امان داده، پناه یافته، بدرقه. نگاهبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). قلاووز. آن یک تن یا بیشتر که همراه قافله بروند و قافله را بمأمن رسانند. (یادداشت بخط مؤلف) : سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر. ناصرخسرو. ور کنون سوی کعبه خواهی رفت ره مخوف است بی خفیر مباش. سنائی. چون خدا فرمود ره را راه من این خفیر از چیست و آن یک راهزن. مولوی (مثنوی). هم خفیر و رهبر مرغان تویی هم انیس و وحشت هجران تویی. مولوی
امان داده، پناه یافته، بدرقه. نگاهبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). قلاووز. آن یک تن یا بیشتر که همراه قافله بروند و قافله را بمأمن رسانند. (یادداشت بخط مؤلف) : سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر. ناصرخسرو. ور کنون سوی کعبه خواهی رفت ره مخوف است بی خفیر مباش. سنائی. چون خدا فرمود ره را راه من این خفیر از چیست و آن یک راهزن. مولوی (مثنوی). هم خفیر و رهبر مرغان تویی هم انیس و وحشت هجران تویی. مولوی
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد، ایلچی، اصلاح کننده میان دو قوم، میانجی سفیرکبیر: نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کار های سفارت خانه را در آن کشور اداره می کند
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت، در موسیقی نوعی ساز بادی صفیر راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود، سوت، در موسیقی نوعی ساز بادی صفیرِ راک: در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور صفیر زدن: صدا زدن، سوت زدن، سوت کشیدن، برای مِثال اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب / نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است (منوچهری - ۹)
مقابل شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابل ثقیل، سبک
مقابلِ شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابلِ ثقیل، سبُک
زینهار دادن. (تاج المصادر بیهقی). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسویر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شرم زده کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به تخفر شود
زینهار دادن. (تاج المصادر بیهقی). بدرقه و نگاهبان شدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در زینهار قرار دادن کسی را و در ایمنی گذاشتن او را و حمایت کردن از وی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسویر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شرم زده کردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به تخفر شود