منسوب به خلوت. کنایه از گوشه نشین و مجرد. (از ناظم الاطباء) : بشنو ازین پرده و بیدار شو خلوتی پردۀ اسرار شو. نظامی. خلوتی پردۀ اسرار شو ما همه خفتیم تو بیدار شو. نظامی
منسوب به خلوت. کنایه از گوشه نشین و مجرد. (از ناظم الاطباء) : بشنو ازین پرده و بیدار شو خلوتی پردۀ اسرار شو. نظامی. خلوتی پردۀ اسرار شو ما همه خفتیم تو بیدار شو. نظامی
ابن احمد خلوتی (994- 1071 هجری قمری). شیخ و بزرگ متصوفین بود. اصل وی از بقاع العزیزی در شام است. در این محل تولد و نشو و نما یافت و به دمشق درگذشت. به انواع علوم آشنا بود و شیخ زمان خود بشمار میرفت. او راست: ذخیره الفتح. رساله الیقین. رساله الاسمائیه فی طریق الخلوتیه. التحقیق فی سلاله الصدیق. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 380 چ 2)
ابن احمد خلوتی (994- 1071 هجری قمری). شیخ و بزرگ متصوفین بود. اصل وی از بقاع العزیزی در شام است. در این محل تولد و نشو و نما یافت و به دمشق درگذشت. به انواع علوم آشنا بود و شیخ زمان خود بشمار میرفت. او راست: ذخیره الفتح. رساله الیقین. رساله الاسمائیه فی طریق الخلوتیه. التحقیق فی سلاله الصدیق. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 380 چ 2)
دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. دارای 224 تن سکنه. آب آن از رود خانه آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. دارای 224 تن سکنه. آب آن از رود خانه آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
انزوا. عزلت. (یادداشت بخط مؤلف) : هزار زاره کنم نشنوند زارۀ من به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم. دقیقی. خلوتی کز فقر سازی خیمۀ مهدی شناس زحمتی کز خلق بینی موکب دجال دان. خاقانی. این یکشبه خلوت که به هر هفته مرا هست حقا که به شش روز مسلم نفروشم. خاقانی. خلوت خود ساز عدم خانه را بازگذار این ده ویرانه را. نظامی. و به عزلت و خلوت اشارت نمودی. (گلستان). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی. (گلستان) ، نهانخانه. کنف. خلاجای. مستراح. (یادداشت بخط مؤلف) ، تنها با معشوق و خالی از اغیار. اکثر به تنهایی باخدا اطلاق میشود که معشوق ازلی است: آنشب که سوی کعبۀ خلوت نهاد روی. خاقانی. از آن خیال من امروز خلوتی جستم وزآن فروغ من اکنون فراغتی دارم. خاقانی. پردۀ خلوت چو برانداختند جلوت اول بسخن ساختند. نظامی. نصیحت های هاتف چون شنیدم چو هاتف روی در خلوت کشیدم. نظامی. در آن خلوت که دل دریاست آنجا همه سرچشمه ها آنجاست آنجا. نظامی. با دوست به گرمابه درم خلوت بود وآن روی چو گل با گل حمام بیندود. سعدی. خلوت بی مدعی سفرۀ بی انتظار. سعدی. - امثال: خلوت از اغیار باشد نی ز یار. (نقل از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند). ، جای خالی از اغیار. جایی که در آن جز نزدیکان و محرمان کسی دیگر حق حضور ندارد: واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون بخلوت میروندآن کار دیگر می کنند. حافظ. ، مجلس خالی از بیگانه برای مشورت در امری: گفتیم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم و توقفی در زخم ایشان. (تاریخ بیهقی). خلوتهای امیر مسعود با وی بود و عبدوس. (تاریخ بیهقی). چون معمای مسعدی پرسید دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی). و این خلوت روز پنجشنبه بود و ملطفه بخط سلطان بقاید رسیده بود و بادی عظیم در سر کرده. (تاریخ بیهقی). دمنه بفرصت خلوتی طلبید. (کلیله و دمنه). خاقانی را دمی بخلوت بنشان و بدو شراب درده. خاقانی. - خلوت کردن، گرد آمدن با کسی در جای خالی. خالی کردن با: امیرمسعود با خواجه احمد حسن وزیر خلوت کرد. (تاریخ بیهقی). با خود گفتمی این چه هوس است که هر روز خلوتی کند. (تاریخ بیهقی). مردی معتمد را از بطانۀ خویش نامزد کرد تا با معتمد مأمون شد و هر دو بمدینه رفتند و خلوتی کردند با رضا (ع). (تاریخ بیهقی). شتربه با مقدمان لشکر خلوتها کرده است. (کلیله و دمنه). - ، مجامعت کردن: فرعون بر تخت و در خواب بود هر دو خلوت کردندزن باردار گردید. (قصص الانبیاء ص 90). ، وحشت. (یادداشت بخط مؤلف) ، شبستان. خوابگاه، اطاق مخصوص، جایی که شخص در آنجا به تنها نشیند. (از ناظم الاطباء) ، جایی که جز محارم شخص دیگری در آنجا نباشد. (ناظم الاطباء). جایی که جز خویشان و نزدیکان که نامحرم دیگرانند کس دیگر بدانجا نیست. (یادداشت بخط مؤلف) : - خلوتگه، مجلسی که نامحرمان را بدان راهی نیست: عزم بخلوتگه سلطان کند. عطار. - عملۀ خلوت. غلامان و خواجگان که خدمت محارم شخص کنند. ، مقابل جلوت. مقابل حضرت. (یادداشت بخط مؤلف) ، نزد پاره ای از صوفیان عزلت و گوشه نشینی است و نزد پاره ای دیگر از آن طایفه غیر عزلت است پس خلوت از اغیار و گوشه گیری از نفس و آنچه بسوی خود می طلبد و آدمی را بغیر خدا مشغول می دارد باشد، لذا خلوت کثیرالوجود عزلت قلیل الوجود است. بنابر این عزلت مقامش بالاتر از خلوت است. دیگری گفته عزلت از اغیار باشد بنابراین خلوت بالاتر از عزلت است چنانکه مجمعالسلوک گفته: در خلاصهالسلوک آمده خلوت ترک آمیزش با مردم است هرچند هم بین ایشان واقع شده باشد. حکیمی گفته: که خلوت انس به ذکر و اشتغال به فکر است. دانایی گفته: خلوت تنهایی از جمیع اذکار است جز از حق تعالی شانه. (کشاف اصطلاحات الفنون). محادثهالسرمع الحق حیث لاملک و لا احد سواه. (تعریفات جرجانی) : حافظ ار آب حیات ازلی می طلبی منبعش خاک در خلوت درویشانست. حافظ. بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست زآنکه کنج اهل دل باید که نورانی بود. حافظ
انزوا. عزلت. (یادداشت بخط مؤلف) : هزار زاره کنم نشنوند زارۀ من به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم. دقیقی. خلوتی کز فقر سازی خیمۀ مهدی شناس زحمتی کز خلق بینی موکب دجال دان. خاقانی. این یکشبه خلوت که به هر هفته مرا هست حقا که به شش روز مسلم نفروشم. خاقانی. خلوت خود ساز عدم خانه را بازگذار این ده ویرانه را. نظامی. و به عزلت و خلوت اشارت نمودی. (گلستان). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی. (گلستان) ، نهانخانه. کَنَف. خلاجای. مستراح. (یادداشت بخط مؤلف) ، تنها با معشوق و خالی از اغیار. اکثر به تنهایی باخدا اطلاق میشود که معشوق ازلی است: آنشب که سوی کعبۀ خلوت نهاد روی. خاقانی. از آن خیال من امروز خلوتی جستم وزآن فروغ من اکنون فراغتی دارم. خاقانی. پردۀ خلوت چو برانداختند جلوت اول بسخن ساختند. نظامی. نصیحت های هاتف چون شنیدم چو هاتف روی در خلوت کشیدم. نظامی. در آن خلوت که دل دریاست آنجا همه سرچشمه ها آنجاست آنجا. نظامی. با دوست به گرمابه درم خلوت بود وآن روی چو گل با گل حمام بیندود. سعدی. خلوت بی مدعی سفرۀ بی انتظار. سعدی. - امثال: خلوت از اغیار باشد نی ز یار. (نقل از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند). ، جای خالی از اغیار. جایی که در آن جز نزدیکان و محرمان کسی دیگر حق حضور ندارد: واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون بخلوت میروندآن کار دیگر می کنند. حافظ. ، مجلس خالی از بیگانه برای مشورت در امری: گفتیم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم و توقفی در زخم ایشان. (تاریخ بیهقی). خلوتهای امیر مسعود با وی بود و عبدوس. (تاریخ بیهقی). چون معمای مسعدی پرسید دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی). و این خلوت روز پنجشنبه بود و ملطفه بخط سلطان بقاید رسیده بود و بادی عظیم در سر کرده. (تاریخ بیهقی). دمنه بفرصت خلوتی طلبید. (کلیله و دمنه). خاقانی را دمی بخلوت بنشان و بدو شراب درده. خاقانی. - خلوت کردن، گرد آمدن با کسی در جای خالی. خالی کردن با: امیرمسعود با خواجه احمد حسن وزیر خلوت کرد. (تاریخ بیهقی). با خود گفتمی این چه هوس است که هر روز خلوتی کند. (تاریخ بیهقی). مردی معتمد را از بطانۀ خویش نامزد کرد تا با معتمد مأمون شد و هر دو بمدینه رفتند و خلوتی کردند با رضا (ع). (تاریخ بیهقی). شتربه با مقدمان لشکر خلوتها کرده است. (کلیله و دمنه). - ، مجامعت کردن: فرعون بر تخت و در خواب بود هر دو خلوت کردندزن باردار گردید. (قصص الانبیاء ص 90). ، وحشت. (یادداشت بخط مؤلف) ، شبستان. خوابگاه، اطاق مخصوص، جایی که شخص در آنجا به تنها نشیند. (از ناظم الاطباء) ، جایی که جز محارم شخص دیگری در آنجا نباشد. (ناظم الاطباء). جایی که جز خویشان و نزدیکان که نامحرم دیگرانند کس دیگر بدانجا نیست. (یادداشت بخط مؤلف) : - خلوتگه، مجلسی که نامحرمان را بدان راهی نیست: عزم بخلوتگه سلطان کند. عطار. - عملۀ خلوت. غلامان و خواجگان که خدمت محارم شخص کنند. ، مقابل جلوت. مقابل حضرت. (یادداشت بخط مؤلف) ، نزد پاره ای از صوفیان عزلت و گوشه نشینی است و نزد پاره ای دیگر از آن طایفه غیر عزلت است پس خلوت از اغیار و گوشه گیری از نفس و آنچه بسوی خود می طلبد و آدمی را بغیر خدا مشغول می دارد باشد، لذا خلوت کثیرالوجود عزلت قلیل الوجود است. بنابر این عزلت مقامش بالاتر از خلوت است. دیگری گفته عزلت از اغیار باشد بنابراین خلوت بالاتر از عزلت است چنانکه مجمعالسلوک گفته: در خلاصهالسلوک آمده خلوت ترک آمیزش با مردم است هرچند هم بین ایشان واقع شده باشد. حکیمی گفته: که خلوت انس به ذکر و اشتغال به فکر است. دانایی گفته: خلوت تنهایی از جمیع اذکار است جز از حق تعالی شانه. (کشاف اصطلاحات الفنون). محادثهالسرمع الحق حیث لاملک و لا احد سواه. (تعریفات جرجانی) : حافظ ار آب حیات ازلی می طلبی منبعش خاک در خلوت درویشانست. حافظ. بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست زآنکه کنج اهل دل باید که نورانی بود. حافظ
ابن عثمان خلوتی ضریر، مشهور به ناظم الدرر. فقیه حنفی و شاعر بود. او را ارجوزه ای است در فروع فقه حنفی، که در سال 1069 هجری قمری از سرودن آن فراغت یافت. (از معجم المؤلفین بنقل از فهرس الفقه الحنفی ص 23)
ابن عثمان خلوتی ضریر، مشهور به ناظم الدرر. فقیه حنفی و شاعر بود. او را ارجوزه ای است در فروع فقه حنفی، که در سال 1069 هجری قمری از سرودن آن فراغت یافت. (از معجم المؤلفین بنقل از فهرس الفقه الحنفی ص 23)
ابن عبدالله بن احمد البعلی الخلوتی الحنبلی معروف به عبدالرحمان البعلی به سال 1110 هجری قمری به دمشق متولد شد و به سال 1192 هجری قمری در حلب درگذشت او راست: شرح اخصر المختصرات در فقه. و او را اشعاری است. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالله بن احمد البعلی الخلوتی الحنبلی معروف به عبدالرحمان البعلی به سال 1110 هجری قمری به دمشق متولد شد و به سال 1192 هجری قمری در حلب درگذشت او راست: شرح اخصر المختصرات در فقه. و او را اشعاری است. (از الاعلام زرکلی)
کنایه از افروختن به دوام باشد و روشن ساختن جای تاریک را نیز گویند، دوده افکندن. (برهان) (آنندراج) : ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 59)
کنایه از افروختن به دوام باشد و روشن ساختن جای تاریک را نیز گویند، دوده افکندن. (برهان) (آنندراج) : ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 59)
