جدول جو
جدول جو

معنی خق - جستجوی لغت در جدول جو

خق
(خُق ق)
حوض و تالاب پررخنه که آب در آن جمع نگردد و خشک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خق
(خَق ق)
شکاف در زمین که کسی اندروی پنهان تواند شد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخقاق، خقوق. جج، اخاقیق، حوض خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ)
جمع واژۀ ابخق و بخقاء. (از ناظم الاطباء). رجوع به ابخق و بخقاء شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
شکافی در زمین همچو سوراخ کلاکموش و کفتار و جز آن. ج، لخاقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ)
گرانبار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ خَ)
نام دو ده است در مرو. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پادشاه و سردار کردن قوم کسی را بر خود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پادشاه و رئیس کردن ترکان کسی را بر خود. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ فَ)
درآمیختن با زنی که شرم فراخ دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خق ّ. ج، اخاقیق
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ کُ)
اخقاق بکره، فراخ سوراخ گردیدن چرخ چاه از محور، خرمای ناپخته. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مغاک در زمینی که کسی اندر وی پنهان شدن تواند. (منتهی الارب). شکاف زمین. (مهذب الاسماء). ج، اخاقیق، چوبی که نساجان کرباسی را که بافند بدان پیچند و آنرا بعربی منوال گویند. (شعوری) ، خرمای خام. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اخقوق. مغاک درزمین که کسی اندر وی پنهان شدن تواند. ج، اخاقیق
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد یک چشم. اعور. مؤنث: بخقاء. ج، بخق
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مرد یک چشم. یک چشم. اعور. منجوق العین. ابخق. بخیق: رجل باخق العین، مرد یک چشم. مرد یک چشمه. (منتهی الارب) ، و بعضی باددبور را باد برین گویند چنانکه شمس فخری گفته است:
بزیر چرخ برین بی مثال فرمانت
ز سوی غرب نیارد وزید باد برین.
(از برهان).
فرهنگ جهانگیری و سروری و آنندراج شعر فوق راشاهد برای باد صبا آورده اند. بادی که از سوی مغرب جهد و آنرا باد فرودین و باد خوردین نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). مؤلف آنندراج گوید: ’اینکه بعضی باد جنوب گفته اند که ضد شمال است سهو کرده اند و آن باد فرودین است برخلاف باد برین’. رجوع به باد دبور شود
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ)
مؤنث باخق: عین باخقه، چشم کور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کور کردن چشم کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یک چشم کردن. (تاج المصادر بیهقی). اعور کردن. (از اقرب الموارد)
اعور شدن. (از اقرب الموارد). کور شدن چشم. یک چشم شدن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث ابخق. زن یک چشم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عوراء. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بخق. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ)
امر است یعنی گوشوار در گوش جاریه کن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَقْ قا قَ)
زن که از لاغری از فرج وی آواز برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خاقان و پادشاه ترکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ عُ)
آواز کردن فرج. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، آواز کردن غلاف قضیب اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ قُ نَ)
جمع واژۀ خقان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده خر فراخ دبر، ماده خری که از لاغری از فرج وی آواز برآید. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، زنی که از لاغری از فرج وی آواز برآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خق ّ. (منتهی الارب). رجوع به خق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَزْ زُ)
آواز کردن شرم زن. منه: خق الفرج خقیقاً، جوش زدن دیک و بانگ کردن آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خق ّ القدر
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ خِ)
گرانباررونده. (آنندراج). آهسته رو و تنبل. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمخقه. رجوع به دمخقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخق
تصویر بخق
پیس چشم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق خوی ها. یا اخق معنوی. طبیعت باطنی سرشت درونی. یا (علم) اخق یا تهذیب اخق یا تهذیب نفس یکی از شعب حکمت عملی است و آن دانش بد و نیک خویها و تدبیر انسان است برای نفس خود یا یک تن خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخقی
تصویر اخقی
منسوب به اخق آنچه مربوط و پیوسته به اخق است، دانشمند اخق اخق دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخقیات
تصویر اخقیات
جمع اخقیه منسوب به اخق و علم اخق است قطعات و نوشته های اخقی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اخقی توضیح در عربی این جمع در حالت رفعی استعمال شود اما در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخقیین
تصویر اخقیین
جمع اخقی
فرهنگ لغت هوشیار