نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند و در بیت آخر شعر می آورد مانند سعدی، حافظ و خواجو، بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن می آورد، در بدیع بیتی در قصیده که تغزل و تشبیب را به تنۀ اصلی پیوند می زند، خلاص شدن، رهایی یافتن
نام یا لقبی که شاعر برای خود انتخاب می کند و در بیت آخر شعر می آورد مانند سعدی، حافظ و خواجو، بیتی که شاعر، نام شعری خود را در آن می آورد، در بدیع بیتی در قصیده که تغزل و تشبیب را به تنۀ اصلی پیوند می زند، خلاص شدن، رهایی یافتن
اخلاص کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی ریا و سمعۀ در عمل. خالص و صاف و پاک و بی غش و صادق و دوست حقیقی و بی نفاق و مطیع و فرمانبردار. (از ناظم الاطباء). صمیم. بی ریا: سلطان آن فرمود در باب من بندۀ یگانه مخلص بی خیانت که از بزرگی وی سزید. (تاریخ بیهقی). مرمرا در میان قافله بود دوستی مخلص و عزیزو کریم. ناصرخسرو. و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطۀ ملک میمون خواهد افزود. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... توقع دوستان مخلص بی وفاداری. (کلیله و دمنه). بندۀ مخلص و خادم متخصص احمد بن عمر بن علی... (چهارمقالۀ عروضی چ دانشگاه ص 5). این مرا زائر، آن مرا عاید این مرا مخلص آن مرا دلدار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 203). که بسا مخلصا که شربت زهر نوش کرد از برای همدردی. خاقانی (دیوان ایضاً ص 807). به گناهی ز مخلصان مازار کاهل اخلاص خود گنه نکنند. خاقانی (ایضاً ص 860). و عقاید ضمایر بندگان مخلص... هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص 10). و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان). رازی که نهان خواهی، با کسی در میان منه اگر چه آن دوست مخلص باشد (گلستان). دوش مرغی بصبح می نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش. سعدی (گلستان). سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ. ، بنده ای که با اخلاص خدا را عبادت کند، و به وی شرک نیاورد و از معاصی دور باشد. (از تعریفات جرجانی). بنده ای که در دین خود خالص بود و خدا وی را برگزیده باشد. ج، مخلصون. (ناظم الاطباء) : شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. (گلستان). دو بامداد کسی گر رود به خدمت شاه سیم هر آینه در وی کند به لطف نگاه امید هست پرستندگان مخلص را که ناامید نگردند از آستان اله. (گلستان). ، صاف کننده طلا را گویند. (انساب سمعانی ج 2 ص 515)
اخلاص کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی ریا و سمعۀ در عمل. خالص و صاف و پاک و بی غش و صادق و دوست حقیقی و بی نفاق و مطیع و فرمانبردار. (از ناظم الاطباء). صمیم. بی ریا: سلطان آن فرمود در باب من بندۀ یگانه مخلص بی خیانت که از بزرگی وی سزید. (تاریخ بیهقی). مرمرا در میان قافله بود دوستی مخلص و عزیزو کریم. ناصرخسرو. و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطۀ ملک میمون خواهد افزود. (کلیله و دمنه). غایت نادانی است... توقع دوستان مخلص بی وفاداری. (کلیله و دمنه). بندۀ مخلص و خادم متخصص احمد بن عمر بن علی... (چهارمقالۀ عروضی چ دانشگاه ص 5). این مرا زائر، آن مرا عاید این مرا مخلص آن مرا دلدار. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 203). که بسا مخلصا که شربت زهر نوش کرد از برای همدردی. خاقانی (دیوان ایضاً ص 807). به گناهی ز مخلصان مازار کاهل اخلاص خود گنه نکنند. خاقانی (ایضاً ص 860). و عقاید ضمایر بندگان مخلص... هر لحظه مستحکم تر است. (سندبادنامه ص 10). و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان). رازی که نهان خواهی، با کسی در میان منه اگر چه آن دوست مخلص باشد (گلستان). دوش مرغی بصبح می نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش. سعدی (گلستان). سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ. ، بنده ای که با اخلاص خدا را عبادت کند، و به وی شرک نیاورد و از معاصی دور باشد. (از تعریفات جرجانی). بنده ای که در دین خود خالص بود و خدا وی را برگزیده باشد. ج، مخلصون. (ناظم الاطباء) : شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. (گلستان). دو بامداد کسی گر رود به خدمت شاه سیم هر آینه در وی کند به لطف نگاه امید هست پرستندگان مخلص را که ناامید نگردند از آستان اله. (گلستان). ، صاف کننده طلا را گویند. (انساب سمعانی ج 2 ص 515)
خالص کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خالص کرده شده و ناآلوده و ناملوث. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخلاص و مادۀ قبل شود، مختار. و در قرآن کریم آمده است: انه من عبادنا المخلصین. (از اقرب الموارد) ، کسی که خدای تعالی وی را از شرک و معاصی پاک کرده است. (از تعریفات جرجانی)
خالص کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خالص کرده شده و ناآلوده و ناملوث. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخلاص و مادۀ قبل شود، مختار. و در قرآن کریم آمده است: انه من عبادنا المخلصین. (از اقرب الموارد) ، کسی که خدای تعالی وی را از شرک و معاصی پاک کرده است. (از تعریفات جرجانی)
نام بتی بوده. (منتهی الارب). - ذوالخلصه، خانه ای که آنرا کعبۀ یمانیۀ خثعم گفتندی و در آن خانه بتی بود خلصه نام. بعضی آنرا ذوالخلصه بدین سبب گفتند و بعض دیگر گویند بدان جهت ذوالخلصه است که آن خانه، منبت گیاه خلصه بود. (منتهی الارب)
نام بتی بوده. (منتهی الارب). - ذوالخلصه، خانه ای که آنرا کعبۀ یمانیۀ خثعم گفتندی و در آن خانه بتی بود خلصه نام. بعضی آنرا ذوالخلصه بدین سبب گفتند و بعض دیگر گویند بدان جهت ذوالخلصه است که آن خانه، منبت گیاه خلصه بود. (منتهی الارب)
ویژه و بی آمیغ کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رهاننده. (غیاث). نجات دهنده و رهاکننده و خلاص نماینده. (ناظم الاطباء) ، خلاصه کننده
ویژه و بی آمیغ کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رهاننده. (غیاث). نجات دهنده و رهاکننده و خلاص نماینده. (ناظم الاطباء) ، خلاصه کننده