نوعی یاقوت است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به الجماهر بیرونی شود. - یاقوت خلوقی، قسمی زبرجد هندی زرد سیر. (یادداشت بخط مؤلف). این یاقوت را خلوقی بدان جهت گویند که از حیث رنگ شبیه است به خلوق که نوعی عطر است. (یادداشت بخط مؤلف)
نوعی یاقوت است. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به الجماهر بیرونی شود. - یاقوت خلوقی، قسمی زبرجد هندی زرد سیر. (یادداشت بخط مؤلف). این یاقوت را خلوقی بدان جهت گویند که از حیث رنگ شبیه است به خلوق که نوعی عطر است. (یادداشت بخط مؤلف)
آنچه بخلعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف). - اسب خلعتی، اسبی که هبه کرده شده: حملان، اسب پیش کشی. ، آنچه عروس برای خویشان شوی از البسه ب خانه شوهر آرد. (یادداشت بخط مؤلف)
آنچه بخلعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف). - اسب خلعتی، اسبی که هبه کرده شده: حُمَلان، اسب پیش کشی. ، آنچه عروس برای خویشان شوی از البسه ب خانه شوهر آرد. (یادداشت بخط مؤلف)
نام سلسله ای از صوفیه و دراویش است. (یادداشت بخط مؤلف). یکی از فرق صوفیه که بیشتر در کشور عثمانی و کشورهای مجاور آن حتی یوگسلاوی گذران کنند. شیخ عثمان افندی و اسماعیل حقی از بزرگان این فرقه اند
نام سلسله ای از صوفیه و دراویش است. (یادداشت بخط مؤلف). یکی از فرق صوفیه که بیشتر در کشور عثمانی و کشورهای مجاور آن حتی یوگسلاوی گذران کنند. شیخ عثمان افندی و اسماعیل حقی از بزرگان این فرقه اند
احمد بن عمر حمامی علوانی خلوتی شافعی. ساکن حلب بود و در 1017 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- الاصول العلوانیه فی الاّداب و الاخلاق الصوفیه. 2- أعذب المشارب فی السلوک. 3- المناقب، در تصوف. (از معجم المؤلفین ج 2 ص 30 از خلاصهالاثر ج 1 و هدیه العارفین و فهرست الخدیویه ج 2 و الکشاف و ایضاح المکنون ج 1)
احمد بن عمر حمامی علوانی خلوتی شافعی. ساکن حلب بود و در 1017 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- الاصول العلوانیه فی الاَّداب و الاخلاق الصوفیه. 2- أعذب المشارب فی السلوک. 3- المناقب، در تصوف. (از معجم المؤلفین ج 2 ص 30 از خلاصهالاثر ج 1 و هدیه العارفین و فهرست الخدیویه ج 2 و الکشاف و ایضاح المکنون ج 1)
سنان الدین خلوتی اماسی. واعظ حنفی معروف به اماسی ترک مستعرب است. در مکه مسکن گزید و به شیخ الحرم شهرت یافت. و در اماسیه و به روایتی در مکه در حدود سال 1000 هجری قمری درگذشت. از آثار اوست: 1- تبیین المحارم. 2- المجالس السنانیه.
سنان الدین خلوتی اماسی. واعظ حنفی معروف به اماسی ترک مستعرب است. در مکه مسکن گزید و به شیخ الحرم شهرت یافت. و در اماسیه و به روایتی در مکه در حدود سال 1000 هجری قمری درگذشت. از آثار اوست: 1- تبیین المحارم. 2- المجالس السنانیه.
جمع واژۀ خلوتی. منزوی ها. عزلت نشینان. عزلت گزینان: خلوتیان هر کجا مجلس خاصی کنید ترک ادب باشد ار دردسر آرد خمار. خاقانی. تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی بدر پیر مناجات بریم. حافظ. افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع. حافظ. مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت بتماشای تو آشوب قیامت برخاست. حافظ
جَمعِ واژۀ خلوتی. منزوی ها. عزلت نشینان. عزلت گزینان: خلوتیان هر کجا مجلس خاصی کنید ترک ادب باشد ار دردسر آرد خمار. خاقانی. تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی بدر پیر مناجات بریم. حافظ. افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع. حافظ. مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت بتماشای تو آشوب قیامت برخاست. حافظ