جدول جو
جدول جو

معنی خلص - جستجوی لغت در جدول جو

خلص
خالص ها، ناب ها، سره ها، پاک ها، بی آلایش ها، جمع واژۀ خالص
تصویری از خلص
تصویر خلص
فرهنگ فارسی عمید
خلص(تَ عَشْ شُ)
خوش درآمدن استخوان در گوشت و آن در قصب استخوانهای دست و پا باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: خلص العظم
لغت نامه دهخدا
خلص(خَ لَ)
جایگاهی است در آره میان مکه و مدینه و در این قرای نخلستانها یافت میشود. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
خلص(خَ لَ)
گیاهی خوش بوی که بر درختی که نزدیک وی بود می تند و دانۀ آن مانند مهرۀ عقیق است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خلص(خُلْ لَ)
بی آمیغ. پاک. محض. (یادداشت بخط مؤلف).
- دوست خلص، دوست محض.
، جمع واژۀ خالص: اهل الروم بیض خلص. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلص(خِ)
دوست. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، گزیده. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خلصاء، خلصان
لغت نامه دهخدا
خلص
دوست، گزیده
تصویری از خلص
تصویر خلص
فرهنگ لغت هوشیار
خلص((خُ لَّ))
جمع خالص
تصویری از خلص
تصویر خلص
فرهنگ فارسی معین
خلص
خالص، ناب، سره
متضاد: ناسره، انتیم، صمیمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند و در بیت آخر شعر می آورد مانند سعدی، حافظ و خواجو، بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن می آورد، در بدیع بیتی در قصیده که تغزل و تشبیب را به تنۀ اصلی پیوند می زند، خلاص شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
ویژگی دوست پاک و بی ریا، بی آلایش، عبادت کنندۀ بی ریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
خالص شده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از خلوص. خالص تر. بی آمیغتر
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
اخلاص کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی ریا و سمعۀ در عمل. خالص و صاف و پاک و بی غش و صادق و دوست حقیقی و بی نفاق و مطیع و فرمانبردار. (از ناظم الاطباء). صمیم. بی ریا: سلطان آن فرمود در باب من بندۀ یگانه مخلص بی خیانت که از بزرگی وی سزید. (تاریخ بیهقی).
مرمرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیزو کریم.
ناصرخسرو.
و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطۀ ملک میمون خواهد افزود. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... توقع دوستان مخلص بی وفاداری. (کلیله و دمنه). بندۀ مخلص و خادم متخصص احمد بن عمر بن علی... (چهارمقالۀ عروضی چ دانشگاه ص 5).
این مرا زائر، آن مرا عاید
این مرا مخلص آن مرا دلدار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 203).
که بسا مخلصا که شربت زهر
نوش کرد از برای همدردی.
خاقانی (دیوان ایضاً ص 807).
به گناهی ز مخلصان مازار
کاهل اخلاص خود گنه نکنند.
خاقانی (ایضاً ص 860).
و عقاید ضمایر بندگان مخلص... هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص 10). و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان). رازی که نهان خواهی، با کسی در میان منه اگر چه آن دوست مخلص باشد (گلستان).
دوش مرغی بصبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش.
سعدی (گلستان).
سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
حافظ.
، بنده ای که با اخلاص خدا را عبادت کند، و به وی شرک نیاورد و از معاصی دور باشد. (از تعریفات جرجانی). بنده ای که در دین خود خالص بود و خدا وی را برگزیده باشد. ج، مخلصون. (ناظم الاطباء) : شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. (گلستان).
دو بامداد کسی گر رود به خدمت شاه
سیم هر آینه در وی کند به لطف نگاه
امید هست پرستندگان مخلص را
که ناامید نگردند از آستان اله.
(گلستان).
، صاف کننده طلا را گویند. (انساب سمعانی ج 2 ص 515)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
دهی از بخش قشم است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
از اسم های خداوند عالم جل شأنه می باشد زیرا که اختیار می کند و برمیگزیند بنده را برای رسالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
خالص کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خالص کرده شده و ناآلوده و ناملوث. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخلاص و مادۀ قبل شود، مختار. و در قرآن کریم آمده است: انه من عبادنا المخلصین. (از اقرب الموارد) ، کسی که خدای تعالی وی را از شرک و معاصی پاک کرده است. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
واحد خلص. یکدانۀخلص. (منتهی الارب). گیاهی است خوشبوی که بدرخت پیچدو حب آن چون حب انگور باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ صَ)
نام بتی بوده. (منتهی الارب).
- ذوالخلصه، خانه ای که آنرا کعبۀ یمانیۀ خثعم گفتندی و در آن خانه بتی بود خلصه نام. بعضی آنرا ذوالخلصه بدین سبب گفتند و بعض دیگر گویند بدان جهت ذوالخلصه است که آن خانه، منبت گیاه خلصه بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لُ صَ)
نام قریه ای است واقع در وادی مرالظهران. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لِ)
ویژه و بی آمیغ کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رهاننده. (غیاث). نجات دهنده و رهاکننده و خلاص نماینده. (ناظم الاطباء) ، خلاصه کننده
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لَ)
آزاد و رهانیده شده و پاک کرده شده و خلاص کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خلاص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلصان
تصویر خلصان
دوست ویژه، دوست یکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
اخلاص کننده، خالص و صاف و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلص
تصویر تخلص
رهایی یافتن، انتقال از این بدان، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلصا
تصویر خلصا
جمع خلص، دوستان یکرنگ جمع خالص گزیدگان دوستان گزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلصاء
تصویر خلصاء
جمع خالص گزیدگان دوستان گزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مُ لَ))
بی ریا، صمیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مُ لِ))
خالص، صاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
((مَ لَ))
خلاصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلص
تصویر تخلص
((تَ خَ لُّ))
رهایی جستن، گریز زدن به مدح ممدوح (در شعر)، بیتی که شاعر نام شعری خود را در آن آورد، نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند
فرهنگ فارسی معین
شهرت، کنیه، لقب، نام، رستن، رهایش، رهایی، گریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وفادار، صادقانه
دیکشنری عربی به فارسی
صادق، صادقانه، مؤدّب
دیکشنری اردو به فارسی