جدول جو
جدول جو

معنی خمائل - جستجوی لغت در جدول جو

خمائل
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خمیله. (منتهی الارب) (لسان العرب) (تاج العروس). رجوع به خمیله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ ءِ)
جمع واژۀ خصله. (یادداشت بخطمؤلف). خصلتها. صفتها. (ناظم الاطباء) :
دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری
محمودهالسجایامرضیهالخصائل.
حافظ.
، جمع واژۀ خصیله. (منتهی الارب). رجوع به خصیله شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
غورۀ خرما. خارک نارس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دوست خالص، دردی که در مفاصل مردم و قوائم حیوان به هم رسد که آن را لنگ کند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) :
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.
مسعودسعد (دیوان ص 413).
دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
جمع واژۀ شمال (علی غیر قیاس). (منتهی الارب) ، جمع واژۀ شمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شمایل. شکل. وضع:
هرنکته ای که گفتم در وصف آن شمائل
هر کس شنید گفتا لله در قائل.
حافظ.
رجوع به شمایل شود.
، (اصطلاح تصوف) امتزاج جمالیات و جلالیات است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خلیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خمیض. رجوع به خمیض شود، جمع واژۀ خمیضه. (منتهی الارب) (ازلسان العرب) (از تاج العروس). رجوع به خمیضه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خمیصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خسیل به معنی فرومایه. رجوع به خسیل شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ ءِ)
جمع واژۀ ثمیله
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حماله. (غیاث) (آنندراج از صراح). ج حماله، به معنی دوال شمشیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دوال شمشیر و آنچه در بر آویزند. (آنندراج از منتخب و کشف). و ظاهراً قرآن کوچک تقطیع را بهمین جهت حمائل گویند که از سبکی قابل آن باشد که آنرا در بر توان آویخت. (آنندراج) (غیاث) :
جوزا سحر نهاد حمائل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم.
حافظ.
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یارب که بینم آنرا در گردنت حمائل.
حافظ.
- حمائل جوزا، نطاق جوزا. منطقهالجوزا.
- حمائل نشستن، کنایه از کج نشستن و بناز و نخوت نشستن است. (آنندراج) :
راست رو همچو عصا در کف سائل میباش
روبشه گو که حمائل ننشیند اینجا.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
- حمائل فلک، منطقهالجبار:
صبح از حمائل فلک آهیخت خنجرش
کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش.
خاقانی (دیوان ص 215)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی، یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمائل
تصویر حمائل
حمایل
فرهنگ لغت هوشیار
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمائل
تصویر شمائل
خویها و طبعها، جمالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائل
تصویر خائل
نگهدارنده، خودخواه مرد، ترفند کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمال
تصویر خمال
دوست خالص
فرهنگ لغت هوشیار
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسائل
تصویر خسائل
جمع خسیل، فرومایگان ناکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصائل
تصویر خصائل
خصلتها، صفتها
فرهنگ لغت هوشیار
مایل، کج
دیکشنری عربی به فارسی
مایل، تمایل، مستعد
دیکشنری اردو به فارسی