جدول جو
جدول جو

معنی خلانج - جستجوی لغت در جدول جو

خلانج
(خَ نِ)
جمع واژۀ خلنج. (منتهی الارب). رجوع به خلنج در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خلانج
جمع خلنج، از پارسی خلنگ ها خدنگ ها
تصویری از خلانج
تصویر خلانج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلانج
تصویر تلانج
تلاج ها، شورها و غوغاها، مشغله ها، گرفتاری ها، جمع واژۀ تلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلان
تصویر خلان
خلاندن، فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
خلنگ، گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
لای و لجن ته حوض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
نشکنج. عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن. (ناظم الاطباء). نیشگون. (یادداشت بخط مؤلف) ، خوابیدگی و بی حسی عضوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خلنده. در حال خلیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تَ نَ)
بانگ و مشغله و شور و غلغله را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُلْ لا)
جمع واژۀ خلیل. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : پسر گفت: ای پدر! فوائد سفر بسیار است از نزهت خاطر و تفرج بلدان و مجاورت خلان. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. (از ناظم الاطباء) ، هر چیز دورنگ و ابلق. خلنج (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گوی باشد که طفلان بجهت جوزبازی کنند و مشتی از جوز بدست گرفته در آن میان اندازند، (برهان قاطع)، گوی کوچک است که کودکان در جوزبازی جوز را درمیان آن بیندازند و از جفت و طاق آن برد و باخت کنند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، حفره ای که در بازی گوز کنند و گوز را غلطانند تا در آن افتد، مغاکی که در آن گوز اندازند ببازی، مغاکچه ای که کودکان گاه گوز باختن کنند و آنگاه چیره باشند بر حریف که گوزشان در آن مغاک افتد و بعربی مزدات گویند:
بسلامت چو بمن بازرسی ای فرزند
راست غلطد بسوی خانج همه گوز پدر،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از بردهای خطدار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). نوعی از جامه های خطدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگر است مخالجه را. رجوع به مخالجه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلان
تصویر خلان
به جای خلال:، جمع خلیل، یاران جمع خلیل دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلانج
تصویر تلانج
بانگ مشغله شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنج
تصویر خلنج
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنگ
فرهنگ فارسی معین