جدول جو
جدول جو

معنی خلل - جستجوی لغت در جدول جو

خلل
کاهش، رخنه و تباهی در کار، گشادگی و رخنه، آسیب، صدمه، قصور، کوتاهی
تصویری از خلل
تصویر خلل
فرهنگ فارسی عمید
خلل
خلّه ها، سوراخ ها، جمع واژۀ خلّه
خلل و فرج: سوراخ ها و گشادگی ها
تصویری از خلل
تصویر خلل
فرهنگ فارسی عمید
خلل
(خَ لَ)
گشادگی میان دو چیز. رخنه، مخرجهای باران از ابر، بندگی مردم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، پراکندگی در رأی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، عیب. (یادداشت بخط مؤلف) :
با سخن گفتن تو هر سخنی باخلل است
با ستود خرد تو خرد خلق سقیم.
فرخی.
گرت نباید بد وخطا و خلل
عادت کن بی بدی و بی خللی.
ناصرخسرو.
بر خللی سخت هیچ خشم مگیر
از من اگر گفتمت که بر خللی.
ناصرخسرو.
ملاح گفت: کشتی راخللی هست یکی از شما باید که بدین ستون رود. (گلستان سعدی) ، نقصان. (یادداشت بخط مؤلف) : هر کسی... مرکب است از چهار چیز... و هرگاه که یک چیز از آنرا خلل افتد ترازوی راست نهاده بگشت. (تاریخ بیهقی). خشم لشکر این پادشاه (ناطقه) است. که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. (تاریخ بیهقی).
بگشای زلف تافتن اندر فتد بروز
بنمای روی تا بشب اندر فتد خلل.
سوزنی.
- باخلل، بانقصان: چون بوذرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت که دینی باخلل بوده است. (تاریخ بیهقی).
، پریشانی، نابسامانی. (یادداشت بخط مؤلف) : از فرایض احکام جهانداری آنست که بتلافی خللها... مبادرت نموده شود. (کلیله و دمنه) و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست داد. (کلیله و دمنه). اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سیادت سازند، خلل بکارها راه یابد. (کلیله و دمنه). از حضرت بخارا حسام الدوله تاش را بازخواندند تا تلافی آن خلل و تدارک آن حال بکند. (ترجمه تاریخ یمینی).
خلل ببزم محبت از آن زمان افتاد
که خوب و بد بهم آمیختند و پیوستند.
عطار.
، خطا. زلت. گناه. (از یادداشت بخط مؤلف) :
نی در نبات این بدلی آمد از قدر
نه در نجوم آن خللی آمد از قضا.
خاقانی.
طبع جهان از خلل آبستن است
گر خللی رفت خطا بر من است.
نظامی.
باده تو خوردی گنه زهر چیست ؟
جرم تو کردی خلل دهر چیست ؟
نظامی.
و ملامت کردن گرفت که در شرف انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. (گلستان سعدی).
- بی خللی، بی خطایی:
کار ما را عنایت ازلی
از خطا داده بود بی خللی.
نظامی.
، گزند. آسیب. (یادداشت مؤلف) :
ششم کبر و حسد هر هفت بارت
کزین یاران خلل پذرفت کارت.
ناصرخسرو.
به اعتقاد خلل درنیابد ار گویم
که این محمد ترک آن محمدعرب است.
خاقانی.
مأموراز قبل سلطان که چون از طرفی وهنی حادث شود و از جانبی خللی متولد گردد، با غزنه نشیند. (ترجمه تاریخ یمینی).
از این قدر چه خلل زاید. (گلستان سعدی).
بنیاد خاک که بر سر آبست ازین سبب
خالی نباشد از خللی یا تزلزلی.
سعدی.
درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینۀ غزل است.
حافظ.
، خرابی. فساد. تباهی در کار. (از منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف) : از شغلهایی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی... خواستند و دلها از ما و کارهای ما برداشتند و خلل آن بملک پیوست. (تاریخ بیهقی). چون قائد را... در باب خانه و اسباب او احتیاط فرمود تا خللی نیفتد. (تاریخ بیهقی). اندیشید نباید که در راه خللی افتد. (تاریخ بیهقی). بفر دولت عالی برمراد و هیچ خلل نیست. (تاریخ بیهقی).
خلل از ملک چون شود زائل
جز به رأی وزیر و تیغ امیر.
ناصرخسرو.
و اتفاق بستند کی اگر پرویز حرکت کند هر دو بدفع او مشغول باشند و آن طرف بخلل شد بعد از انک حیلتها و خدیعتها کرد کی شرح آن دراز است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 105).
این بدان بیغم از هراس خلل
وآن بدین ایمن از نهیب فتور.
مسعودسعد.
نیست در باطن تو هیچ خلل
می نبینم ز هیچ نوع عمل.
سنائی.
و اگر حجابی در راه افتد، مصالح معاش و معاد خلل پذیرد و بی تردیدی بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد... خلل آن به اطراف و نواحی و مملکت او بازگردد. (کلیله و دمنه).
علم تعطیل مشنوید از غیر
سر توحید را خلل منهید.
