جدول جو
جدول جو

معنی خندیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خندیدن
لب به خنده گشودن، خنده کردن، با خنده مسخره و استهزا کردن
کنایه از شکفتن
کنایه از درخشیدن، روشن شدن
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
فرهنگ فارسی عمید
خندیدن
(گَ / گُو هََ کَ /کِ دَ)
خنده کردن. ضحک. تبهلل. ابتسام. (یادداشت بخطمؤلف). استضحاک. (تاج المصادر بیهقی) :
بخندید و گفت ای یل اسفندیار.
فردوسی.
بخندید خسرو ز گفتار زن
بدو گفت کای شوخ لشکرشکن.
فردوسی.
بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا
نهادند خوان و بخندید شاه
که ناهار بودی همانا براه.
فردوسی.
وگرم بکشی بر کشتن تو خندم
من بچرخشت تن خویش نپیوندم.
منوچهری.
تو ز شادی چند خندی نیستی آگه از آنک
او همی بر تو بخنددروز و شب در زیرلب.
ناصرخسرو.
هیچ دانی غرض از اینها چیست
هر که خندید بیش، بیش گریست.
سنائی.
مرد از پس سی سال گذر کرد بر ابخاز
برداشت همان موی و بخندید بران چند.
خاقانی.
در ماه نو از چه رو می خندی
کآن روی به آفتاب برخندد.
خاقانی.
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گولاف مردی مزن.
سعدی (بوستان).
یکروز بخندید و سالی بگریست.
، استهزاء کردن. ریشخند کردن. مسخره کردن:
سپهبد کجا گشت پیمان شکن
بخندد بر او نامدار انجمن.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که بر میزبان
بخیره چرا خندی ای مرزبان.
فردوسی.
بر لعل و شکرخند که نرخ شکر و لعل
کردی بدو لعل شکرآگند شکسته.
سوزنی.
کسی کو داند و کارش نبندد
بر او بگری که او بر خویش خندد.
عطار.
، ظاهر شدن برق. زدن برق. جستن برق. (یادداشت بخط مؤلف) :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور بلخی.
، شگفتن و بازشدن گیاه وگل و برگ:
گل بخندید وباغ شد پدرام.
فرخی.
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال.
فرخی.
بخندد همی بر کرانهای راه
بفصل زمستان گل کامکار.
فرخی.
بسیار گل آورده بودند و آنچه از باغ من بونصر گل صدبرگ بخندید شبگیر آن را بخدمت سلطان فرستادم. (تاریخ بیهقی). اگر روزی چند گرم شود و درخت بخنددو شکوفه و برگ بیرون کند و ناگاه باد سرد شود همه را سرما ببرد. (فلاحت نامه).
ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
که بی او گل نخندید ابر نگریست.
نظامی.
صبر بلبل شنیده ای هرگز
چون بخندد شکوفۀسحری.
سعدی.
شک نیست که بوستان بخندد.
سعدی.
- بریش کسی خندیدن، افسوس کردن کسی. او را بچیزی نشمردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خندیدن زمین، دمیدن سبزه و ریاحین:
نخندد زمین تا نگرید هوا
هوا را نخواهم کف پادشا.
فردوسی.
- خندیدن صبح، دمیدن صبح. دمیدن سپیده. طالع شدن.
- خندیدن غنچه، بازشدن غنچه. شکفتن غنچه.
- نخودی خندیدن، لب و دهان را در وقت خنده چون لب نخود گشودن که حکایت از زیبایی خنده است
لغت نامه دهخدا
خندیدن
لب به خنده گشودن
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خندیدن
خنده زدن، خنده کردن، ضحک، قهقهه زدن
متضاد: گریستن، ابتسام، تبسم کردن، لبخند زدن، شکفتن، شکوفا شدن، وا شدن، باز شدن
متضاد: پژمردن، خشکیدن، سبزشدن
متضاد: خشک شدن، درخشیدن، روشن شدن
متضاد: غروب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خندیدن
للضّحك
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خندیدن
Laugh, Giggle
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خندیدن
rire
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خندیدن
לחייך , לצחוק
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به عبری
خندیدن
rir
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خندیدن
หัวเราะ , หัวเราะ
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خندیدن
хихикать , смеяться
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به روسی
خندیدن
kichern, lachen
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خندیدن
хихікати , сміятися
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خندیدن
terbahak-bahak, tertawa
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خندیدن
chichotać, śmiać się
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خندیدن
咯咯笑 , 笑
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به چینی
خندیدن
हंसी उड़ाना , हँसना
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به هندی
خندیدن
reírse, reír
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خندیدن
ridere
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خندیدن
giechelen, lachen
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
خندیدن
ہنسنا
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به اردو
خندیدن
হাসি , হাসা
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خندیدن
kucheka
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خندیدن
kıkırdamak, gülmek
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خندیدن
킥킥거리다 , 웃다
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
خندیدن
くすくす笑う , 笑う
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ مارْ رَ)
خندیدن:
بدان سقا که خود خشکست کامش
گهی بگری و گه بفسوس وبرخند.
ناصرخسرو.
از خندۀ یار خویش بندیش
آنگاه به یار خویش برخند.
ناصرخسرو.
رجوع به خندیدن شود، فدیۀ اندک. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دی دَ)
لایق خندیدن. سزاوار خندیدن. مضحک
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندیدن
تصویر اندیدن
تعجب کردن، از روی شک سخنی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندیدن
تصویر دندیدن
زیر لب و آهسته با خود سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندیدنی
تصویر خندیدنی
سزاوار خندیدن، لایق خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبیدن
تصویر خنبیدن
دست بر دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زندیدن
تصویر زندیدن
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
فرهنگ واژه فارسی سره