جدول جو
جدول جو

معنی خمخانه - جستجوی لغت در جدول جو

خمخانه
(خُ نَ / نِ)
شرابخانه. میکده. میخانه. (ناظم الاطباء). شرابخانه به اعتبار آنکه اکثر در شرابخانه خمها نهاده اند. (غیاث اللغات) :
بر بدیهه خر خمخانه براه.
سوزنی.
اندرین خمخانه صافی از پی درد است و ما
درد پر خوردیم اکنون صاف میباید مزید.
خاقانی.
دل کبود است ز نیل فلک ار بتوانید
بام خمخانه نیلی به تبر بگشائید.
خاقانی.
رضوانکدۀ خمخانه ها حوض چنان پیمانه ها
کف بر قدح دردانه ها از عقد جوزا ریخته.
خاقانی.
هاتف خمخانه داد آواز کای جمعالصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند.
خاقانی.
الصبوح الصبوح می گفتم
عشق خمخانه را روان بگشاد.
خاقانی.
بمسجد بنگر از بت باز می دانستم اکنون
درین خم خانه رندان بت از بتگر نمیدانم.
عطار.
ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش
کآنها که بمردند گل کوزه گرانند.
سعدی.
سر بخم خانه تشنیع فروخواهم برد.
سعدی (بدایع).
دلق و سجاده و ناقوس بخمخانه فرست
تا مریدان تو در رقص و تمنی آیند.
سعدی (بدایع).
سرم مست پیمانۀ دیگر است
شرابم ز خم خانه دیگر است.
نزاری قهستانی.
بر دست ساقیان سحاب از خمخانه و بل وطل اقداح لاله بر شراب می گرداند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست.
حافظ.
روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه بجوش آمد می باید خواست.
حافظ.
بیا ای شیخ و از خم خانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خمخانه
شرابخانه، میکده، میخانه
تصویری از خمخانه
تصویر خمخانه
فرهنگ لغت هوشیار
خمخانه
((خُ نِ))
سردابی که خم های باده را در آن جا گذارند، میخانه، میکده
تصویری از خمخانه
تصویر خمخانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خم خانه
تصویر خم خانه
خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، کنایه از میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نَ / نِ)
حریف. رقیب. خمانا. خمانایی. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی را مانند این قوم و دوده و کی را خمانه اند. (ترجمه دیاتسارون ص 92)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
خانه از نی و بوریا و خارشتر که آب بر دیوارش زده سرد شود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خیانت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دغلی و ناراستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / نِ)
ماتم خانه و عزاخانه. خانه ای که در آن عزا برپا باشد. (ناظم الاطباء). خانه غم. آنجا که غم و اندوه باشد:
رخت جان بربند خاقانی از آنک
دل در غمخانه بگشاده ست باز.
خاقانی.
دوشم درآمد از در غمخانه نیم شب
شب روز عید کرد مرا ماه اسمرش.
خاقانی.
چون ماتم شوی را بسر برد
غمخانه به خانه پدر برد.
نظامی (الحاقی).
تیرگی میجوشد از غم خانه افلاکها
شمعبزم خویش را در تحت صرصر سوختم.
طالب آملی (از آنندراج).
گرچه از زیر و زبر کردن غم خانه ما
سالها رفت همان گرد برون می آید.
صائب (از آنندراج).
، مجازاً بمعنی دنیا:
روی در دیوار عزلت کن در همدم مزن
کاندرین غمخانه کس همدم نخواهی یافتن.
خاقانی.
، کنایه از دل است:
گرچه غم خانه ما را نه مجر ماند و نه بهو
هرچه آرایش طاق است زبر بگشایید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
شرابخانه. میکده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ نَ)
زن باریک شکم و گرسنه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. دارای 157 تن سکنه. آب آن از رود گدار و محصول آنجا غلات، توتون، چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
زن باریک شکم و گرسنه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
کلبه ای که از گیاهان سبز معطر سازند. (ناظم الاطباء). خانه ای که از خس بندند و در تابستان در آن نشینند و این خس خوشبوی و این خانه متعارف هندوستان است. (آنندراج) :
روی آسایش ز اشک گرم تا بیند دمی
ساخت چشمی بی رخت خسخانه از مژگان خویش.
قبول (ازآنندراج).
تن چو خس خانه کهن شده ست.
حکیم صادق (از آنندراج).
زهی خس خانه سپهر آشیانه که تاب سموم را بازداشته و آبی بر روی کارش آمده که در قصرها آبرو بهم رسانده چرا آب بر خود نپاشد که از دو سویش آفتاب تافته و چون ابر بهار چگونه باران نبارد که آفتاب در برج آبی رسیده. (از آنندراج).
در این گرمی بحدی کرد طغیان
نگه خسخانه می بندد ز مژگان.
ملا ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
اصطبل خران، قفص مرغان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمرانه
تصویر آمرانه
مانند آمران همچون فرماندهان: آمرانه سخن میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصمانه
تصویر خصمانه
دشمنانه، دشمن وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم خانه
تصویر خصم خانه
کتخدا خداوند خانه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای که از نی بوریا سازند خانه ای که بر در و پنجره آن خاز شتر بندند و آب بر آن پاشند تا نسیم خنک بدرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوانه
تصویر ختوانه
ملبوس پشمینه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتانه
تصویر خدمتانه
شاگردانه (انعام) آنچه بمامور سلطان و حاکم بطریق هدیه دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمخانه
تصویر حرمخانه
محل زنان حرم حرمسرا فغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامخانه
تصویر جامخانه
آئینه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشخانه
تصویر آشخانه
مطبخ، آشپزخانه، تنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
مرکز ومعبد بتها، بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که برای قضای حاجت تخصیص دهند: مستراح جایی مبرز مبال خلا ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخانه
تصویر بشخانه
پیشخانه کریاس جلوخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانه
تصویر خمانه
نیزه سست خاکروبه، خاک کناد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخانه
تصویر همخانه
هم آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمخانه
تصویر غمخانه
خانه ای که در آن عزا بر پا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسخانه
تصویر خسخانه
خانه تابستانی که از خس سازند
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصمانه
تصویر خصمانه
دشمن گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خموشانه
تصویر خموشانه
حق السکوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبخانه
تصویر آبخانه
مستراح، توالت
فرهنگ واژه فارسی سره
غم آباد، غمستان، غمسرا، غمکده، ماتم سرا، محنتستان، محنت سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد