دیفتری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، بادزهره، زهرباد
دیفتِری، بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، بادزَهره، زَهرباد
اخنوا. یاقوت گوید در نسخه ای جز کتاب فتوح مصر این کلمه را با جیم دیدم و در مصر از آن پرسیدم و کسی آنرا جز بخاء تلفظ نمیکرد. از اخبار فتوح برمی آید که آن شهریست قدیم دارای عمل منفرد و پادشاهی مستبد و در ایام فتوح صاحب آنرا طلم میگفتند. (معجم البلدان). شهر قدیمی است بمصر. (مراصدالاطلاع). نام قصبه و مملکتی در جوار اسکندریه. (قاموس الاعلام)
اِخنوا. یاقوت گوید در نسخه ای جز کتاب فتوح مصر این کلمه را با جیم دیدم و در مصر از آن پرسیدم و کسی آنرا جز بخاء تلفظ نمیکرد. از اخبار فتوح برمی آید که آن شهریست قدیم دارای عمل منفرد و پادشاهی مستبد و در ایام فتوح صاحب آنرا طَلَم میگفتند. (معجم البلدان). شهر قدیمی است بمصر. (مراصدالاطلاع). نام قصبه و مملکتی در جوار اسکندریه. (قاموس الاعلام)
حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب). منه: اخذه بخناقه، گرفت او را بحلق وی. و کذا: اخذ بخناقه، بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض میشود بواسطۀ بروز غشاء کاذب در حلقوم و نوعاً این مرض از امراض خطیره ای است که بخصوص در اطفال کوچک عارض می گردد و گاه در مدت 12 ساعت طفل راهلاک می کند و از علامات آن کسالت و تب و گرفتگی آواز و سرفه و ایذای در تنفس است و هرگاه طفل پس از عروض لرز و تب و درد سر اظهار عسرت و یا دردی در حلق کند باید دهان آن را باز کرده و حلق و لوزه های وی را مشاهده کنند و اگر ورم و حمرتی در آنها مشاهده گردد فوراً رجوع بطبیب نمایند. (از ناظم الاطباء) : گوشت گرگ خناق آورد. (کلیله و دمنه). در خناق آن محنت اضطراب می کرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). فلک سرمست بود از هویه چون پیل خناق شب کبودش کرد چون نیل. نظامی. چه معلوم و محقق است که اضطراب در ربقۀ خناق جز هلاکت نیفزاید. (جهانگشای جوینی). از صداع و ماشرا و از خناق وززکام وز جذام وز فواق. مولوی. خون بجوش آمد ز شعلۀ اشتیاق تا که پیدا شد در آن مجنون خناق. مولوی. ، خبکی. خفگی. (یادداشت بخط مؤلف) : بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون چون کمند تو گریبانش فروگیرد خناق. منوچهری. خصم را چون در کمندش ماند حلق بس خناقش کآنزمان آمد برزم. خاقانی
حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب). منه: اخذه بخناقه، گرفت او را بحلق وی. و کذا: اخذ بخناقه، بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض میشود بواسطۀ بروز غشاء کاذب در حلقوم و نوعاً این مرض از امراض خطیره ای است که بخصوص در اطفال کوچک عارض می گردد و گاه در مدت 12 ساعت طفل راهلاک می کند و از علامات آن کسالت و تب و گرفتگی آواز و سرفه و ایذای در تنفس است و هرگاه طفل پس از عروض لرز و تب و درد سر اظهار عسرت و یا دردی در حلق کند باید دهان آن را باز کرده و حلق و لوزه های وی را مشاهده کنند و اگر ورم و حمرتی در آنها مشاهده گردد فوراً رجوع بطبیب نمایند. (از ناظم الاطباء) : گوشت گرگ خناق آورد. (کلیله و دمنه). در خناق آن محنت اضطراب می کرد تا سپری شد. (ترجمه تاریخ یمینی). فلک سرمست بود از هویه چون پیل خناق شب کبودش کرد چون نیل. نظامی. چه معلوم و محقق است که اضطراب در ربقۀ خناق جز هلاکت نیفزاید. (جهانگشای جوینی). از صداع و ماشرا و از خناق وززکام وز جذام وز فواق. مولوی. خون بجوش آمد ز شعلۀ اشتیاق تا که پیدا شد در آن مجنون خناق. مولوی. ، خَبَکی. خَفَگی. (یادداشت بخط مؤلف) : بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون چون کمند تو گریبانش فروگیرد خناق. منوچهری. خصم را چون در کمندش ماند حلق بس خناقش کآنزمان آمد برزم. خاقانی
گرفتگی گلو، افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) : یکبار رهاکن این دل از گرم خناک تا گویمت ای بت احسن الله جزاک. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
گرفتگی گلو، افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) : یکبار رهاکن این دل از گرم خناک تا گویمت ای بت احسن الله جزاک. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
بیماری بینی، بیماری مرغ در گلو و در چشم، زکام شتران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - زمن الخنان، نام علتی که در عهد منذر بن ماءالسماء شتران بدان مردند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
بیماری بینی، بیماری مرغ در گلو و در چشم، زکام شتران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - زمن الخنان، نام علتی که در عهد منذر بن ماءالسماء شتران بدان مردند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)