جدول جو
جدول جو

معنی خمداد - جستجوی لغت در جدول جو

خمداد
جایی است (بحدود ماوراءالنهر) که اندر او بت خانه های... و اندر وی اندکی تبتیانند و بر دست چپ او حصاری است که اندر وی تبتیانند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرداد
تصویر خرداد
(پسرانه)
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی قلم که مغز آن با سرب سیاه یا مواد دیگر به رنگ های مختلف ساخته می شود و با آن می نویسند، مایعی اغلب سیاه رنگ که از دوده و امثال آن تهیه و در نوشتن از آن استفاده می شود، مرکّب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امداد
تصویر امداد
مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
ماه سوم از سال خورشیدی، ماه آخر بهار، روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امداد
تصویر امداد
مددها، یاری ها، کمک ها، یار و یاورها، فریادرس ها، جمع واژۀ مدد
فرهنگ فارسی عمید
(مِ / مَ)
قلمی چوبین مجوف که در تهیگاه آن مادۀ جامدی موسوم به ’گرافیت’ تعبیه شده و گرافیت به جای نقس و مرکب آن است. (یادداشت مؤلف). قلم مانندی که در جوف آن مادۀ سیاه رنگ یا الوانی است که با آن می نویسند. (ناظم الاطباء).
- مداد ابرو، مدادی مخصوص که زنان به وسیلۀ آن ابرو و مژگان را آرایش دهند. (فرهنگ فارسی معین).
- مداد چشم، مدادی که با آن زیر ابرو و پشت پلک بالائی چشم را رنگ آمیزی کنند و آن را مداد سایه و سایۀ چشم نیز گویند.
- مداد رنگی، مدادی که به رنگی جز سیاه باشد.
- مداد سایه، رجوع به مداد چشم در سطور بالا شود.
- مداد کپیه، مدادی که میان آن را از مرکب خشک پررنگ مانند مرکب نوشتن، پر کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین). مدادی که مغز آن سخت تر از مداد معمولی است و فشار بیشتری را تحمل میکند و از آن برای نوشتن روی کاغذی استفاده کنند که زیر آن چند برگ کاغذ و کاغذ کپیه گذاشته اند تا مطلب مکتوب در نسخ متعدد نوشته شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
علامت داغ بر رخسار. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آلت داغ کردن. (از مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ خدّ
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
شکاف و گشادگی از زمین. (از معجم البلدان) :
ترقی و یرفعها السراب کانها
من عم موثب اوضناک خداد.
از ابوداود که شتر باربری را وصف میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از دهستانهای نه گانه بخش کهنوج شهرستان جیرفت است و محدود است از شمال به دهستان ریگان، از مشرق به دهستان دلگان، از جنوب به دهستان رودبار و از مغرب به دهستان گاوکان. آب دهستان از رودخانه و چشمه ساران تأمین می شود و محصول عمده اش غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و گله داری است. رود خانه گازبر که از کوهستان شاه جاری است از این دهستان می گذرد و پس از مشروب کردن قراء اطراف به رود خانه هلیل می ریزد. این دهستان مشتمل بر 27 آبادی بزرگ و کوچک است و جمعیت آن در حدود 4000 تن است. مرکز دهستان خالق آباد نام دارد و قریه های مهم آن عبارت است از: هشتوگان، موردان، ده بالا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ/ زِ رَ)
تابدار. ملتوی. مجعد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
میکده. شرابخانه. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) ، داش و کوزۀ خشت پزی و سفال پزی. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) : الاتون... یستعار... الاجر و یقال له بالفارسیه خمدان و تونق و داشوزن. (المغرب للمطرزی). فرمودند فرزند بهاءالدین خوش آمدی قوی محل است. مدتی است که بجهت خمدان هیزم دروده شده است کس نیست که هیزم را نزدیک خمدان آرد و حال آنکه هیزم خار مغیلان بود بر پشت برهنه آن هیزم را بخمدان می آوردم و دایم شکر می گفتم. (انیس الطالبین). خمدان را بار کرده ایم کس نیست که هیزم جمع آرد من آن اشارت شکر کردم و آن هیزم خار مغیلان را بر پشت خود نزدیک خمدان آوردم. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مدت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مهلت خواستن. (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خداد
تصویر خداد
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداد
تصویر مداد
هر ماده ای که با آن چیز نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمدار
تصویر خمدار
دارای پیچ و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
نام ماه سوم سال است این ماه آخر بهار است - خرداد ماه جلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
((خُ))
نام یکی از امشاسپندان و ایزد موکل بر آب، ماه سوم از سال شمسی، نام روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اِ))
یاری کردن، کمک رساندن، یاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اَ))
جمع مدد، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداد
تصویر مداد
((مِ))
مرکب، نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
یاری رسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوده، مرکب، قلم، کلک، خامه، بی مصرف، بی خاصیت، هیچ کاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مداد: عشق به هنر - لوک اویتنهاو
دیدن مداد، دلیل بر طلب معیشت و یافتن مراد بود. اگر بیند که مداد از کسی بستد، دلیل که معیشت بر او فراخ شود. اگر بیند که مداد جامه او را سیاه کرد، دلیل زیان بود، اما اگر بیننده دبیر بود مهتر شود. محمد بن سیرین
۱ـ دیدن مداد در خواب، نشانه انجام کارهایی مطلوب است.
۲ـ اگر دختری خواب ببیند با مداد می نویسد، نشانه آن است که در امر ازدواج خوشبختی نصیبش خواهد شد. اما اگر جمله هایی را که در خواب با مداد نوشته است پاک کند، علامت آن است که از نامزد خود مأیوس و دلسرد خواهد شد.
دیدن مداد به خواب چهاروجه است. اول: مهتری. دوم: رامش. سوم: معیشت. چهارم: شادی.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خداداد نامی برای مردان
فرهنگ گویش مازندرانی