جدول جو
جدول جو

معنی خلتی - جستجوی لغت در جدول جو

خلتی
کفن خریداری شده و اهدایی، پارچه های رنگارنگ، پراچه های الوانی که به عنوان جایزه در مراسم کشتی بر سر چوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختلی
تصویر ختلی
از مردم ختلان، ویژگی نژادی از اسب، برای مثال تکاو سمندان ختلی خرام / همه تازه پیکر همه تیزگام (نظامی5 - ۹۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوتی
تصویر خلوتی
مربوط به خلوت، خلوت نشین، محرم راز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشتی
تصویر خشتی
ساخته شده از خشت مثلاً خانۀ خشتی،
ویژگی یکی از قطع های کتاب مثلاً قطع خشتی،
دارای شکل یا نقش مربع مثلاً کاغذ خشتی،
از طرح های قالی مثلاً قالی خشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفتی
تصویر خفتی
نوعی گردن بند که دور گردن می چسبد و روی سینه نمی افتد
فرهنگ فارسی عمید
(خَلْ لُ)
مردم منسوب به خلخ:
خلخیان خواهی جماش چمش
گردسرین خواهی وبارک میان.
رودکی.
جدا کردازو خلخی صدهزار
جهان آزموده نبرده سوار.
فردوسی.
بگرد آمدش خلخی صدهزار
گزیده سواران خنجرگذار.
فردوسی.
دست ناکرده چند گونه کنیز
خلخی دارد و خطائی نیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اسبی که از ختل آورند. (از برهان قاطع). اسبی که از ختلانش آرند. (شرفنامۀ منیری). اسب خوب. (غیاث اللغات) : و وی می نبشت صد پاره جامه همه قیمتی از هر دستی از آن ده بزر و پنجاه نافه مشک و صد شمامۀ کافور و دویست میل شاره بغایت نیکوتر از قصب و پنجاه قبضۀ تیغ هندی و جامی زرین از هزار مثقال پرمروارید دو پاره یاقوت و بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو و ده اسب خراسانی و ختلی بجل. (تاریخ بیهقی ص 296 چ ادیب پیشاوری).
بیرون فکنده نیزۀ خطی ز روی دست
واندر کشیده کرۀختلی بزیر ران.
ارزقی.
رومی فرستی اطلس مصری دهی عمامه
ختلی براق ابرش ترکی وشاق احور.
خاقانی.
ترا امان ز اهل به که اسب ختلی را
بروز معرکه بر گستوان به از هرا.
خاقانی.
چو بر خنک ختلی خرامد بمیدان
امیر آخرش میر ختلان نماید.
خاقانی.
خرامنده ختلی کش و دم سیاه
تکاورتر از باد در صبحگاه.
نظامی.
دست برین قلعه قلعی برآر
پای در این ابلق ختلی درآر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
محمد افندی کامل الخلعی، او راست: 1- الموسیقی الشرقی که با مساعدت ادریس بک راغب تألیف کرده، 2- نیل الامانی فی ضروب الاغانی، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پشتی. عقبی. چیزی که در پس واقع شود. ضد قدامی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
متوالی. پی درپی. (ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای است از رود جراحی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان علامرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در صدهزارگزی خاور کنگان و 8 هزارگزی شمال راه مالرو اشکنان به پس رودک. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و پیاز و تنباکو و خرما و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
از خشت کرده. از خشت ساخته شده. از خشت فراهم آمده. (یادداشت بخط مؤلف) ، چهارگوش، به اندازۀ خشت. (یادداشت بخط مؤلف) ، خشتی یا خال خشتی در بازی ورق. آن ورقی است که در وی خالهای مربع است. (یادداشت بخط مؤلف) ، اندازه و قطعی است برای کتاب بزرگتر از ربعی
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فریبنده. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب بختل باشد که نام ولایتی است از بدخشان. (برهان قاطع). از آنجا که ’ختل’ و ’ختلان’ یک نقطه است. (حواشی چهار مقاله نظامی عروضی ص 40). قول کسانی که ختلی را منسوب به ’ختلان’ میدانند نیز صحیح میباشد گرچه سمعانی در ’انساب’ تردید کرده و گفته است ختلی منسوب به ختّل است و آن قریه ای است در راه خراسان و بنا بقولی منسوب است به ختلان که عبارت از بلاد مجتمعۀ واقعه در پشت بلخ می باشد:
چغانی و بلخی و ختلی روان
بخاری و از غرچگان مؤبدان.
فردوسی.
یکی کرباس خرجی دادگان را
نپوشد هیچ ختلی و بکیجی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ طی ی)
منسوب به خلط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
منسوب به خلوت. کنایه از گوشه نشین و مجرد. (از ناظم الاطباء) :
بشنو ازین پرده و بیدار شو
خلوتی پردۀ اسرار شو.
نظامی.
خلوتی پردۀ اسرار شو
ما همه خفتیم تو بیدار شو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
نام کمال الدین اسماعیل اصفهانی، شاعر معروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ عَ)
آنچه بخلعت دهند. (یادداشت بخط مؤلف).
- اسب خلعتی، اسبی که هبه کرده شده: حملان، اسب پیش کشی.
، آنچه عروس برای خویشان شوی از البسه ب خانه شوهر آرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب است به خلد که محلتی است در بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب به خلع که نوعی طلاق است. رجوع به خلع در این لغت نامه شود.
- طلاق خلعی، طلاقی که از طریق خلع حاصل میشود. رجوع به خلع در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ختلان. از مردم ختلان اهل ختلان، اسبی که در ناحیه ختلان خیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لختی
تصویر لختی
بعضی، جزئی، قطعه، اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علتی
تصویر علتی
وهانگی انگیزگی علت بودن علیت. علت بودن علیت
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه نشین، یکی از پیرو ان خلوتیه گوشه نشین منزوی مجرد، پیرو فرقه خلوتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقی
تصویر خلقی
رفتاری آفرینشی منسوب به خلق منسوب به خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خللی
تصویر خللی
معترض، مزاحم، مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشتی
تصویر خشتی
منسوب به خشت مانند خشت، خانه ای که از خشت سازند، مربع چهار گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتی
تصویر خاتی
فریبنده، سخت تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لختی
تصویر لختی
((لُ))
برهنگی، عوری
لختی پختی: برهنه و بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لختی
تصویر لختی
((لَ))
اندکی، کمی، بخشی، قسمتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ختلی
تصویر ختلی
((خَ))
منسوب به ختلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشتی
تصویر خشتی
((خِ))
خانه ای که از خشت سازند، هر چیز چهارگوش، مربع، قطع کتاب در اندازه رقعی با طول و عرض مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلوتی
تصویر خلوتی
محرم، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین