سپس ماندن. یقال: خنس عنه خنساً و خنوساً، سپس کردن و گذشتن از آن. یقال: خنس زیداً، گرفتن نر انگشت. یقال: خنس الابهام، غایب کردن دیگری را. یقال: خنس بفلان. منه الحدیث: یخرج عنق من النار فتخنس بالجبارین فی النار، ای تدخلهم و تغیبهم فیها، غایب گردیدن. پنهان شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
سپس ماندن. یقال: خنس عنه خنساً و خنوساً، سپس کردن و گذشتن از آن. یقال: خنس زیداً، گرفتن نر انگشت. یقال: خنس الابهام، غایب کردن دیگری را. یقال: خنس بفلان. منه الحدیث: یخرج عنق من النار فتخنس بالجبارین فی النار، ای تدخلهم و تغیبهم فیها، غایب گردیدن. پنهان شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
سپس رفتگی بینی از روی با اندک بلندی سر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) ، از عیوب اسب که در فوق دومنخرۀ او فرورفتگی دیده میشود و بر اثر آن اسب نفسش تنگ میشود و نمی تواند بدود. (صبح الاعشی ج 2 ص 25)
سپس رفتگی بینی از روی با اندک بلندی سر آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) ، از عیوب اسب که در فوق دومنخرۀ او فرورفتگی دیده میشود و بر اثر آن اسب نفسش تنگ میشود و نمی تواند بدود. (صبح الاعشی ج 2 ص 25)
دختر عمرو بن الشرید است و نسب او به مضر می رسد. از شاعران مخضرم است، یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرد. عالمان شعر متفق اند که زنی چون او در شعر نیامده است و اکثر اشعار او در رثاء برادر وی صخر است که در واقعۀ یوم الکلاب، از ایام عرب، کشته شد. خنساء با قوم خود، یعنی بنی سلیم خدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد. دیوان او و ملخص آن شرح و بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات). ابن الندیم گوید: او قلیل الشعر بود و ابوسعید سکزی و ابن السکیت و ابن الاعرابی دیوان او را گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود
دختر عمرو بن الشرید است و نسب او به مضر می رسد. از شاعران مخضرم است، یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرد. عالمان شعر متفق اند که زنی چون او در شعر نیامده است و اکثر اشعار او در رثاء برادر وی صخر است که در واقعۀ یوم الکلاب، از ایام عرب، کشته شد. خنساء با قوم خود، یعنی بنی سلیم خدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد. دیوان او و ملخص آن شرح و بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات). ابن الندیم گوید: او قلیل الشعر بود و ابوسعید سکزی و ابن السکیت و ابن الاعرابی دیوان او را گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود
مؤنث اخنس. زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج، خنس، ماده گاو وحشی (این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنس
مؤنث اخنس. زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج، خُنس، ماده گاو وحشی (این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خُنس
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. با 230 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. با 230 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مرد که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی اندک بلند باشد. آنکه بینی او واپس جسته باشد. بینی بازپس جسته. (مهذب الاسماء). بینی واپس جسته. (زوزنی). بینی باپس جسته. (تاج المصادر بیهقی). ماربینی. آنکه بینی آویخته دارد. (زمخشری) : حدثنی... ان مسیلمه الکذاب کان... اخنس الانف افطس. (بلاذری). مؤنث: خنساء. ج، خنس. (مهذب الاسماء).
مرد که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی اندک بلند باشد. آنکه بینی او واپس جسته باشد. بینی بازپس جسته. (مهذب الاسماء). بینی واپس جسته. (زوزنی). بینی باپس جسته. (تاج المصادر بیهقی). ماربینی. آنکه بینی آویخته دارد. (زمخشری) : حدثنی... ان مسیلمه الکذاب کان... اخنس الانف افطس. (بلاذری). مؤنث: خَنْساء. ج، خُنس. (مهذب الاسماء).
ابن نعجه بن عدی کلبی. شاعریست از عرب، دوست. همنشین. ج، اخون، آخاء، اخوان، اخوان، اخوه، اخوه، اخوّ، اخوّه ابن قیس. رئیس فرقه ای از خوارج معروف به اخنسیه. (قاموس الاعلام) ابن عباس بن خنیس. شاعریست از عرب ابن غیاث بن عصمه. شاعریست از عرب
ابن نعجه بن عدی کلبی. شاعریست از عرب، دوست. همنشین. ج، اخون، آخاء، اِخوان، اُخوان، اِخوه، اُخوه، اُخُوّ، اُخوّه ابن قیس. رئیس فرقه ای از خوارج معروف به اخنسیه. (قاموس الاعلام) ابن عباس بن خنیس. شاعریست از عرب ابن غیاث بن عصمه. شاعریست از عرب
آنچه که شامل انواع متعدده باشد مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است و شامل انواع باشد و نوع شامل اصناف و صنف شامل افراد، بمعنی کالا و متاع هم میگویند منجمد شدن آب منجمد شدن آب
آنچه که شامل انواع متعدده باشد مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است و شامل انواع باشد و نوع شامل اصناف و صنف شامل افراد، بمعنی کالا و متاع هم میگویند منجمد شدن آب منجمد شدن آب