خاقانی.
برخلاف رضا و موافقت او کارها می راند و از آن سبب خللها روی می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی). در ملک خللی فاحش و شکلی شنیع ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). بصدق عمل و مرمت خلل مطالبت می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
می نیندیشیم آخر ما بهوش
کاین خلل در گندم است از مکر موش.
مولوی (مثنوی).
حسن هر ذائقه که یافت خلل
چه شناسد که چیست طعم عسل.
؟
لغت نامه دهخدا
خلل
(خُ لَ)
جمع واژۀ خله. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- خلل و فرج، سوراخهای بدن. منافذ بدن. مسامات بدن. مفاتیح عرق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلل
(خِ لَ)
آنچه در میان دندانها ماند از طعام و واحد آن خله است: هو خللهم، او در میان آنهاست. (از منتهی الارب)
جمع واژۀ خله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خلل
گشادگی میان دندانها ماند
تصویری از خلل
تصویر خلل
فرهنگ لغت هوشیار
خلل
((خَ لَ))
تباهی، فساد، پراکندگی، تفرق
تصویری از خلل
تصویر خلل
فرهنگ فارسی معین
خلل
اختلال
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلل پذیر
تصویر خلل پذیر
قابل اختلال و تباهی، خراب شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلل
تصویر تخلل
در میان قوم شدن، درآمدن در میان مردم، در چیزی نفوذ کردن و رخنه پیدا کردن، چیزی از لای دندان درآوردن، خلال کردن دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلل و فرج
تصویر خلل و فرج
سوراخ ها و گشادگی ها
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رُ شِ کَ بَ دَ)
رخنه یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، اختلال پیدا کردن. تباهی یافتن. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ لُ فُ رَ)
منافذ و سوراخهای ریز چون خلل و فرج بدن
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ نَ دی دَ / دِ)
بدون عیب. بی نقص:
دستی سلب خلل ندیده
برد از پی آن سلب دریده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
رخنه دار. دارای منفذ:
روی جهان کآینۀ پاک شد
از نفس چند خلل ناک شد.
نظامی (مخزن الاسرار ص 112)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به میان گروهی در شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درآمدن در میان کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). در میان قوم شدن. (آنندراج). درآمدن در میان کسان یا در خلال خانه های آنان. (از اقرب الموارد) ، درآمدن در حوالی قوم، سپری شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپری شدن چیزی. (آنندراج) ، به یکی از جای مخصوص باریدن باران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باران به یک جایی مخصوص باریدن. (آنندراج). باریدن باران در جایی مخصوص، نه همه جا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جستن رطب را در میان شاخه ها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخلل الرطب ، طلبه خلال السعف بعد انقضاءالصرام. (اقرب الموارد) ، سوراخ نافذ کردن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نفوذ کردن چیزی در چیزی: تخلل الشی ٔ فیه، نفذ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زدن کسی را پیاپی به نیزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، خلال کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خلال کردن در دندان. (منتهی الارب). خلال کردن دندان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن آنچه در میان دندانها است. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، انگشتان در میان یکدیگر آوردن در وضو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ پَ)
حالت خلل نپذیرفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ پَ)
حالت خلل پذیرفتن
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ لَ)
دهی است جزء دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد، دارای 121 تن سکنه. آب آن از چهار رشته چشمه و محصول آن غلات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
متعرض. مزاحم. مانع. زیان آور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ دَ)
خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن:
این سرایی است که البته خلل خواهد کرد
خنک آن قوم که در بند سرای دگرند.
سعدی.
چو دور جوانی خلل می کند
بپایان پیری چه امید ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ دِ)
زبون و ضعیف و دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ دَ / دِ کَدَ)
ایجاد خلل کردن. ایجاد تباهی کردن: نه بسبب خلل درآوردن خلل درآورنده نه بهیچ چیزی از وجود که رخنه دراندازد. (تاریخ قم ص 157)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ بُ دَ / دِ)
غیرقابل خلل. آنچه قبول خلل نکند. پایدار. ثابت: چون اتحاد خلل ناپذیر ملل آسیایی ضامن استقلال آنهاست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلل پذیر
تصویر خلل پذیر
هر چیزیکه قابل اختلال و تباهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل دماغ
تصویر خلل دماغ
زبون و ضعیف و دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل ناپذیر
تصویر خلل ناپذیر
آنچه قابل اختلال و تباهی و آشفتگی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل و فرج
تصویر خلل و فرج
رخنه ها و گشادی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلل
تصویر تخلل
درآمدن در میان مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خللی
تصویر خللی
معترض، مزاحم، مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلل دار
تصویر خلل دار
تباه آسیبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلل
تصویر تخلل
((تَ خَ لُّ))
به میان مردم رفتن، در چیزی رخنه کردن، خلال کردن دندان
فرهنگ فارسی معین
اختلال زایی، مخلّ
دیکشنری اردو به فارسی
مختل کننده، ناراحت کننده
دیکشنری اردو به فارسی
مزاحمت کردن، مزاحم شدن
دیکشنری اردو به فارسی