جدول جو
جدول جو

معنی خلب - جستجوی لغت در جدول جو

خلب
(تَ عَ عُ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلبت المراءه، گول گردیدن آن زن
لغت نامه دهخدا
خلب
(خِ)
خلطی که از بینی برآید. مخاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلب
(خُلْ لَ)
برق بی باران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- البرق الخلب،برق بی باران. برقی که با وی باران نباشد
لغت نامه دهخدا
خلب
(خُلْ لَ)
ابر بی باران، برق بی باران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- برق الخلب یا برق خلب، برق بدون باران. برقی که با وی باران نباشد
لغت نامه دهخدا
خلب
(خُلْ / خُ لُ)
میانۀخرمابن و دل آن، لیف، رسن سخت تافتۀ باریک از لیف خرما، لای. گل و لای سخت چسبیدۀ بزمین و لای سیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خلب
(خُ)
سرمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلب
(خَ لَ)
نی که هنوز قابل قلم شدن نشده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خلب
(تَ عَسْ سُ)
فریفتن کسی را بزبان و خدعه کردن با او. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
- امثال:
اذا لم تغلب فاخلب، چون غالب نیامدی، پس خدعه کن.
، خراشیدن کس را بناخن و مجروح کردن او را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلب فلاناً بظفره خلبا، گرفتن شکار را بچنگال. منه: خلب الفریسه، ربودن عقل کسی را. منه: خلب فلاناً عقله، پاره کردن چیزی و گزیدن آنچیز را. منه: خلب الشیی ٔ، بریدن گیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلب النبات
لغت نامه دهخدا
خلب
(خِ)
ناخن. چنگل، برگ تاک، ثرب، پردۀ دل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). در منتهی الارب در ذیل این معنی آمده است: او لحیمه رقیقه فصل بین الاضلاع او الکبد او زیادتها او حجابها او شیی ابیض رقیق لازق بها (یا پاره گوشتی نازک که بین اضلاع و کبد است یا زیاده کبد یا حجاب کبد یا شیی سفید نازکی که بکبد چسبیده است) ، حجاب قلب. (یادداشت بخط مؤلف) ، مردی که زنان او را دوست میدارند و او آنها را برای فجور و فسق دوست میدارد. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). یقال هو خلب نساء. ج، اخلاب، خلباء. یقال: هم اخلاب نساء، هم خلباء نساء
لغت نامه دهخدا
خلب
ناخن، برگ تاک، پرده دل، مرد زن پسند دل خرما پیه خرما، پوسته پوست درخت دار پوست، لای سیاه لجن ابر بی بار، درخش خراشیدن به ناخن، بریدن ، پاره کردن، هوشربایی، گزیدن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلبان
تصویر خلبان
هدایت کنندۀ هواپیما یا بالگرد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ)
زن لاغر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن گول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُلْ لَ بی ی)
نام خاندانی است و به این خاندان منسوب است حسن بن قحطبی خلبی. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / خُ لُ بَ)
واحد خلب در همه معانی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ بَ)
زن نیک فریبنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ بَ)
جمع واژۀ خالب، مردانی که زنان را می فریبند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
آنکه هواپیما را هدایت کند هوا نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبست
تصویر خلبست
دل بردن دلربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبای
تصویر خلبای
یونانی با رزد پیر زد از ازدوها (صمغ ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبصه
تصویر خلبصه
گریز گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبسه
تصویر خلبسه
دل بردن دلربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبصت
تصویر خلبصت
گریز گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبن
تصویر خلبن
لاغر زن، گول زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
آویاتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
Aviator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
авиатор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
Flieger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
авіатор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
lotnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
飞行员
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
aviador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
vlieger
دیکشنری فارسی به هلندی