جدول جو
جدول جو

معنی خمیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

خمیدگی
کجی، پیچیدگی، حالت خمیده بودن
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
فرهنگ فارسی عمید
خمیدگی
(خَ دَ / دِ)
انحناء. اعوجاج. کجی. پیچیدگی. (ناظم الاطباء). دوتایی. خفتگی. چفتگی. دولایی. خوهلی. انحناء. انعطاف. خمی. بخمی. کوژی. احدیداب. (یادداشت بخط مؤلف) : ، لنگیدگی. (یادداشت بخط مؤلف) : خماع، خمیدگی کفتار در رفتار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خمیدگی
انحنا، کجی، پیچیدگی
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
خمیدگی
انحنا
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
فرهنگ واژه فارسی سره
خمیدگی
انحراف، انحنا، خمی، کجی
متضاد: راستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمیرگیر
تصویر خمیرگیر
کارگری که در دکان نانوایی خمیر نان را آماده می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسیدگی
تصویر رسیدگی
حالت رسیده بودن و پخته بودن میوه، وارسی، دقت و تحقیق در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
پارگی، پاره شدگی، چاک، شکاف، کنایه از پررویی، بی شرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمیدگی
تصویر رمیدگی
ترس و گریز، حالت فرار و گریز از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
روییدگی، طلوع
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
شهرت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَدَ / دِ)
حالت دمیدن. نفخه. (یادداشت مؤلف)، هر نوع جوش که بر تن برآید چون بثره و آبله و جز آن. آماس. آماه. برآمدگی. (یادداشت مؤلف). بروز بثور در پوست بدن. (ناظم الاطباء) : دمیدگی دهان را به تازی قلاع گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از بهر دمیدگی دهان و ریش بن دندان آن. (خبازی) را بخایند سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). توت ترشی... دمیدگی دهان را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نشانه های بسیاری خون از هفت نوع باشد: یکی سرخی رنگ روی و دیگری دمیدگی و پری رگها... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). داروهای دمیدگی دهان: گلنار، گل سرخ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبنه، دمل و دمیدگی بدن که آماس کند و ریمناک گردد. حفر، دمیدگی بن دندان. حبن، هر دمیدگی در بدن که آماس کند و ریمناک گردد. خراج، دمیدگی بر روی پوست. ذمیم، دمیدگی پوست که بر روی از گرما یا گر پیدا آید. (منتهی الارب)، بثره و آبله، انتشار بوها. فوقه، دمیدگی بوی خوش، بروز و ظهور، طلوع صبح. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم و دمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دَ / دِ)
قابلیت دوتا شدن. قابلیت دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
قابل خمیدن. خم شدنی. خم گشتنی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی لمیده
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
حالت خفه شدن. خفگی. خپگی. (یادداشت بخطمؤلف). رجوع به خفگی و خپگی در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
بیع. ابتیاع. خرید. (ناظم الاطباء). صفق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
ترس. هول و هراس، گریز و فرار، نفرت. (ناظم الاطباء). نفور. اشمئزاز. دوری با وحشت و تنفر و کراهت. رجوع به رمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
عمل چمیدن. و رجوع به چمیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمیدگی
تصویر دمیدگی
نفخه، حالت دمیدن، آماس، بر آمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیدگی
تصویر رمیدگی
ترس، هول و هراس، گریز و فرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدگی طاق
تصویر خمیدگی طاق
فراکاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدگی
تصویر بریدگی
برش، قطع، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریدگی
تصویر دریدگی
چاک و شکاف و پاره شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
طمئانینه، سکون، قرار، استقرار، آرمیدگی حالت و کیفیت آرمیده آرامیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویدگی
تصویر دویدگی
تاخت و تکاپو، دویدگی اسب بسرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیدگی
تصویر رسیدگی
بلوغ و کمال، پختگی، حالت، پختن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریدگی
تصویر جریدگی
پارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرندگی
تصویر خرندگی
عمل خریدار، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
کوچکی، صغیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
ساختگی، بسیج، تهیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
((دِ))
آماده بودن، تهیه، بسیج، استعداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیرگیر
تصویر خمیرگیر
کسی که در دکان نانوایی خمیر نان را به عمل آورد
فرهنگ فارسی معین
فرار، گریز، بیزاری، کراهت، نفار، نفرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد