جدول جو
جدول جو

معنی خنا - جستجوی لغت در جدول جو

خنا
(خَ)
آفات. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خنا الدهر، آفات زمانه
لغت نامه دهخدا
خنا
(خَ)
حنا، پارسی حناست که بر موی و دست و پای مالند. از فرهنگ مخزن الادویه نقل شد. (انجمن آرای ناصری). ظاهراً مصحف حناست
لغت نامه دهخدا
خنا
آفات زمانه
تصویری از خنا
تصویر خنا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، کنایه از شیطان صفت، بدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خناق
تصویر خناق
دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، بادزهره، زهرباد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اخنوا. یاقوت گوید در نسخه ای جز کتاب فتوح مصر این کلمه را با جیم دیدم و در مصر از آن پرسیدم و کسی آنرا جز بخاء تلفظ نمیکرد. از اخبار فتوح برمی آید که آن شهریست قدیم دارای عمل منفرد و پادشاهی مستبد و در ایام فتوح صاحب آنرا طلم میگفتند. (معجم البلدان). شهر قدیمی است بمصر. (مراصدالاطلاع). نام قصبه و مملکتی در جوار اسکندریه. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دراز گول که در اعضای او اختلاج باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: رجل ٌ خناب
لغت نامه دهخدا
(خِنْ نا)
خناب. (منتهی الارب). رجوع به خناب شود، ستبربینی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شکسته و دوتاه. منه: یا خناث، ای زن شکسته و دوتاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مطاوی جامه. منه: خناث الثوب، مخارج آب از دلو، جمع واژۀ خنث، جمع واژۀ خنثی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن بدبوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از البستان)
لغت نامه دهخدا
(خُنْ نا)
چلپاسه، جماعتی از یهود که گوشت را بگذارند بماند تا بوی بگیرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نا)
شیطان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دیو که وسوسه کند. (مهذب الاسماء). عزازیل. ابلیس. ابوخلاف. (یادداشت بخط مؤلف) : الخناس، الذی یوسوس فی صدور الناس. (قرآن 114 / 5 و 4).
خدای عزوجل از تنش بگرداناد
مکارۀ دو جهان و وساوس خناس.
منوچهری.
جست از جایگه آنگاه چون خناسی
هوس اندر سر و اندردل وسواسی.
منوچهری.
لیک اندر دل خسان احسان
چون نجس مار درخزد خناس.
ناصرخسرو.
، مردم بدکار و بدعمل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، واپس خزنده. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ رُ)
پیچیدن بینی شتر را. منه: خنف البعیر، سست شدن رسغ شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنف البعیر اذا سار فقلب خف یده الی وحشیه. (منتهی الارب) ، بریدن ترنج و مانند آن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنف الاترج و نحوه. (منتهی الارب) ، زدن سینۀ خود را به دست خود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنفت المراه، زد آن زن سینۀ خود را بدست خود. (منتهی الارب) ، سرگردانیدن ستور سوی سوار دردویدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نا)
جلاد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، ماهی فروش: در تمام بلاد اندلس ماهی فروش را خناق گویند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
رسن که بدان خبه کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خُ)
حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب). منه: اخذه بخناقه، گرفت او را بحلق وی. و کذا: اخذ بخناقه، بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض میشود بواسطۀ بروز غشاء کاذب در حلقوم و نوعاً این مرض از امراض خطیره ای است که بخصوص در اطفال کوچک عارض می گردد و گاه در مدت 12 ساعت طفل راهلاک می کند و از علامات آن کسالت و تب و گرفتگی آواز و سرفه و ایذای در تنفس است و هرگاه طفل پس از عروض لرز و تب و درد سر اظهار عسرت و یا دردی در حلق کند باید دهان آن را باز کرده و حلق و لوزه های وی را مشاهده کنند و اگر ورم و حمرتی در آنها مشاهده گردد فوراً رجوع بطبیب نمایند. (از ناظم الاطباء) : گوشت گرگ خناق آورد. (کلیله و دمنه). در خناق آن محنت اضطراب می کرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
فلک سرمست بود از هویه چون پیل
خناق شب کبودش کرد چون نیل.
نظامی.
چه معلوم و محقق است که اضطراب در ربقۀ خناق جز هلاکت نیفزاید. (جهانگشای جوینی).
از صداع و ماشرا و از خناق
وززکام وز جذام وز فواق.
مولوی.
خون بجوش آمد ز شعلۀ اشتیاق
تا که پیدا شد در آن مجنون خناق.
مولوی.
، خبکی. خفگی. (یادداشت بخط مؤلف) :
بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون
چون کمند تو گریبانش فروگیرد خناق.
منوچهری.
خصم را چون در کمندش ماند حلق
بس خناقش کآنزمان آمد برزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گرفتگی گلو، افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) :
یکبار رهاکن این دل از گرم خناک
تا گویمت ای بت احسن الله جزاک.
رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نوعی بیماری است در خر و اسب و استر. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). خنّام
لغت نامه دهخدا
(خَ)
رفاهیت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بیماری بینی، بیماری مرغ در گلو و در چشم، زکام شتران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- زمن الخنان، نام علتی که در عهد منذر بن ماءالسماء شتران بدان مردند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ختنه. ختان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخنا
تصویر اخنا
دشنامگویی، تباهیدن، سرسبزی، پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنان
تصویر خنان
ختنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناق
تصویر خناق
جام خبه کردن از گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناس
تصویر خناس
شیطان، دیو که وسوسه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناث
تصویر خناث
جمع خنثی، نرمادگان، بی خایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناب
تصویر خناب
نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناک
تصویر خناک
((خُ))
دیفتری، بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبه الریه را مبتلا کند، خناق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خناق
تصویر خناق
((خُ))
دیفتری، بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبه الریه را مبتلا کند، خناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خناس
تصویر خناس
((خَ نّ))
شیطان، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
خناک، دیفتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اهریمن، دیو، شیطان، شیطان صفت، مکار، حیله گر، نیرنگ باز، فریبنده، فریب کار، شریر، بدکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خناق، نوعی بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام طایفه ای در سوادکوه، چوپان، طائفه ی خناری در مناطق مرکزی مازندران به جهت کار
فرهنگ گویش مازندرانی