- خلقی
- رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
معنی خلقی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث خلقی رفتاری مونث خلقی آفرینشی مونث خلقی مونث خلقی
آفرینش
زلغی چل زدن
گلویی
معترض، مزاحم، مانع
آفرینش پیرایش تا شش داداری دهش ابر باران خیز
یونانی تازی گشته دیگ مسین
نهاد، فطرت، طبیعت، سرشت، آفرینش
به خوی به رفتار به دیدار و به رفتار بدیدار از نظر خلقت هیاه: (خلقا و خلقا شبیه پدر است) از نظر خبق از جهت خوی
ژندگک کهنه پاره خوگیر رام آرام، سزاوار، فر آفرید (تمام خلقت) خوشخوی با این آرش در تازی نیامده
دیدار کردن، پیش آمدن
خوش اخلاق، دارای اخلاق نیک
آفرینش، فطرت، هیئت، سرشت، شکل ظاهری انسان
ملاقات کردن، دیدار کردن، برخورد کردن، پذیرفتن، دریافتن، ادراک کردن، فراگرفتن چیزی از کسی
پا زهر از گیاهان
گردن آویز
انداخته شده افتاده، نویسیده اندازنده، نویسنده انداخته شده (بر زمین و جز آن)، املا کرده. اندازنده (بر زمین و جز آن)، املا کننده
آفرینش، مردم، نو آوری
آفریدن، ایجاد و احداث کردن مردمان، مردم خوی، طبع، نهاد، مزاج
آسوده دل، کندو
به وجود آوردن، آفریدن، آفرینش، کنایه از مردم یک کشور، برای مثال خلق چین، کنایه از مردم، مردمان، (تصوف، فلسفه) جهان مادی
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
خوی، طبع، عادت
کهنه، پوسیده، مندرس
آب ششان