جدول جو
جدول جو

معنی خلواش - جستجوی لغت در جدول جو

خلواش
(خَلْ)
قسمی نعناع برنگ بنفش مایل بسرخی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالواش
تصویر خالواش
(دخترانه)
نوعی سبزی معطر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لواش
تصویر لواش
نوعی نان بسیار نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالواش
تصویر خالواش
گیاهی از خانوادۀ کاسنی با ساقه های بنفش و برگ های خال دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوات
تصویر خلوات
خلوت ها، فاقد ازدحام و شلوغی مثلاً شهر خلوت، تنهایی ها، تنها ماندن با معشوق، جاهای فاقد ازدحام و شلوغی، در تصوف دوری گزیدن سالکان از مردم برای تزکیه نفس، جمع واژۀ خلوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاش
تصویر خلاش
زمین دارای خاک اسیدی و بقایای گیاهی فراوان
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
نان تنک. (جهانگیری). رقاق. نان تنک و نرم و نازک. رقاقه. نان تنک نرم. (برهان). نان تنک و نرم از گندم. این کلمه در ترکی مستعمل است. (از غیاث اللغات). لباش. (آنندراج از جهانگیری) :
گر عمرنامی تو اندر شهر کاش
کس بنفروشد به صد دانگت لواش.
مولوی.
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص لواش.
نزاری.
وآنگهی بر صف لواش زند
یا علی گوید و بر آش زند.
یحیی کاشی (در هجو اکول از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قصبه ای است بسیستان که در دویست ودوهزارگزی زاهدان و یکصد و هفتاد و سه هزار و هفتصد گزی داورپناه و یکصد و شصت و دو هزار گزی ایرانشهر واقع است. رجوع به کلمه خاش در این لغتنامه و ص 28، 29، 82، 85، 104، 172، 179، 281، 303، 339، 359 تاریخ سیستان شود: شهرکیست (بناحیت کرمان) میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. (حدود العالم). شهری است از حدود خراسان و او را آبها روان است و کاریزها و جایی بانعمت است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مادرشوهر به اصطلاح مردم گناباد، مادرزن در اصطلاح مردم گناباد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
غلغله. شور. مشغله. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
زمین پر گل و لای، زمین که در آن آب و لای بهم آمیخته است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لجن. (یادداشت بخط مؤلف). خلیش که آنرا چیچله و خلاب و غریقج نیز گویند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ وُ)
هنگامه. غوغا. شور. مشغله. بانگ. آواز. زمزمه. (ناظم الاطباء). خلاووش
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
جمع واژۀ خلوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خلوت شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ)
مرغی گوشتخوار، زغن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ)
علقّی. گیاهی است. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(خُشْ)
دهی است از دهستانهای تابع آمل. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 114)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لواش
تصویر لواش
نان تنک و نرم از گندم
فرهنگ لغت هوشیار
مقدار باریک خر، مقیاسی است برای وزن. توضیح طبق قانون مصوب 1304 ه. ش. یک خروار (با 3000 000 درهم) 300 کیلوگرم. ولی طبق معمول یک خروار 100 من تبریز 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوندانگلیسی. 3 خروار یک تن کوتاه (تقریبا) 92، 1963 پوندانگلیسی. 2، 7 خروار یک تن (تقریبا) 24، 2291 پوندانگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواش
تصویر لواش
((لَ))
نوعی نان نرم و نازک و پهن
فرهنگ فارسی معین
تکه، باقی مانده
فرهنگ گویش مازندرانی