جدول جو
جدول جو

معنی خمخم - جستجوی لغت در جدول جو

خمخم
(خِ خِ)
پستان گوسپند که بسیارشیر باشد، گیاهی خاردار که خارش باریک و به هر در آویزند بچسبد و در سواد قاهره بهمرسد و دانه اش بخورد شتر دهند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمخم
(خُ خُ)
جانور کوچک دریایی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمخم
(خُ خُ)
رستنی که آن را خاکشی وشفترک نیز گویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خمخم
پر شیر، شفترک از گیاهان شب بوی شاهی خرچنگ
تصویری از خمخم
تصویر خمخم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
منگیدن، نوعی از خوردن و آن زشت باشد، متکبرانه سخن گفتن، از بینی حرف زدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ خِ)
منگنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به منگیدن شود، کسی که به زشت ترین نوعی خورد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
پیچاپیچ. (یادداشت بخط مؤلف) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی. (اسکندرنامۀ سعید نفیسی).
خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیر
زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابن حارث. از صحابیان بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). صحابی در اصطلاح علم حدیث به مسلمانی اطلاق می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر بر آن ایمان باقی مانده است. صحابه در انتقال روایات نبوی، فتوحات اسلامی و تثبیت آموزه های دینی نقش بنیادین داشته اند. آنان از نزدیک ترین یاران پیامبر به شمار می آیند.
لغت نامه دهخدا
(خُمْ ما)
بطنی است از ازد منهم جزیل بن محمد الزاهد و الفرزدق بن حواش المحدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قصبۀ مرکزی بخش خمام شهرستان رشت. این قصبه در 13 هزارگزی شمال خاوری رشت و 24 هزارگزی جنوب خاوری بندر انزلی سر راه شوسۀ رشت به انزلی واقع است بامختصات جغرافیایی زیر: طول آن 49 درجه و 39 دقیقه. عرض آن 37 درجه و 22 دقیقه است. هوای این قصبه معتدل و مرطوب است. آب آن از چاه و نهر خمام رود و محصول عمده آن برنج و ابریشم و صیفی است. سکنۀ این قصبه در حدود 2000 نفر روزهای یکشنبه بازار عمومی دارد و در این روز عده زیادی از نقاط مختلفۀ گیلان با اتومبیل و اسب به این محل روی می آورند و معاملات زیادی صورت می گیرد. در حدود 270 باب دکان و یک دبستان بدانجاست. ادارات دارائی و بخشداری و آمار و فرهنگ و ژاندارمری و بهداری بخش در این قصبه است. این دهکده بوسیلۀ تلفن با رشت و انزلی مربوط می باشد. درمانگاهی از طرف انجمن خیریۀ محلی تأسیس و در اختیار بهداری گذارده شده و اخیراً نیز کار خانه برنج کوبی در این قصبه دایر گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ممدوح، گران روح، شیر همین که دوشیده باشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است برای خم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِم م)
لحم مخم، گوشت گنده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخمام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمیم
تصویر خمیم
ممدوح، گران روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموم
تصویر خموم
گندیدگی بد بویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذر الخمخم
تصویر بذر الخمخم
سوارن خاکشی
فرهنگ لغت هوشیار