نوعی سنگ آهن به رنگ قهوه ای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل ورم و معالجۀ جرب به کار می برده اند، برای مثال خمی از خماهن برانگیخته / به خم ها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵ - ۷۹۴)
نوعی سنگ آهن به رنگ قهوه ای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل وَرَم و معالجۀ جرب به کار می برده اند، برای مِثال خُمی از خماهن برانگیخته / به خُم ها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵ - ۷۹۴)
خماهان. رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی. صندل حدیدی. حجرالدم. شادنه. شاذنج. عدسیه. (یادداشت بخطمؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود: ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی ای لالۀ شکفته عقیق و خماهنی. خسروی. تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ چون گهر از سنگ و کهربا ز خماهن. فرخی. به دریابار باشد عنبرتر بکوه اندر بود کان خماهن. منوچهری. و فی شمالی النیل جبل بقرب فسطاط یسمی المقطم فیه و فی نواحیه حجر الخماهن. (صورالاقالیم اصطخری). بدو در بتی از خماهنش تن. اسدی. خماهن که و آسمان لازورد. اسدی. پیروزه رنگ حلقۀ انگشتری که دید کاندر میان او ز خماهن بود نگین. لامعی. ز بسکه سوخته ای جان و رانده ای خون، گشت زمین و آب برنگ خماهن و مرجان. مسعودسعد. تیغ تو برقی است خماهن گداز اسب تو ابریست نواحی گذار. عثمان مختاری. بشب نگار نگین خماهن اندر چاه. ازرقی. کایشان نه آهنند که ریم خماهنند. سنائی. اندر سیستان یکی کوه است که آن همه خماهن است و هر خماهن که آن نیک است آن از آن کوه سیستان برخاسته. (تاریخ سیستان). فیروزۀچرخ را ز آهم جز رنگ خماهنی نیابی. خاقانی. ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام هزار چشمه چو ریمان است سینۀ من. خاقانی. بهر دو نان ستایش دونان کنم مباد کآب گهر بسنگ خماهن درآورم. خاقانی. ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب آبی چو خماهن آتشی چون سیماب. خاقانی. در پرده خماهنی ابر سکاهنی رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند. خاقانی. در کارگه نفاذ حکمت از نیل و بقم دهد خماهن. سیف اسفرنگی
خماهان. رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی. صندل حدیدی. حجرالدم. شادنه. شاذنج. عدسیه. (یادداشت بخطمؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود: ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی ای لالۀ شکفته عقیق و خماهنی. خسروی. تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ چون گهر از سنگ و کهربا ز خماهن. فرخی. به دریابار باشد عنبرتر بکوه اندر بود کان خماهن. منوچهری. و فی شمالی النیل جبل بقرب فسطاط یسمی المقطم فیه و فی نواحیه حجر الخماهن. (صورالاقالیم اصطخری). بدو در بتی از خماهنش تن. اسدی. خماهن که و آسمان لازورد. اسدی. پیروزه رنگ حلقۀ انگشتری که دید کاندر میان او ز خماهن بود نگین. لامعی. ز بسکه سوخته ای جان و رانده ای خون، گشت زمین و آب برنگ خماهن و مرجان. مسعودسعد. تیغ تو برقی است خماهن گداز اسب تو ابریست نواحی گذار. عثمان مختاری. بشب نگار نگین خماهن اندر چاه. ازرقی. کایشان نه آهنند که ریم خماهنند. سنائی. اندر سیستان یکی کوه است که آن همه خماهن است و هر خماهن که آن نیک است آن از آن کوه سیستان برخاسته. (تاریخ سیستان). فیروزۀچرخ را ز آهم جز رنگ خماهنی نیابی. خاقانی. ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام هزار چشمه چو ریمان است سینۀ من. خاقانی. بهر دو نان ستایش دونان کنم مباد کآب گهر بسنگ خماهن درآورم. خاقانی. ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب آبی چو خماهن آتشی چون سیماب. خاقانی. در پرده خماهنی ابر سکاهنی رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند. خاقانی. در کارگه نفاذ حکمت از نیل و بقم دهد خماهن. سیف اسفرنگی
توافق وتناسب وارتباط چندصدای مختلف درآن واحد. توضیح بشر سر رشته این علم را در طبیعت پیدا کردن و در صدد تکمیل و تدوین آن بر آمده تا علمی جداگانه شده است. اولین کنجکاوی انسان برای پیدا کردن هماهنگی اصوات در قرون وسطی شروع شده و رفته رفته ترقی کردن تاآنکه در قرن هفدهم میلادی تدوین شده و موسیقیدانهای بزرگ اروپایی قطعات موسیقی خود را بوسیله تکمیل این فن مقبول و پسندیده تر از ترکیبات سابق کردند. عنصر اصلی این علم توافقهاست و آنها چند نوت مختلف است که در یک آن با هم شنیده میشود. توافقها ممکن است از دو یا سه یا چهار یا پنج صدای مختلف تشکیل شود و دراین صورت توافقات دو صدایی و چهار صدایی و پنج صدایی موسوم میشود، اتحاداتفاق
توافق وتناسب وارتباط چندصدای مختلف درآن واحد. توضیح بشر سر رشته این علم را در طبیعت پیدا کردن و در صدد تکمیل و تدوین آن بر آمده تا علمی جداگانه شده است. اولین کنجکاوی انسان برای پیدا کردن هماهنگی اصوات در قرون وسطی شروع شده و رفته رفته ترقی کردن تاآنکه در قرن هفدهم میلادی تدوین شده و موسیقیدانهای بزرگ اروپایی قطعات موسیقی خود را بوسیله تکمیل این فن مقبول و پسندیده تر از ترکیبات سابق کردند. عنصر اصلی این علم توافقهاست و آنها چند نوت مختلف است که در یک آن با هم شنیده میشود. توافقها ممکن است از دو یا سه یا چهار یا پنج صدای مختلف تشکیل شود و دراین صورت توافقات دو صدایی و چهار صدایی و پنج صدایی موسوم میشود، اتحاداتفاق