جدول جو
جدول جو

معنی خلاسی - جستجوی لغت در جدول جو

خلاسی
(خَ سی ی)
کودک که یکی از ابوین وی سپید و دیگری سیاه باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دورکرده و رانده شده، سگ و خوک رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
ویژگی هر چیزی که مرکب از پنج جزء باشد، پنج تایی، پنج حرفی (کلمه)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مصدر دیگر است برای خلس. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام کرسی بخش در ماین. از ولایت ماین به فرانسه. دارای 1726 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
که لاس زدن خوی دارد، آنکه لاس زند، آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند، (در تداول عوام)، چشم چران، نظرباز، آنکه ملاعبه کند با خوبرویان، آنکه ملامسه کند با آنان، دست باز
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا)
دزد. راهزن. غارتگر. رباینده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قلنسوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوه شود
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نا)
شیطنت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا)
حالت خلق کنندگی. آفرینندگی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان میان آب بلوک عنافجۀ بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 110 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالیچۀ عربی بافت است. راه در تابستان اتومبیل رو است و در آنجا تپه ای بنام خماسی وجود دارد که از آثار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ سی یَ)
زن گندم گون و کمی سیه چرده. (ناظم الاطباء). زن سپید که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ سی ی)
پنجی. آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.
- غلام خماسی، کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کرده رجل است نه غلام. (منتهی الارب).
- کلمه خماسی، کلمه ای که پنج حرف اصلی دارد و آن را گاهی ’خماسی’ بصورت مفرد نیز می گویند.
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ملاح. کشتی بان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
محمد بن عباد بن ملک داود خلاطی، ملقب به صدرالدین. از فقیهان حنفی بود. از کتب اوست: ’تلخیص الجامع الکبیر’ در فقه و ’مقصد المسند’ (مختصریست بر مسند امام ابوحنیف) و ’تعلیق بر صحیح مسلم’. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 910)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
منسوب به علم خلاف. رجوع به علم خلاف ذیل خلاف شود.
- مسائل خلافی، مسائل مربوط بعلم خلاف: صادق را... با قاضی بلخ و مسأله های خلافی.... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گلیجان بخش شهرستان تنکابن که در8 هزارگزی جنوب باختری تنکابن واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 210 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه تبرم. محصولش برنج، مرکبات و چای. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب است بخراسان. خراسانی. (ازمنتهی الارب) (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پْلا/ پِ)
نام قصبه ای است در ایالت کلکتۀ هندوستان در 84 هزارگزی جنوبی مرشدآباد. عساکر انگلیس در سال 1757 میلادی نواب بنکاله را در این قصبه مغلوب ساختند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
آزادی. رستگاری. رهایی. نجات. (ناظم الاطباء) :
دل ز راحت نشان نخواهد داد
غم خلاصی بجان نخواهد داد.
خاقانی.
گر از غم خلاصی طلب کردمی
هم از نای نوشی سبب کردمی.
خاقانی.
، شفا، رهایی از بند و زندان، فرار، فلاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاصی
تصویر خلاصی
رهایی، رستگاری رهایی رستگاری نجات. آزادی، رهائی، نجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دور کرده و رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاس
تصویر خلاس
غارتگر، رباینده، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسی
تصویر کلاسی
آموزشی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کلافه آنکه عادت به لاس زدن دارد آنکه از ملاعبه خوشش آید: نبرد خاک از براش خبر لاسی و شیویی واهل ددر. (دهخدا. مجموعه اشعار. 68)
فرهنگ لغت هوشیار
پنج واتی، پنج بخشی ، پنج تایی، پنج پهلو پنج جزوی آنچه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
((خُ))
پنج جزوی، آن چه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاصی
تصویر خلاصی
رهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
آزادی، آسودگی، رهایی، فراغت، رستگاری، نجات
متضاد: اسارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنج تائی، پنج پاره، پنج جزئی، پنج حرفی، پنج گانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عاشقی
فرهنگ گویش مازندرانی