل وسواسی.
منوچهری.
لیک اندر دل خسان احسان
چون نجس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
، مردم بدکار و بدعمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، واپس خزنده. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نام یکی از روزهای عربان.
- یوم خنفس، یکی از روزهای تازیان است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
خنفساء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خنفس. رجوع به خنفساء شود
لغت نامه دهخدا
(نُعْ عَ)
جمع واژۀ ناعس. رجوع به ناعس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنع
تصویر خنع
فجور کردن و متهم گردیدن فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیس
تصویر خنیس
اوجی (گویش مازندرانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوس
تصویر خنوس
غائب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، دیو که وسوسه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنس
تصویر خنس
((خِ نِ))
گرفتاری، درماندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خناس
تصویر خناس
((خَ نّ))
شیطان، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
اهریمن، دیو، شیطان، شیطان صفت، مکار، حیله گر، نیرنگ باز، فریبنده، فریب کار، شریر، بدکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابخشنده، بی سخاوت، دست خالی
فرهنگ گویش مازندرانی