جدول جو
جدول جو

معنی خنسن - جستجوی لغت در جدول جو

خنسن
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ژُ سُ)
جانسن. بنژامن. نام یکی از بهترین شعرای درام نویس انگلیس. مولد وستمینستر بسال 1572 یا 1573و وفات بسال 1637 میلادی وی را بن ژنسن نیز میگفتند
جانسن. سموئل. نام نویسنده و نقّاد انگلیسی متولد در لیشفیلد و متوفی در لندن (1709-1784 میلادی). مؤلف کتاب تذکرۀ زندگانی شعرای انگلیس
جانسن. اندریو. نام رئیس جمهوری اتازونی در سال 1865 میلادی وی پس از کشته شدن لینکلن به مقام ریاست جمهور رسید (1808-1875 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سپس ماندن. یقال: خنس عنه خنساً و خنوساً، سپس کردن و گذشتن از آن. یقال: خنس زیداً، گرفتن نر انگشت. یقال: خنس الابهام، غایب کردن دیگری را. یقال: خنس بفلان. منه الحدیث: یخرج عنق من النار فتخنس بالجبارین فی النار، ای تدخلهم و تغیبهم فیها، غایب گردیدن. پنهان شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گریه در بینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). هو البکاء مع غنه. (مهذب الاسماء) ، خنده در بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ختنه. ختان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بیماری بینی، بیماری مرغ در گلو و در چشم، زکام شتران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- زمن الخنان، نام علتی که در عهد منذر بن ماءالسماء شتران بدان مردند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
رفاهیت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
مردی که در محل زیانکاری باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: رجل خنسر. ج، خناسره
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
آهوان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، گاوان، جای آهوان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ)
حرام مغز و آن چیزی است سفید از جنس عصب که میان سوراخهای مهرۀ پشت و گردن میباشد و خوردن آن حرام است. (منتهی الارب). تیزی مهره های پشت. (غیاث) (آنندراج). سر استخوانهای سینه و کنارۀ استخوانهای پهلو که در سینه است. ج، سناسن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سر استخوان پهلو از سوی پشت. ج، سناسن. (مهذب الاسماء). سر استخوانهای پهلو از سوی پشت یااز سوی سینه با تیزی مهره های پشت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دزی ج 1 ص 693 شود، تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، سر چرخ دول. (ناظم الاطباء). سر چرخ دلو. سنسنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
سخن نافصیح و غیربلیغ. (برهان) (ناظم الاطباء). سنسان. رجوع به سنسان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ ’اخنس’ و ’خنساء’. (منتهی الارب) (از تاج العروس) اقرب الموارد). رجوع به ’اخنس’ و ’خنساء’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
سپس رفتگی بینی از روی با اندک بلندی سر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) ، از عیوب اسب که در فوق دومنخرۀ او فرورفتگی دیده میشود و بر اثر آن اسب نفسش تنگ میشود و نمی تواند بدود. (صبح الاعشی ج 2 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل، در 30 هزارگزی مغرب بلده و 19 هزارگزی مشرق راه چالوس به تهران در حدود کندوان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنین
تصویر خنین
گریه در بینی، خنده در بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنان
تصویر خنان
ختنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسن
تصویر سنسن
ویشمغز (مغز حرام) تشنگی، نوک سر هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنس
تصویر خنس
((خِ نِ))
گرفتاری، درماندگی
فرهنگ فارسی معین
روستایی از توابع نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
آوازهای محزون و غم انگیز در دوری از وطن خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دانستن
فرهنگ گویش مازندرانی
آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
میل داشتن، مایل شدن، هوس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن، آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به اندازه ی یک بند آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی