- خلص
- دوست، گزیده
معنی خلص - جستجوی لغت در جدول جو
- خلص
- خالص ها، ناب ها، سره ها، پاک ها، بی آلایش ها، جمع واژۀ خالص
- خلص ((خُ لَّ))
- جمع خالص
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع خلص، دوستان یکرنگ جمع خالص گزیدگان دوستان گزین
رهایی یافتن، انتقال از این بدان، جدا کردن
خالص شده، پاکیزه شده
قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه
ویژگی دوست پاک و بی ریا، بی آلایش، عبادت کنندۀ بی ریا
اخلاص کننده، خالص و صاف و پاک
((تَ خَ لُّ))
فرهنگ فارسی معین
رهایی جستن، گریز زدن به مدح ممدوح (در شعر)، بیتی که شاعر نام شعری خود را در آن آورد، نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند
نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند و در بیت آخر شعر می آورد مانند سعدی، حافظ و خواجو، بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن می آورد، در بدیع بیتی در قصیده که تغزل و تشبیب را به تنۀ اصلی پیوند می زند، خلاص شدن، رهایی یافتن
دوست ویژه، دوست یکدل
جمع خالص گزیدگان دوستان گزین
سره، ناب، زدوده
ویژه
تابانی پس از تیرگی، لغزیدن، دندان ریختگی در شتر پس از پیری نرم و تابان، هموار
سرگی، سره گی، نابی، سارا
آفرینش، مردم، نو آوری
تهیگی، ونگی
باریکشانه چسبیده دندان
ساده، ناب، صافی، بی غش، بی آمیغ
ویژ، برجسته، برگزیده، یگانه تک یکتا مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام، ممتاز اعلی، برگزیده قوم. یا خاص و عام. همه افراد افراد برگزیده و افراد عادی، امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام، مال متعلق بشاه مقابل خرجی. یا خاص و خرجی. مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول، اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا، خالصه، قسمی پارچه تافته
آمیختن
دروغ گفتن
بریدن و جدا کردن و بمعنی نشانه زنی
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده
خالی از هوا، جائی که در آن کسی نباشد جای خالی، بیت الخلا، خلوتگاه، آب دست، جای مستراح، جز واژه جز را آنندراج به نادرست تازی دانسته آبخانه جایی ادبخانه آبریزگاه، تی تهیک خالی بودن، فارغ بودن، مقابل ملا، جایی که در آن کسی نباشد جای خلوت مقابل ملا (ملا)، جای خالی از هوا، آنست که دو جسم با یکدیگر تماس نیافته باشند و بین این دو جسم دیگری که مماس هر دو باشد وجود نداشته باشد، مستراح جایی ادبخانه
خالی، تنها، منفرد
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
گشادگی میان دندانها ماند