- خلیعه
- بی پروائی و رسوائی
معنی خلیعه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پادشاه تازی، جانشین
مکر، فریب، فریفتن
طبیعت، سرشت، خوی
آنکه بجای کسی باشد در کاری، از پس کسی آینده و در کاری قائم مقام کسی شونده
در همی در آمیختگی
فرو رفته، نفوذ کرده
خوی سرشت
عنوان هر یک از جانشینان پیغمبر، رهبر مذهبی برخی جوامع مسیحی شرقی، خمیرگیر، قائم مقام، جانشین، داروغه
خوی، طبیعت، سرشت، آنچه خداوند آفریده، مخلوق، مردم
طلایه، اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود
دیده بان پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند، پیشقراولان، طلایه، جاسوس، مقدمه لشکر
فرو رفته، آزرده، برای مثال زواره بیامد خلیده روان / که امروز چون رفت بر پهلوان (فردوسی - ۲/۱۷۷)
تنپوش دادن، فرجامه تنپوش، گزیده داراک جامه دوخته که بزرگی بکسی بخشد، جمع خلع
زن بری از عیب، زن فارغ، کشتی بزرگ، کندو
رانده فرزند رانده، بر کنار بر کنار شده، منگیاگر (قمار باز)، جامه کهنه، مردم پریشان خلع شده، پریشان نا بشامان، نا بفرمان، خودکام خویشتن کام
کندو، لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شان، شانه، نخاریب النحل