جدول جو
جدول جو

معنی خماسی - جستجوی لغت در جدول جو

خماسی
ویژگی هر چیزی که مرکب از پنج جزء باشد، پنج تایی، پنج حرفی (کلمه)
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
فرهنگ فارسی عمید
خماسی
(خُ)
دهی است از دهستان میان آب بلوک عنافجۀ بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 110 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالیچۀ عربی بافت است. راه در تابستان اتومبیل رو است و در آنجا تپه ای بنام خماسی وجود دارد که از آثار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
خماسی
(خُ سی ی)
پنجی. آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.
- غلام خماسی، کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کرده رجل است نه غلام. (منتهی الارب).
- کلمه خماسی، کلمه ای که پنج حرف اصلی دارد و آن را گاهی ’خماسی’ بصورت مفرد نیز می گویند.
لغت نامه دهخدا
خماسی
پنج واتی، پنج بخشی ، پنج تایی، پنج پهلو پنج جزوی آنچه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
خماسی
((خُ))
پنج جزوی، آن چه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
فرهنگ فارسی معین
خماسی
پنج تائی، پنج پاره، پنج جزئی، پنج حرفی، پنج گانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دورکرده و رانده شده، سگ و خوک رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماسی
تصویر کماسی
کمی، کم بودن، به مقدار کم، اندکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماسی
تصویر حماسی
شعری که در وصف دلیران، جنگ ها و دلاوری های آنان باشد
فرهنگ فارسی عمید
بی پروا و بی باک را گویند، (برهان)، مأخوذ از تازی، بی باک و بی پروا و بی ترس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بیماری که از افراط درآشامیدن شراب و جز آن پیدا شود. (ناظم الاطباء) ، می زدگی. شراب زدگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ)
پنجگان پنجگان. (یادداشت بخط مؤلف). منه: جائوا خماس ، آمدند پنج پنج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
ابومنصور احمد بن محمود بن اسحاق مقری شماسی. او قرآن را نزد ابوحفص کتانی خواند و از او روایت کرد و خطیب ابوبکر قرآن را بر وی خواند. شماسی به سال 430 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
منسوب است به دو جا در بغداد، یکی باب الشماسیه است و دومی درب شماس. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به معنی کمی است که در مقابل بسیاری باشد. (برهان). به معنی کم و کاستی و مخفف آن است و کمرسی نیز به همین معنی می آید. (از آنندراج) (انجمن آرا). کمی و کاستی و قلت و نقصان. (ناظم الاطباء) (در تداول عامه تهرانی) کمی. قلت. مقابل بسیاری. (فرهنگ فارسی معین). درتداول عامه بخصوص زنان، نقص. نقیصه. نقصان. قلت. کمی. کمبود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آب آن چشمه ز ابتدای وجود
نه کماسی کند، نه بفزاید.
سراج الدین راجی (از آنندراج).
چون عیسی به خانه اندررفت شاگردان از او پرسیدند: چرا ما نتوانستیم این دیو (از کودک مصروع) بدر کردن ؟ گفت بدیشان از برای کماسی ایمان شما. (ترجمه دیاتسارون ص 138) .دست می نهاد بر رنجوران و خوش می شدند و از کماسی ایمان ایشان در عجب ماند. (ترجمه دیاتسارون ص 192) نکوهش کرد کماسی ایمان ایشان را. (ترجمه دیاتسارون ص 370).
- کماسی داشتن یا نداشتن، نقیصه داشتن یا نداشتن: از اسباب خانه چه کماسی دارد؟ در حسن کماسی ندارد. باز هم کماسی داری ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
دهی از دهستان استرآباد رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نا)
شیطنت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ ی ی)
قسمی ظرف شراب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان نسربالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 208 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر قند و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. راه مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ لی ی)
دوست خالص. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ سی ی)
کودک که یکی از ابوین وی سپید و دیگری سیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورت بخش کردن به اخماس
لغت نامه دهخدا
(حَ سی ی)
منسوب به حماسه: اشعار حماسی، اشعار رزمی
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب است بخراسان. خراسانی. (ازمنتهی الارب) (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماسی
تصویر کماسی
کمی قلت مقابل بسیاری: (آب آن چشمه ز ابتدای وجود نه کماسی کند نه بفزاید)، (سراج راجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسی
تصویر تماسی
پاره پاره گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناوانی ملالت و درد سری که از افراط در نوشیدن انواع مشروب ایجاد شود
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوانی رزمی رزمیک منسوب و مربوط به حماسه پهلوانی، (ادب) شعری که موضوع آن وصف جنگها و دلاوریها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دور کرده و رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماس
تصویر خماس
پنج پنج
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ))
ملامت و دردسری که به علت عدم دسترسی فرد معتاد به مواد مخدر بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
مربوط به حماسه، حماسه دار، پهلوانی، جزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخموری، می زدگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در شرق گرگان، همچنین کماس نام محله ای در روستای
فرهنگ گویش مازندرانی