جدول جو
جدول جو

معنی خماهنی - جستجوی لغت در جدول جو

خماهنی
به رنگ خماهن، تیره، برای مثال پیروزۀ چرخ را ز آهم / جز رنگ خماهنی نیابی (خاقانی - ۶۹۳)
تصویری از خماهنی
تصویر خماهنی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهنی
تصویر ماهنی
(دخترانه)
آهنگ، ترانه، ترانه
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی سنگ آهن به رنگ قهوه ای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل ورم و معالجۀ جرب به کار می برده اند، برای مثال خمی از خماهن برانگیخته / به خم ها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵ - ۷۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
هماواز، یکنواخت، موافق
فرهنگ فارسی عمید
(خُ هََ)
خماهان. رجوع به خماهان شود. حجر حدیدی. صندل حدیدی. حجرالدم. شادنه. شاذنج. عدسیه. (یادداشت بخطمؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود:
ای سرخ گل تو بسد و زرد زمردی
ای لالۀ شکفته عقیق و خماهنی.
خسروی.
تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ
چون گهر از سنگ و کهربا ز خماهن.
فرخی.
به دریابار باشد عنبرتر
بکوه اندر بود کان خماهن.
منوچهری.
و فی شمالی النیل جبل بقرب فسطاط یسمی المقطم فیه و فی نواحیه حجر الخماهن. (صورالاقالیم اصطخری).
بدو در بتی از خماهنش تن.
اسدی.
خماهن که و آسمان لازورد.
اسدی.
پیروزه رنگ حلقۀ انگشتری که دید
کاندر میان او ز خماهن بود نگین.
لامعی.
ز بسکه سوخته ای جان و رانده ای خون، گشت
زمین و آب برنگ خماهن و مرجان.
مسعودسعد.
تیغ تو برقی است خماهن گداز
اسب تو ابریست نواحی گذار.
عثمان مختاری.
بشب نگار نگین خماهن اندر چاه.
ازرقی.
کایشان نه آهنند که ریم خماهنند.
سنائی.
اندر سیستان یکی کوه است که آن همه خماهن است و هر خماهن که آن نیک است آن از آن کوه سیستان برخاسته. (تاریخ سیستان).
فیروزۀچرخ را ز آهم
جز رنگ خماهنی نیابی.
خاقانی.
ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام
هزار چشمه چو ریمان است سینۀ من.
خاقانی.
بهر دو نان ستایش دونان کنم مباد
کآب گهر بسنگ خماهن درآورم.
خاقانی.
ای تیغ تو آب روشن و آتش ناب
آبی چو خماهن آتشی چون سیماب.
خاقانی.
در پرده خماهنی ابر سکاهنی
رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند.
خاقانی.
در کارگه نفاذ حکمت
از نیل و بقم دهد خماهن.
سیف اسفرنگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خماهن
تصویر خماهن
نوعی سنگ سخت و تیزه مایل بسرخی حجر حدیدی صندل جدیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماهان
تصویر خماهان
نوعی سنگ سخت و تیزه مایل بسرخی حجر حدیدی صندل جدیدی
فرهنگ لغت هوشیار
توافق وتناسب وارتباط چندصدای مختلف درآن واحد. توضیح بشر سر رشته این علم را در طبیعت پیدا کردن و در صدد تکمیل و تدوین آن بر آمده تا علمی جداگانه شده است. اولین کنجکاوی انسان برای پیدا کردن هماهنگی اصوات در قرون وسطی شروع شده و رفته رفته ترقی کردن تاآنکه در قرن هفدهم میلادی تدوین شده و موسیقیدانهای بزرگ اروپایی قطعات موسیقی خود را بوسیله تکمیل این فن مقبول و پسندیده تر از ترکیبات سابق کردند. عنصر اصلی این علم توافقهاست و آنها چند نوت مختلف است که در یک آن با هم شنیده میشود. توافقها ممکن است از دو یا سه یا چهار یا پنج صدای مختلف تشکیل شود و دراین صورت توافقات دو صدایی و چهار صدایی و پنج صدایی موسوم میشود، اتحاداتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
دو یا چند صدا که با یکدیگر توافق و تناسب داشته باشند، موافق متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماهن
تصویر خماهن
((خُ هَ))
نوعی سنگ آهن به رنگ تیره که ساییده آن را برای درمان جرب به کار می بردند، خماهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خماهان
تصویر خماهان
((خُ))
نوعی سنگ آهن به رنگ تیره که ساییده آن را برای درمان جرب به کار می بردند، خماهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماهنگ
تصویر نماهنگ
((نَ هَ))
تصویر و قطعه ای موسیقی با یا بدون کلام که در هم تلفیق شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمسینی
تصویر خمسینی
آنس سیکموئید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماهنگ
تصویر نماهنگ
کلیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
انسجام، تنظیم، نظم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
منسجم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
Coordinated, Harmonic, Harmonious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
Coherence, Cohesiveness, Congruence, Orchestration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordonné, harmonieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
cohérence, congruence, orchestration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
скоординований , гармонійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
koordiniert, harmonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
Kohärenz, Kongruenz, Orchestrierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
gecoördineerd, harmonieus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coherentie, congruentie, orkestratie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
узгодженість , оркестрування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coerência, congruência, orquestração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
скоординированный , гармоничный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
согласованность , оркестровка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
skoordynowany, harmonijny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
spójność, orkiestracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordinado, armónico, armonioso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coherencia, congruencia, orquestación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هماهنگ
تصویر هماهنگ
coordenado, harmônico, harmonioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هماهنگی
تصویر هماهنگی
coerenza, congruenza, orchestrazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی