جدول جو
جدول جو

معنی خلنجی - جستجوی لغت در جدول جو

خلنجی
(خَ لَ)
قسمی فیروزه. (نخبه الدهر). وآن از سنجاقی پست تر است. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلنجی
(خَ لَ)
منسوب به خلنج که نوعی از چوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلنج
تصویر خلنج
خلنگ، گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید
فرهنگ فارسی عمید
عبدالعزیز بن امین، وی فرزند محمد امین خانجی است، او راست:بدایع الخیال که برگزیده ای است از مبتکرات فیلسوف روسی تولستوی، این کتاب بوسیلۀ او و اسماعیل یوسف الدوری بزبان عربی برگردانده شد و در مطبعۀ صباح بسال 1336 هجری قمری (1918 میلادی) در 100 صفحه به چاپ رسید، (از معجم المطبوعات)، رجوع به خانجی محمد امین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ جا)
مرد سست بی نفع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: رجل خفنجی
لغت نامه دهخدا
ابن قچقار. یکی از امرای سلطان برکیارق که از طرف همین پادشاه بخوارزمشاهی تعیین شد ولی بقتل رسیدو قطب الدین محمد بن انوشتکین (490 هجری قمری) خوارزمشاه گردید. این نام در جهانگشای جوینی (چ لیدن ج 2 ص 3) بهمین صورت مذکور یعنی به لام آمده است لیکن ابن اثیراکنجی ضبط کرده است و همین ضبط صحیح بنظر میرسد. رجوع به ’اکنجی’ و جهانگشای جوینی ج 2 ص 3 و حاشیۀ همان صفحه و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 317 (حاشیه) و کامل ابن اثیر ج 10 ص 110 (حوادث سنۀ 490 هجری قمری) شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
منسوب به ملنجه. (از انساب سمعانی). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
نشکنج. عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن. (ناظم الاطباء). نیشگون. (یادداشت بخط مؤلف) ، خوابیدگی و بی حسی عضوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. (از ناظم الاطباء) ، هر چیز دورنگ و ابلق. خلنج (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنجیات
تصویر خلنجیات
خلنگیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنگ
فرهنگ فارسی معین
رنگی آمیخته از قرمز جگری، قهوه ای و خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی