دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه. دارای 388 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام، گردو و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه. دارای 388 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام، گردو و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
آب تلخ و آب نمک. (ناظم الاطباء). آبی که مزه تلخ دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین رسنها بافته در دلو از آن بشتافته ره سوی دریا یافته تلخاب دریا ریخته. خاقانی. رجوع به تلخ شود
آب تلخ و آب نمک. (ناظم الاطباء). آبی که مزه تلخ دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین رسنها بافته در دلو از آن بشتافته ره سوی دریا یافته تلخاب دریا ریخته. خاقانی. رجوع به تلخ شود
گل و لای و آب که بهم آمیخته شده باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). منجلاب. لجن زار: زآن شراب اینکه تو داری چو خلابیست نبیذ دربهشت این همه عالم چو سرائیست خراب. ناصرخسرو. بزیرزانوی من خاک را خلاب کنند. مسعودسعد. کردم بدم نسیم هوا را همی مسموم کردم به اشک ریگ بیابان همی خلاب. مسعودسعد. آب مهر ترا خلاب نبود آتش خشم تو شرار نداشت. مسعودسعد. او وهمه جهان مثل زمزم و خلاب او و همه سران حجرالاسود و رخام. خاقانی. کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر کی فکند جوهری دانۀ در در خلاب. خاقانی. جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است. (گلستان سعدی). روزی حضرت خواجه قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مرارید که قدمهای من بی نماز میشود تا بجهت شما دعا کنم. (انیس الطالبین بخاری) ، زمین گلناکی را گویند که پای آدمی و چاروا در آن بماند. (برهان قاطع) : در راه خلابی پیش آمد. (کلیله و دمنه). دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی نرانده ایمی گستاخ وار خر بخلاب. سوزنی. خر خمخانه کز سر خم عقل مست برخیزد و فتد بخلاب. سوزنی. خرم اندر خلاب عجز نخفت. انوری. بنده با مشت خربط است امروز چون خر اندر خلاب افتادند. انوری. انوری آخر نمیدانی چه می گویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. انوری. بیهده خر در خلاب قصه من رانده ای کافرم گرنفکنم گاو هجا در خرمنت. انوری. باران تیر گشته شبانروزی و عدو ز اشتردلی خویش چو خر مانده در خلاب. رضی نیشابوری. هرکه خر در خلاب شهوت راند. خاقانی. جهان خلق چون خر در خلابست. عطار. دور می شد این سؤال و این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب. مولوی. درآمد ز در همچو خر در خلاب شده پشت در زیر خیک شراب. (دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه ص 68). سعدیا پرهیزگاران خودپرستی می کنند ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ایم. سعدی (طیبات). بپای پیلتن اسبت چنان عاجز فتد خصمت که هر کس بیندش گوید خری اندر خلابست این. ابن یمین. - امثال: چون خر در خلاب ماندن، در کاری واماندن
