جمع واژۀ خصله. (یادداشت بخطمؤلف). خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء) : دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری محمودهالسجایامرضیهالخصائل. حافظ. ، جمع واژۀ خصیله. (منتهی الارب). رجوع به خصیله شود
جَمعِ واژۀ خصله. (یادداشت بخطمؤلف). خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء) : دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری محمودهالسجایامرضیهالخصائل. حافظ. ، جَمعِ واژۀ خصیله. (منتهی الارب). رجوع به خصیله شود
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) : مخائل سروری به کودکی زو بتافت چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران. مسعودسعد (دیوان ص 413). دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) : مخائل سروری به کودکی زو بتافت چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران. مسعودسعد (دیوان ص 413). دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
جمع واژۀ شمال (علی غیر قیاس). (منتهی الارب) ، جمع واژۀ شمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شمایل. شکل. وضع: هرنکته ای که گفتم در وصف آن شمائل هر کس شنید گفتا لله در قائل. حافظ. رجوع به شمایل شود. ، (اصطلاح تصوف) امتزاج جمالیات و جلالیات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جَمعِ واژۀ شَمال (علی غیر قیاس). (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ شمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شمایل. شکل. وضع: هرنکته ای که گفتم در وصف آن شمائل هر کس شنید گفتا لله در قائل. حافظ. رجوع به شمایل شود. ، (اصطلاح تصوف) امتزاج جمالیات و جلالیات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جمع واژۀ حماله. (غیاث) (آنندراج از صراح). ج حماله، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت. (آنندراج) (غیاث) : جوزا سحر نهاد حمائل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم. حافظ. ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل. حافظ. - حمائل جوزا، نطاق جوزا. منطقهالجوزا. - حمائل نشستن، کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. (آنندراج) : راست رو همچو عصا در کف سائل میباش روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا. قاسم مشهدی (از آنندراج). - حمائل فلک، منطقهالجبار: صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش. خاقانی (دیوان ص 215)
جَمعِ واژۀ حماله. (غیاث) (آنندراج از صراح). ج ِ حماله، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت. (آنندراج) (غیاث) : جوزا سحر نهاد حمائل برابرم یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم. حافظ. ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل. حافظ. - حمائل جوزا، نطاق جوزا. منطقهالجوزا. - حمائل نشستن، کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. (آنندراج) : راست رو همچو عصا در کف سائل میباش روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا. قاسم مشهدی (از آنندراج). - حمائل فلک، منطقهالجبار: صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش. خاقانی (دیوان ص 215)
مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی، یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود
مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی، یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود