جدول جو
جدول جو

معنی خندنده - جستجوی لغت در جدول جو

خندنده
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، ضاحک، خندناک، خنده رو، سبک روح، ضحوک، خنداخند، شکفته، منبسط، خنده ناک
تصویری از خندنده
تصویر خندنده
فرهنگ فارسی عمید
خندنده
(خَ دَ دَ / دِ)
آنکه خنده کند. خنده کننده. ضاحک. (یادداشت بخط مؤلف) : هرهار، بیهوده خندنده. هأهاء، مرد نیک خندنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خندنده
آنکه خنده کند ضاحک
تصویری از خندنده
تصویر خندنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندنده
تصویر بندنده
کسی که چیزی را می بندد، برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
بخنده واداشته. بخنده درآورده. خندانیده
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
آنچه گندد. رجوع به گندیده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ / دِ)
بندکننده. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(خَ دی دَ / دِ)
خنده کرده. خنده نموده
لغت نامه دهخدا
(خَ نَنْ دَ / دِ)
خنده کننده. خنده زننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از دندیدن. که بدندد. (یادداشت مؤلف). رجوع به دندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ دَ)
غرغرکننده. زیر لب از خشم سخن گوینده. ژکنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمانده
تصویر خمانده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آنکه خورد آکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
لب به خنده گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاونده
تصویر خاونده
خداوند صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد بشاش خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیده
تصویر خندانیده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداننده
تصویر خنداننده
آنکه کسی را بخنده درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
بخنده در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجیده
تصویر خنجیده
پروانه، چراغ پره، شب پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانده
تصویر خلانده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسنده
تصویر خیسنده
آنچه در آب یا باران رطوبت بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود کرده انداییده، مطلا و مفضض شده، تدهین شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجنده
تصویر رنجنده
آنکه برنجد کسی که آزرده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندنده
تصویر لندنده
آنکه بلندد غرغرکننده ژکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندنده
تصویر گندنده
آنچه که بگندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانده
تصویر خندانده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رندنده
تصویر رندنده
آنکه برندد آنکه رنده کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندنده
تصویر بندنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورنده
تصویر خورنده
آکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
مدعی علیه
فرهنگ واژه فارسی سره