گل و لای و آب که بهم آمیخته شده باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). منجلاب. لجن زار: زآن شراب اینکه تو داری چو خلابیست نبیذ دربهشت این همه عالم چو سرائیست خراب. ناصرخسرو. بزیرزانوی من خاک را خلاب کنند. مسعودسعد. کردم بدم نسیم هوا را همی مسموم کردم به اشک ریگ بیابان همی خلاب. مسعودسعد. آب مهر ترا خلاب نبود آتش خشم تو شرار نداشت. مسعودسعد. او وهمه جهان مثل زمزم و خلاب او و همه سران حجرالاسود و رخام. خاقانی. کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر کی فکند جوهری دانۀ در در خلاب. خاقانی. جوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است. (گلستان سعدی). روزی حضرت خواجه قدس اﷲ روحه فرمودند که راه گذر مرا خلاب مرارید که قدمهای من بی نماز میشود تا بجهت شما دعا کنم. (انیس الطالبین بخاری) ، زمین گلناکی را گویند که پای آدمی و چاروا در آن بماند. (برهان قاطع) : در راه خلابی پیش آمد. (کلیله و دمنه). دماغ ما ز خرد نیستی اگر خالی نرانده ایمی گستاخ وار خر بخلاب. سوزنی. خر خمخانه کز سر خم عقل مست برخیزد و فتد بخلاب. سوزنی. خرم اندر خلاب عجز نخفت. انوری. بنده با مشت خربط است امروز چون خر اندر خلاب افتادند. انوری. انوری آخر نمیدانی چه می گویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. انوری. بیهده خر در خلاب قصه من رانده ای کافرم گرنفکنم گاو هجا در خرمنت. انوری. باران تیر گشته شبانروزی و عدو ز اشتردلی خویش چو خر مانده در خلاب. رضی نیشابوری. هرکه خر در خلاب شهوت راند. خاقانی. جهان خلق چون خر در خلابست. عطار. دور می شد این سؤال و این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب. مولوی. درآمد ز در همچو خر در خلاب شده پشت در زیر خیک شراب. (دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه ص 68). سعدیا پرهیزگاران خودپرستی می کنند ما دهل در گردن و خر در خلاب افکنده ایم. سعدی (طیبات). بپای پیلتن اسبت چنان عاجز فتد خصمت که هر کس بیندش گوید خری اندر خلابست این. ابن یمین. - امثال: چون خر در خلاب ماندن، در کاری واماندن
ظاهراً موضعی بوده است نزدیک سرخس. این نام سه بار در تاریخ بیهقی آمده است و مصحح آن کتاب گوید: ’در کتابهای جغرافیا این نام نیامده و از محل نیز که تحقیق شد چیزی معلوم نگشت’
ظاهراً موضعی بوده است نزدیک سرخس. این نام سه بار در تاریخ بیهقی آمده است و مصحح آن کتاب گوید: ’در کتابهای جغرافیا این نام نیامده و از محل نیز که تحقیق شد چیزی معلوم نگشت’
یکی از شهرستانهای هشتگانه آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل، از جنوب شهرستان زنجان، از خاور کوههای طالش، از باختر شهرستانهای سراب و میانه. 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کوههای طالش سردسیر، قسمت شمال و جنوب و باختر معتدل و کنار رود خانه قزل اوزن گرمسیر است. 3- ارتفاعات: رشتۀ جبال طالش در قسمت خاوری و جبال بزکش در باختر و قراول در جنوب است. جبال طالش که از جنوب بطرف شمال امتداد یافته صاحب قلل زیر است: قله ناو و قلۀ الماس. از روی این قلل قسمت نواحی گیلان تا بحر خزر و همچنین نواحی شهرستانهای اردبیل و هروآباد دیده میشود و سفیدکوه معروف به آقداغ بین دهستان خان اندبیل و دهستان شاهرود قرار دارد و از روی قلۀ آن همه منطقۀ شهرستان هروآباد بنظر می آید. بر اثر این کوههای حصارمانند راههای آن صعب العبور است و مهمترین گردنۀ آن گردنۀ ناو در مسیر راه قدیمی هروآباد به گیلان می باشد و این ناحیه از داخل جنگل بجادۀ شوسه و آسفالته به آستارا متصل می باشد و گردنه های یلوجه و قلۀ قارشوکه سر راه جادۀ میانه بهروآباد واقع است. بر اثر خرابی راه و کوهستانی بودن آن در فصل زمستان 6 ماه بسته است و با وسائل موتوری از آن نمیتوان گذشت و اهالی غالباً با اسب و قاطر برای داد و ستد از راه گیلان رفت و آمد می نمایند. 4- رودخانه: رود خانه قزل اوزن که در قسمت خاوری شهرستان میانه رو بشمال در جریان است، پس از مشروب کردن دهستانهای کاغذکنان و سنجید و خورش رستم مسیر آن بطرف جنوب خاوری منحرف می گردد و راه شهرستان زنجان و رشت را پیش می گیرد تا بدریای خزر بریزد و آب آن در فصل بهار و تابستان زیاد است، بطوریکه با اسب و پیاده عبور از آن مشکل است و اهالی بوسیلۀ بلم از بعضی گدارها عبور می کنند. رود خانه شاهرود که از شمال بجنوب بین دهستانهای شاهرود و خورش رستم در جریانست، چندان رود خانه مهمی نمی باشد و سرچشمۀ آن کوههای طالش است و در چهل وپنج کیلومتری سرچشمه خود برود خانه قزل اوزن می ریزد. رود خانه گیوی و رود خانه سنگ آباد که هر دو در بخش سنجید واقعاند از ارتفاعات شمال بخش رو بجنوب سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن آبادیها در نزدیکی پل فیروزآباد با هم متلاقی می گردند و پس از طی 16هزار گز مسافت به رود خانه قزل اوزن می ریزند. درطول و طرفین رودهای مذکور در بالا، برنج و پنبه بعمل می آید. 5- سازمان اداری شهرستان خلخال: این شهرستان از چهار بخش زیر تشکیل شده: بخش مرکزی یک دهستان حاوی چهل آبادی، بخش شاهرود دو دهستان حاوی 88 آبادی، بخش کاغذکنان یک دهستان حاوی 107 آبادی، بخش سنجید 2 دهستان حاوی 105 آبادی. توضیح آنکه خلخال در قدیم شهری بوده که فعلاً خراب است و اکنون خلخال به مجموع شهرستان اطلاق میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از شهرستانهای هشتگانه آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل، از جنوب شهرستان زنجان، از خاور کوههای طالش، از باختر شهرستانهای سراب و میانه. 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کوههای طالش سردسیر، قسمت شمال و جنوب و باختر معتدل و کنار رود خانه قزل اوزن گرمسیر است. 3- ارتفاعات: رشتۀ جبال طالش در قسمت خاوری و جبال بزکش در باختر و قراول در جنوب است. جبال طالش که از جنوب بطرف شمال امتداد یافته صاحب قلل زیر است: قله ناو و قلۀ الماس. از روی این قلل قسمت نواحی گیلان تا بحر خزر و همچنین نواحی شهرستانهای اردبیل و هروآباد دیده میشود و سفیدکوه معروف به آقداغ بین دهستان خان اندبیل و دهستان شاهرود قرار دارد و از روی قلۀ آن همه منطقۀ شهرستان هروآباد بنظر می آید. بر اثر این کوههای حصارمانند راههای آن صعب العبور است و مهمترین گردنۀ آن گردنۀ ناو در مسیر راه قدیمی هروآباد به گیلان می باشد و این ناحیه از داخل جنگل بجادۀ شوسه و آسفالته به آستارا متصل می باشد و گردنه های یلوجه و قلۀ قارشوکه سر راه جادۀ میانه بهروآباد واقع است. بر اثر خرابی راه و کوهستانی بودن آن در فصل زمستان 6 ماه بسته است و با وسائل موتوری از آن نمیتوان گذشت و اهالی غالباً با اسب و قاطر برای داد و ستد از راه گیلان رفت و آمد می نمایند. 4- رودخانه: رود خانه قزل اوزن که در قسمت خاوری شهرستان میانه رو بشمال در جریان است، پس از مشروب کردن دهستانهای کاغذکنان و سنجید و خورش رستم مسیر آن بطرف جنوب خاوری منحرف می گردد و راه شهرستان زنجان و رشت را پیش می گیرد تا بدریای خزر بریزد و آب آن در فصل بهار و تابستان زیاد است، بطوریکه با اسب و پیاده عبور از آن مشکل است و اهالی بوسیلۀ بلم از بعضی گدارها عبور می کنند. رود خانه شاهرود که از شمال بجنوب بین دهستانهای شاهرود و خورش رستم در جریانست، چندان رود خانه مهمی نمی باشد و سرچشمۀ آن کوههای طالش است و در چهل وپنج کیلومتری سرچشمه خود برود خانه قزل اوزن می ریزد. رود خانه گیوی و رود خانه سنگ آباد که هر دو در بخش سنجید واقعاند از ارتفاعات شمال بخش رو بجنوب سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن آبادیها