جدول جو
جدول جو

معنی خلت - جستجوی لغت در جدول جو

خلت
دوستی، یاری، محبت، عشق
تصویری از خلت
تصویر خلت
فرهنگ فارسی عمید
خلت
(خُلْ لَ)
دوستی. مهربانی. مصادقت. رفاقت. (یادداشت بخط مؤلف). خله. دوستی صادق: بدین کارها خدا مرا خلعت خلت داد. (قصص الانبیاءص 58). تأسیس مبانی خلت و تمهید قواعد قربت از شوائب و معائب مبرا و معرا شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
این محب حق ز بهر علتی
وآن دگر رابی غرض خود خلتی.
مولوی (مثنوی).
رجوع به خله شود
لغت نامه دهخدا
خلت
دوستی، مهربانی، رفاقت، مصادقت، برادری
تصویری از خلت
تصویر خلت
فرهنگ لغت هوشیار
خلت
((خِ لَّ))
دوستی، برادری
تصویری از خلت
تصویر خلت
فرهنگ فارسی معین
خلت
ارادت، دوستی، محبت، عشق
متضاد: عداوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خلت
هدیه به عروس، لباس و پارچه ی پیش کشی، لباس گران بها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ)
دهی است از دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. دارای 154 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات، صیفی و مختصر انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک. دارای 318تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، انگور، پنبه، صیفی و شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی و راهش مالرو است. از ده فرمهین نیز میتوان اتومبیل به این ناحیت برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
خالی از هوا، جائی که در آن کسی نباشد جای خالی، بیت الخلا، خلوتگاه، آب دست، جای مستراح، جز واژه جز را آنندراج به نادرست تازی دانسته آبخانه جایی ادبخانه آبریزگاه، تی تهیک خالی بودن، فارغ بودن، مقابل ملا، جایی که در آن کسی نباشد جای خلوت مقابل ملا (ملا)، جای خالی از هوا، آنست که دو جسم با یکدیگر تماس نیافته باشند و بین این دو جسم دیگری که مماس هر دو باشد وجود نداشته باشد، مستراح جایی ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خست
تصویر خست
خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصلت
تصویر خصلت
خوی و صفت، خواه نیک و خواه زشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرت
تصویر خرت
سوراخ سوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
انزوا، عزلت
فرهنگ لغت هوشیار
رند زبانزد مردم کوچه پارسی بزرگ است (برای مونث یا جمع آید)، یا اسماو ه (اسماوه) و عمت نعماء ه (نعماوه)، بزرگ باد نامهای او و همگنان را شامل باد نعمتهای او: ... . و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را - جلت اسماوه و عمت نعماوه - ناسزا می گفتند امروزه همواره عبادت می کنند. یا جل عظمته. در محکم تنزیل فرماید
فرهنگ لغت هوشیار
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گره و حلقه کردن یک سر ریسمان عمل خفتن خفت کشیدن، سبکی، خفیفی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجت
تصویر خجت
مستی، شهوت، هوای نفس
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خات
تصویر خات
زعن غلیواج موش گیر حداه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلت
تصویر حلت
ستردن موی سر تراشیدن، پرداخت وام، تازیانه زدن، ریخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلو
تصویر خلو
خالی، تنها، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلت
تصویر بلت
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلت
تصویر آلت
ابزار آلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفت
تصویر خفت
کوته مایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خصلت
تصویر خصلت
منش، خو، سرشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلا
تصویر خلا
تهیگی، ونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلت
تصویر آلت
ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلط
تصویر خلط
چرک
فرهنگ واژه فارسی سره
خیلی وقت، زمانی دراز، مدت زیادی
فرهنگ گویش مازندرانی
ابله
فرهنگ گویش مازندرانی
کفن خریداری شده و اهدایی، پارچه های رنگارنگ، پراچه های الوانی که به عنوان جایزه در مراسم کشتی بر سر چوب
فرهنگ گویش مازندرانی