جدول جو
جدول جو

معنی خفرک - جستجوی لغت در جدول جو

خفرک
(خَ رَ)
نام یکی از بخشهای زرقان شهرستان شیراز است بحدود و مشخصات زیر: شمال ارتفاعات سیوند و دهستان کمین، خاور دهستان توابع ارسنجان،جنوب ارتفاعات تخت جمشید و کوه رحمت و دهستان مرودشت، باختر تنگه و رود خانه سیوند. این دهستان در شمال خاوری بخش واقع است با آب و هوای معتدل. آب مشروب وزراعتی آن از رود خانه سیوند، چشمه سارها و قنواتست. محصولات آن عبارتند از: غلات، چغندرقند، میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت، باغبانی، گله داری و کسب می باشد. بخش خفرک از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده که در حدود 7000 نفر سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: سیوند، سیدان، فاروق، حسن آباد، اسماعیل آباد، کره تاوی، عباس آباد و محمودآباد. راه شوسۀ شیراز به اصفهان از باختر و راه فرعی تخت طاووس به توابع ارسنجان از وسط این دهستان می گذرد. طوایف بنی عبداللهی عرب در اطراف آن ییلاق دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارک
تصویر خارک
(دخترانه)
نوعی خرمای زرد و خشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارک
تصویر خارک
خار کوچک، نوعی خرمای زرد و خشک، خرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفرق
تصویر خفرق
زشت و پلید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفتک
تصویر خفتک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سکاچه، برفنجک، خفتو، برغفج، خفج، فدرنجک، کرنجو، درفنجک، فرنجک، فرهانج، برخفج
فرهنگ فارسی عمید
(خَرَ)
سست رگ. بی غیرت. خفرق. رجوع به خفرق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی. بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 102هزارگزی جنوب باختر شیراز و 66هزارگزی راه فرعی شیراز بسیاخ. کوهستانی و معتدل است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ رَ)
شرمگین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: امراءه خفره. ج، خفائر، خفرات
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عهد و پیمان، پناه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ رَ)
بدرقه کننده. مشایعت کننده، نگاهبان. همراه. محافظ. محافظ در راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
نوعی از خرما میباشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). خرما خارک. خرما خرک. بسر. (مهذب الاسماء). غورۀ خرما. خرمای نرسیده (مؤلف با استشهاد به اینکه الخالع، خارک پخته است معتقد میباشد که خارک خرمای نرسیده نیست). خرمای خشک: اگر جزوی بسائی وبا شیرۀ خارک سبز که خرمای خشک خوانندش به بینی باز افکنی رعاف باز گیرد. (الابنیه عن حقایق الادویه)
گوش خارک
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
دشنامی است مر فارسیان را یعنی سست رگ و بی غیرت و زشت روی و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
ازین خفرقی موی کالیده ای
بدی سرکه بر روی مالیده ای.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نامش شمس الدین محمد بن احمد و شهرتش خفری است. مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و صاحب حواشی و شروح چندی است که از آن جمله است شرح تذکره خواجه نصیرالدین طوسی که بسال 932 ه. ق. از تحریر آن فارغ شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جبن. ترس. (ناظم الاطباء). جبن باشد و آن جزع و فزع کردن است نزدیک مخلوق که از اندک گریزان باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب بیرجند. دره، معتدل، آب آن از قنات و محصول آن از باغهای عناب و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جرقّه. جریغّه. ضرام. (یادداشت بخط مؤلف). سوختگی و افروختگی زغال. (ناظم الاطباء). جمره. ذکو خدرک شعله زن. جذوه، خدرک آتش. والب، خدرک آتش که فروبمیرد. صفیف، چیزی که بر خدرک آتش نهند تا کباب گردد. ضرمه، خدرک آتش. مهل، خدرک که از نان فروریزد. ذکاء، خدرک شعله زن. جثوه، خدرک آتش. جاجم، خدرک آتش سخت شعله زن. ملّه، خدرک آتش. جمر، خدرک آتش دادن کسی را. (از منتهی الارب) ، پاره ای از چوب افروخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خبرک دیهی بزرگ است (بفارس)، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 123)، حمداﷲ مستوفی آرد: خبرک و قالی دیهی است بحدود مرغزار قالی میوه اندک دارد و غلات فراوان، (از نزهه القلوب ج 3 چ لیدن ص 123)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / خَ رَ)
خرفه. بقلهالحمقاء پرپهن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بگاه نام جستن تیرباران
چنان رانی که برگ گل بهاران
خفرز آید ترا ریگ رونده
ثمر آید ترا بحر دمنده.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قالی ستبر:
کشیده بت و شال و خفری رده
ملای مله جمله برهم زده.
نظام قاری.
وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تصغیر خار است. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خارخرد:
آدمی را که خارکی درپای
نرود طرفه جانور باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
جزیره ای است ازدهستان حیات داود بخش گناوه شهرستان بوشهر واقع در 37 هزارگزی جنوب باختر گناوه در خلیج فارس و طول این جزیره 85 هزار گز و عرض آن 4 هزار گز، ناحیه ای است مرطوبی و مالاریا خیز و سکنه آن 700 تن و مذهبشان سنی و شیعه و زبانشان فارسی و عربی است، آب آنجا از چاه و محصولاتش غلات و مرکبات و خرما میباشد، شغل اهالی زراعت و صید ماهی و دریانوردی است دارای گارد مسلح گمرک و دبستان است ارتباط آن با ساحل بوسیلۀ کرجی میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، یاقوت در معجم البلدان آن را خارک ضبط کرده است و می گوید جزیره ای است در وسط دریای فارس و این جزیره چون کوه بلندی است در میان دریا و چون باد مناسب وزد مراکبی که از عبادان حرکت می کنند و قصد عمان دارند در ظرف یک شبانروز به آنجا میرسند، این جزیره از اعمال فارس است و جنابه (همان گناوه است) و مهروبان در مقابل آن بخشکی است چون شخصی قوی چشم از خارک به آنجا بنگرد آنجا بهر او کاملا هویداست، ولی رؤیت کوههای خشکی برای همه کاملاً آشکارا میباشد، یاقوت می گوید من به آنجا بسیار رفته ام و در آنجا قبری یافته ام که مورد زیارت اهالی است و مردم بر آن نذرها می کنند، اهل جزیره این قبر را قبر محمد بن حنیفه رضی اﷲ عنه می پندارند ولی تواریخ از این مطلب ابا دارند، ابوعبیده می گوید ابوصفره پدر مهلب، ایرانی و از اهل خارک بوده و در آنجا بنام سخره نامیده میشده است و چون از آنجا بعمان آمد این نام معرب شد به ابوصفره تبدیل گردید، این ابوصفره در خارک بجولاهگی مشغول بود ولی چون ببصره آمد از سائسین عثمان بن ابی العاصی الثقفی شد و چون ازد به بصره مهاجرت کرد او با آنها بود و بر اثر بسالت و شجاعتش در حرب او را چون پسر خوانده ای بخود بستند و امثال این نوع پسر خوانده در عرب بسیار است، فرزدق می گوید:
و کاین لابن صفره من نسیب
تری بلبانه اثر الزیار
بخارک لم یقد فرساً ولکن
یقودالسفن بالمرس المغار
صراریون ینضح فی لحاهم
نفی ّ الماء من خشب وقار
و لو ردابن صفره حیث ضمت
علیه الغاف ارض ابی صفار،
(معجم البلدان ج 3 ص 387 و پاورقی المعرب ج 1 ص 137)، ابن بلخی در ضمن نام بردن جزایری که بقباد خوره متعلق است جزیره هنگام و جزیره خارک را نام می برد، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 150 چ لیدن)، در حدودالعالم این جزیره چنین وصف شده است: سیزدهم جزیره خارک خوانند اندر جنوب بصره و میان بصره و خارک پنجاه فرسنگ است و اندرو شهری است بزرگ و خرم مر او را خارک خوانند و بنزدیک او مروارید یابند مرتفع و با قیمت، (حدود العالم چ تهران ص 14)، حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب این جزیره را چنین وصف می کند: خارک جزیره ای است فرسنگی در فرسنگی در آنجا زرع و نخل است و میوه و غله نیکو بود و غوص مروارید آنجا بهتر و بیشتر از جزایر دیگر است و غلبۀ غوص آنجاست ازو تا ساحل فرسنگی است وآن را از کورۀ قبادخوره شمرده اند، (نزههالقلوب ج 3چ لیدن ص 137 و 138)، بنابر نقل قاموس الاعلام ترکی خارک در خلیج بصره واقع است و نزدیک ساحل ایران میباشدجمعیتش در حدود هزار تن و مساحتش 5 هزار گز مربع است این جزیره در 29 درجه و 18 دقیقۀ عرض شمالی و 48 درجۀ طول شرقی واقع است، مصب شطالعرب در 176 هزارگزی جنوب شرقی آنجا و بندر بوشهر در 55 هزارگزی شمال غربی این جزیره است، (نقل به اختصار از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)، در این ایام (سال 1338) دولت ایران مشغول تأسیس بندر بزرگ نفتی در این جزیره است و بزودی در آنجا یکی از بزرگترین پایگاههای حمل نفت در خلیج فارس خواهد شد
ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان واقع در 44 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 18 هزارگزی راه فرعی میرجاوه بخاش میباشد سکنه آنجا در حدود 35 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / خَ رَ)
سبزه و گیاه خرفه را گویندو آنرا بعربی بقلهالحمقاء می نامند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خفرز در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرک
تصویر تفرک
شکسته سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفرق
تصویر خفرق
گنده و پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفرگ
تصویر خفرگ
گنده و پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسرک
تصویر خسرک
خسر (من باب تحبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
جرقه (آتش) برق (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارک
تصویر خارک
خار کوچک خار کوچک، نوعی خرمای زرد و خشک خرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتک
تصویر خفتک
((خُ تَ))
بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفرج
تصویر خفرج
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله،، بقله الحمقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفرق
تصویر خفرق
((خَ رَ))
پلید، گنده، سست رگ، بی غیرت، خفرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفرگ
تصویر خفرگ
((خَ رَ))
پلید، گنده، سست رگ، بی غیرت، خفرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
((خَ فَ))
جرقه (آتش)، برق (آتش)
فرهنگ فارسی معین