خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خفیهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفیهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن ّ من الشاکرین. (قرآن 63/6). خفیه می گفتند سرها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن. مولوی. خفیه می گویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون. مولوی. دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است. سعدی. که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی). سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت. سعدی (بدایع). کریم عزوجل غیب دان و مطلع است گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز. سعدی. - خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء). - در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده. ، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی. - پلیس خفیه، کارآگاه. ، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است
خفیه. نهان. (یادداشت بخط مؤلف). پوشیده. عدم آشکار. مخفی. (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خُفْیَهً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خُفْیَهً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن َّ من الشاکرین. (قرآن 63/6). خفیه می گفتند سرها این بدان تا نباید که خدا دریابد آن. مولوی. خفیه می گویند نامت را کنون خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون. مولوی. دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است. سعدی. که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی). سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت. سعدی (بدایع). کریم عزوجل غیب دان و مطلع است گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز. سعدی. - خفیه محال، زمین مخفی از حکومت. (ناظم الاطباء). - در خفیه، در نهانی. پنهانی. پوشیده. ، جاسوس. (یادداشت بخط مؤلف). پلیس مخفی. - پلیس خفیه، کارآگاه. ، آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از اضداد است