جدول جو
جدول جو

معنی خنطل - جستجوی لغت در جدول جو

خنطل
(خَ طَ)
سختی. ج، خناطل، عطار. سوداگر عطریات، گروه ملخ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خنطل
سختی، سوداگر عطریات
تصویری از خنطل
تصویر خنطل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطل
تصویر خطل
انجام دادن رفتار نسنجیده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ لَ)
گلۀ شتر و گاو، پاره ای از ابر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پوست دانۀانگور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قشر عنب. (المنجد)، آنچه برآید از زبیب تر نهادۀ افشرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شیرۀ تفالۀ مویز، یعنی آبی که به روی مویز فشرده شده و شیره گرفته شده ریزند و دوباره شیرۀ آن را بگیرند. (ناظم الاطباء). شیره ای که از مویز نقیع بعد از سلاف گیرند. (ازالمنجد)،
{{مصدر}} فشردن انگور را. (آنندراج). افشردن می را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نطل الخمر: عصرها. (اقرب الموارد)، نطول (آبی که داروها در آن طبخ شده است) را در کوزه کرده اندک اندک بر سر علیل چکاندن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نطول شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بقیۀ شراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). باقی مانده از شراب. (ناظم الاطباء) ، شیر کم. لبن قلیل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ بُ)
رنج و غم دادن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنطه خنطاً، رنج و غم داد او را
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خطا کردن در گفتار و رای خود، بدنام بودن شخص بزنا، سست و سبک گردیدن، سخن تباه گفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
سخن بسیار سست و تباه، پیچ و تاب، خرام، سستی، سبکی، شتابکاری، درازی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اضطراب اسب و نیزه، جنبش اسب و نیزه، فحش زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ طُ)
جمع واژۀ خطلاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
سگ نر، گربۀ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نره، شاخ دراز چارپایان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طِ)
جمع واژۀ خنطل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خنطل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
نام موضعی است به دیار کلاب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
نام وادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
ضعیف، زن کلان شکم مسترخی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ جِ)
زن دفزک بی شرم، زن گول. احمق، زن بدزبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ گَ)
جوشن را گویند. و آن سلاحی است برای حفظ بدن که در روز جنگ پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
به پیش خدنگش چه سندان چه سوسن
بپای خلنگش چه اعلی چه اسفل
تو گویی که شیداست بر چرخ پویان
چو بر خنگ جوشنده پوشیده خنگل.
؟ (از انجمن آرای ناصری).
، قسمی شتر است. (یادداشت بخطمؤلف) :
هزار اشتر بختی و خنگلی
دو صد اسب تاتاری و چرغلی.
اسدی.
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی.
گر بدان کز طبع من زاید بوی راضی رسد
کاروان بر کاروان و خنگلی بر خنگلی
حاصل آن دان گر پسند آید ترا اشعار من
یکدم از گفتن بیاسایم بود بیحاصلی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 485)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
باطل. (اقرب الموارد) (تاج العروس). کلام بی ربط. بیهوده. فاسد و بی معنی. رجوع به خطل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطل
تصویر خطل
سخن بیهوده و زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطل
تصویر خیطل
گربه از جانوران گربه نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجل
تصویر خنجل
بی شرم بد زبان: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگل
تصویر خنگل
سلاحی که روز جنگ پوشند جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطل
تصویر خاطل
باطل و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطل
تصویر خطل
((خَ طَ))
سخن بسیار و بیهوده، احمقی، شتابکاری
فرهنگ فارسی معین