جدول جو
جدول جو

معنی خماله - جستجوی لغت در جدول جو

خماله(خِ لَ)
هر شترمرغ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع، موم، نوعی برنج
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج، کوله، برای مثال باز قوی شد به باغ دخترکش را / دست شده سست و پای گشته کماله (ناصرخسرو - ۴۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماله
تصویر حماله
دوال شمشیر، بند شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(چُ لَ / لِ)
در تداول عامه، به معنی پارچه یا لباس یا کاغذ ناصاف و پرچین و چروک. پارچه یا کاغذ درهم مالیده و در هم فشرده. مچاله. مقابل صاف و صوف. و رجوع به مچاله و چماله کردن شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
لقب عوف بن اسلم که پدر بطنی است و او را ثماله لقب دادند چون قوم خود را اطعام کرد و شیر با سر شیر آن نوشانید
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
بقیۀ آب و طعام در شکم، باقی آب در تک حوض و خنور، کف شیر. سر شیر، لیف سرسبوی. ج، ثمال
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیارنبات شدن. (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَمْ مُ)
آگنده گوشت و سطبرساق گردیدن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). مصادر دیگر آن خدل و خدوله است
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما لَ)
مؤنث حمال است. (اقرب الموارد) : و امرأته حماله الحطب. (قرآن 4/111).
- حمالهالحطب، (مأخوذ از قرآن) لقب زن ابولهب یعنی ام جمیل است. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ)
پیشۀ حمالی. (منتهی الارب). حرفۀ حمال. (اقرب الموارد) ، دوال شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوال نیام شمشیر. (مهذب الاسماء). ج، حمایل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید: حمایل از لفظ خود واحدی ندارد و واحد آن محمل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برگردانیدن. خم دادن. (منتهی الارب). میل دادن و برگردانیدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به امالهشود.
مال دادن. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی است و از ’مول’ می آید.
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
سیم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، سونش سیم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، سپوس جو و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عماله
تصویر عماله
دستمزد کارمزد، روزی کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیاله
تصویر خیاله
پندار، همدیس (شبح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماله
تصویر حماله
تاوان، غرامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساله
تصویر خساله
به درد نخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاله
تصویر خلاله
دوستی ناب دوستی، دندان کاو، زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانه
تصویر خمانه
نیزه سست خاکروبه، خاک کناد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمامه
تصویر خمامه
خاکروبه، خاک چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشه
تصویر خماشه
خراشیدگی، جراحت خفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماره
تصویر خماره
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماله
تصویر شماله
شمع موم، نوعی برنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
کج کژ مقابل راست: (باز قوی شد بباغ دختر نرگس دست شده سست و پای گشته کماله)، (ناصر خسرو) توصیح فرهنگ نویسان کج و کژ مزبور را بمعنی ابریشم گرفته کماله را ابریشم فرومایه معنی کرده اند خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طماله
تصویر طماله
اسپانیایی تازی گشته مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه یا لباس و یا کاغذ ناصاف و پر چین و چروک مچاله مقابل صاف و صوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماله
تصویر کماله
((کُ لِ))
کج، کژ، ابریشم کم بهاء، کج، مقابل راست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شماله
تصویر شماله
((شَ لَ))
شمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماله
تصویر حماله
((حِ لِ یا لَ))
بند شمشیر، جمع حمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماله
تصویر چماله
((چُ لِ))
پارچه یا لباس چین و چروک دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین