جدول جو
جدول جو

معنی خفتنگه - جستجوی لغت در جدول جو

خفتنگه
(خُ تَ گَهْ)
خفتنگاه. جای خفتن:
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش.
سوزنی.
هنرمند یوسف چراغ زمن
بیامد بخفتنگه خویشتن.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتنه
تصویر فتنه
(دخترانه)
شورش، طغیان، مفتون، عاشق، دلداده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورنگه
تصویر خورنگه
خورنگاه، برای مثال خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف / برخیز از این خرابۀ نادلگشای خاک (خاقانی - ۲۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ رَ گَهْ)
خورنگاه. خورنق. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) :
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابۀ نادلگشای خاک.
خاقانی.
، پیشگاه خانه. خورنگاه. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، دارالضیافه. (یادداشت مؤلف). خوردنگاه
لغت نامه دهخدا
(ن گَهْ)
خانقاه. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). خانقه. مخفف خانگاه، تکیه، عالم. دنیا:
در این خانگه غم مقیم است کاو را
بجز پردۀ دل وطایی نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
تأنیث خاتن. آسیه. آلت ختنه کردن. رجوع به خاتن و آسیه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ)
نوم. خوابیدگی. (ناظم الاطباء) :
کنون زآن خفتگی بیدار گشتم
وز آن مستی کنون هشیار گشتم.
(ویس ورامین).
زندگی خفتگی است خاقانی
خفته آگه بیک نفس گردد.
خاقانی.
، حالت خوابیدن. (ناظم الاطباء). اثر خواب که در چشم می ماند و آنرا نیم باز می کند:
دلش چون چشم شوخش خفتگی داشت
همه کارش چو زلف آشفتگی داشت.
نظامی.
، خمیدگی. چفتگی. دولائی. دوتائی. (یادداشت بخط مؤلف) :
از آن خفتگی خویشتن کرد راست
جهان آفرین را نهان یار خواست.
فردوسی.
- خفتگی پشت، احدیداب کمر. چفتگی پشت. (یادداشت بخط مؤلف) :
جرعه ای گر به آسمان بخشی
شود از خفتگی زمین کردار.
خاقانی.
، راحتی. آسایش. لمیدگی. درازکشیدگی: مردی بوده از مسلمانی مانده نام او خثیمه روز سیوم نیمروز بگرما بباغ خویش آمد و دو زن داشت و ایشان آن باغ خشک کرده بودند و آب زده و جایگاه خفتن کرده و نیمروز، خثیمه را از پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم یاد آمدو گفت: من بخفتگی و نعمت و آسانی و پیغمبر علیه الصلوه و السلام بگرما و سختگی. (ترجمه طبری بلعمی).
دوست دارد دوست این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی.
مولوی.
- خفتگی پای، خدر و سنگین شدن آن. خواب رفتن پای. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ دَ /دِ)
جهنده. (یادداشت بخط مؤلف) :
هم آهو خفنده ست و هم تیزتک
هم آزاده خو مطوع و تیزگام.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
جای خفتن، مبرک. (یادداشت بخط مؤلف) : یا ابل عودی الی مبارکک، شتر بازآی بسوی خفتنگاه خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
جای رفتن و محل عبور کردن. (ناظم الاطباء).
- رفتنگاه آب، نهر و جوی و مجرای آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ گَهْ)
کشتنگاه. محل کشتن. مقتل. رجوع به کشتنگاه شود:
بجرمی گرفت آسمان ناگهش
فرستاد سلطان به کشتنگهش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ دَ / دِ)
آنچه شایستگی افتادن را باشد. سقوطکننده
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خفته. خوابیده. بخواب شده
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَهْ)
محل خوان. سفره خانه:
همان پنج تن را بر خویش خواند
بنزدیکی خوانگه برنشاند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است جزء دهستان طارم پایین بخش سیروان شهرستان زنجان. ناحیه ای است واقع در 39 هزارگزی جنوب خاوری سیروان و 34 هزارگزی شمالی راه شوسۀ ابهر زنجان. این ده در منطقۀ کوهستانی قراردارد. آب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است. جمعیت آن 50 تن که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی میباشد. راه این دهکده مالرو و صعب العبور است. به این ده خنگه هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ دَ / دِ)
جارح. (یادداشت بخط مؤلف). مجروح کننده. جرح زننده
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ گَ هْ)
تخفیفی است از بستنگاه. رجوع به بستنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَعْ عُ)
آرمیدن بازن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ دَ / دِ)
خسبنده. خوابنده. آنکه بخوابد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نْ گَهْ)
نام دیگر دهکدۀ خانقاه بخش حومه شهرستان زنجان است. رجوع به (خانقاه ده جزء دهستان ایجرود بخش شهرستان زنجان) شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 97)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ختنه
تصویر ختنه
بریدن سر آلت تناسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفته
تصویر خفته
خوابیده بخواب رفته خسپیده، جمع خفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتن
تصویر خفتن
خواب کردن، خسبیدن، بخواب رفتن، بخواب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتگی
تصویر خفتگی
خوابیدگی حالت خواب، سستی رخوت (اندام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنگی
تصویر فتنگی
فتنه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفتنه
تصویر شفتنه
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتنگه
تصویر کشتنگه
کشتنگاه: (جوانی بدانگی کرم کرده بود تمنای پیری برآورده بود)، (بجرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان بکشتنگهش)، (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورنگه
تصویر خورنگه
کاخ با شکوه کوشک با جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتیده
تصویر خفتیده
خفته خوابیده خسپیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستنگه
تصویر بستنگه
بستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگه
تصویر تنگه
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را بهم متصل میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانه
تصویر خفتانه
((خِ نِ))
پوشش، پالان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتنه
تصویر فتنه
آشوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفته
تصویر خفته
بالقوه
فرهنگ واژه فارسی سره
حلقوم
فرهنگ گویش مازندرانی