در نزدیکی پل فیروزآباد با هم متلاقی می گردند و پس از طی 16هزار گز مسافت به رود خانه قزل اوزن می ریزند. درطول و طرفین رودهای مذکور در بالا، برنج و پنبه بعمل می آید. 5- سازمان اداری شهرستان خلخال: این شهرستان از چهار بخش زیر تشکیل شده: بخش مرکزی یک دهستان حاوی چهل آبادی، بخش شاهرود دو دهستان حاوی 88 آبادی، بخش کاغذکنان یک دهستان حاوی 107 آبادی، بخش سنجید 2 دهستان حاوی 105 آبادی. توضیح آنکه خلخال در قدیم شهری بوده که فعلاً خراب است و اکنون خلخال به مجموع شهرستان اطلاق میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پای برنجن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). پای آورنجن. پای ورنجن. حجل. حجل. (یادداشت بخط مؤلف). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج، خلاخل، خلاخیل. (مهذب الاسماء) : وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار. فرخی. تن غنده را پای باید نخست پس آنگاه خلخال بایدش جست. اسدی. تا چو بازم در آهنین خلخال چون جلاجل ز من فغان برخاست. خاقانی. آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده. خاقانی. روانه شد چو سیمین کوه در حال درافکنده بکوه آواز خلخال. نظامی. ز نیکو کردن زنجیر خلخال نه نیکو کرد بر زنجیریان حال. نظامی. چو یاره دست بوس رایش افتاد چو خلخال زر اندر پایش افتاد. نظامی. هزار اشتر سیه چشم و جوانسال سراسر سرخ موی و زرد خلخال. نظامی. پس بفرمودش که برسازد ز زر از سوار و طوق و خلخال و کمر. مولوی (مثنوی). چو کاهل بود ناقه در خاستن چه باید بخلخالش آراستن. امیرخسرو دهلوی. - خلخال زر، کنایه از آفتاب. - خلخال فلک، کنایه از آفتاب. ، زنگله که بر پای مرغان شکاری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). و خلاخل زرین که پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه)
پای برنجن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). پای آورنجن. پای ورنجن. حِجل. حَجل. (یادداشت بخط مؤلف). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج، خلاخل، خلاخیل. (مهذب الاسماء) : وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار. فرخی. تن غنده را پای باید نخست پس آنگاه خلخال بایدش جست. اسدی. تا چو بازم در آهنین خلخال چون جلاجل ز من فغان برخاست. خاقانی. آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده. خاقانی. روانه شد چو سیمین کوه در حال درافکنده بکوه آواز خلخال. نظامی. ز نیکو کردن زنجیر خلخال نه نیکو کرد بر زنجیریان حال. نظامی. چو یاره دست بوس رایش افتاد چو خلخال زر اندر پایش افتاد. نظامی. هزار اشتر سیه چشم و جوانسال سراسر سرخ موی و زرد خلخال. نظامی. پس بفرمودش که برسازد ز زر از سوار و طوق و خلخال و کمر. مولوی (مثنوی). چو کاهل بود ناقه در خاستن چه باید بخلخالش آراستن. امیرخسرو دهلوی. - خلخال زر، کنایه از آفتاب. - خلخال فلک، کنایه از آفتاب. ، زنگله که بر پای مرغان شکاری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). و خلاخل زرین که پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه)
گیاهی مانند اشنان که در حوالی بلخ از آن شخار می گیرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان قاطع). خرند نام گیاهی است که از آن قلیا گیرند. (یادداشت بخط مؤلف)
گیاهی مانند اشنان که در حوالی بلخ از آن شخار می گیرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان قاطع). خَرَند نام گیاهی است که از آن قلیا گیرند. (یادداشت بخط مؤلف)