جدول جو
جدول جو

معنی خطیطه - جستجوی لغت در جدول جو

خطیطه
(خَ طَ)
زمین خشک ماندۀ میان دو زمین باران زده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطائط، زمینی که بعض آن باران زده باشد. (از منتهی الارب). ج، خطائط، راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خطائط
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خریطه
تصویر خریطه
کیسۀ از چرمی یا پارچه ای، کیف، نقشۀ جغرافیایی
فرهنگ فارسی عمید
(خَ ءَ)
گناه یا گناهی که بقصد کنند. (از منتهی الارب). ذنب. زلت. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطیئات، خطایا، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
میخ، رسن، خیط که با رسن انگبین چینان باشد، جبۀ پشمین انگبین چینان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرخر و آواز بینی در خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). غطیط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ طی یَ)
گناه. (منتهی الارب). خطیئه:
حدیث حسب حال خویش گویم
صواب آید ندانم یا خطیه.
سوزنی.
، گناه بقصد. ج، خطایا، خطائی، خطیات، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب). رجوع به خطیئه در این لغت نامه شود.
- خطیۀ آدم، گناه آدم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی یَ)
منسوب به خط بحرین و این کلمه صفت است برای رماح و رماح خطیه نیزه های مرغوبی است که در خط بحرین فروشند نه آنکه منبت آنها در آنجا باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
بعیده. دور. تأنیث نطیط است. رجوع به نطیط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طی طَ)
آب سطبر ایستاده در تک حوض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مطائط. و رجوع به مطائط شود
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
ماهیچه. (مهذب الاسماء). لطه
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
کرانۀ زیرین غار کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قطائط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
دوشیدگی ناقه بر شیر گوسپند و دوشیدگی میش بر شیر ماده بز و عکس آن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی بَ)
زن خواستگاری کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
آردی که بر آن شیر ریخته طبخ دهند و زودزود بچمچه خورند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناوناوان رفتن از ماندگی. منه: خطخط فی سیره، ناوناوان رفت از ماندگی، کمیز انداختن. منه: خطخط ببوله، کمیز انداخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
کمی آب باقی مانده در مظروف در حدود نصف و ثلث آن. ج، خبط
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
کیسه ای از پوست و مانند آن که در آن چیزی کرده دهن آن بند کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرائط. ظبیه. خلیته. کریتا. کیسه. (یادداشت بخط مؤلف) :
مشکی از آب کرده پنهان پر
در خریطه نگاه داشت چو در.
نظامی.
خریطه بر خریطه بسته زنجیر
ز خسرو تا به کیخسرو همی گیر.
نظامی.
نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد مرید برخاست و به بصره رفت نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد چون نظر مرید بر وی افتاد بر خاطر او بگذشت که اگر او را درجۀ ولایت بودی از آتش احتراز نکردی. (تذکرهالاولیاء عطار) ، کیسه و جوال کوچک که در آن مکتوبات گذارند. (از ناظم الاطباء). امیر خواجه بونصر را آواز داد پیش تخت شدو نامه بستد و باز پس آمد و روی... بایستاد و خریطه بگشاد و نامه بخواند. (تاریخ بیهقی). رسول بر خاست و نامه در خریطۀ دیبای سیاه پیش تخت برد و بدست امیر داد و باز گشت. (تاریخ بیهقی). و نماز دیگر آن روزصلتی از آن وی رسول دار برد... و پنجاه پارچۀ جامۀنابریده مرتفع و از عود و مشک و کافور چند خریطه دستوری داد تا برود. (تاریخ بیهقی). سوری با فطانت طبعو دلیری او بر ظلم گوید ای دواتی خریطۀ کاغذ حاضر کن... (تاریخ بیهق).
هر ورق کاوفتاد در دستم
همه را در خریطه ای بستم.
نظامی.
به کدام روسپیدی طمع بهشت بندی
تو که در خریطه چندین ورق سیاه داری.
سعدی.
، بغچه. (ناظم الاطباء) :
زآن دم که در خریطۀ اطلس عبیر شد
خوشبوی گشت رخت و ببر دلپذیر شد.
نظام قاری.
، نقشه. (یادداشت بخط مؤلف). نقشۀ جغرافیا، مکتوب، کیسۀ مصحف، کیف، کیف نوشتجات، جلد، تخمدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ طَیْ یِ طَ)
مصغر بطیطه بمعنی سرفه است. (منتهی الارب). مور سپید که بتازی سرفه نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرمی است که خانه از چوبهای ناز میسازد. (فرهنگ نظام). و رجوع به بطیطه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گذشتن بر کسی یا چیزی یکبار یا گذشتن بر وی بسرعت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حُ طَ طَ)
شرفه. (منتهی الارب). این مصغر است
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
ثمن کم کرده شده یا آنکه کم کنند و فرونهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
دهی از دهستان کنارشهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در جلگه و با آب و هوای گرمسیری و دارای 552 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطیئه
تصویر خطیئه
گناه، خطا، جمع خطئیات، خطایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیه
تصویر خطیه
گناه، خطایا، گناه آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطه
تصویر خیطه
میخ و ریسمان - کلیز پوشه پوشش ویژه انگبین چینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیطه
تصویر خلیطه
در همی در آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
هنبان انبان بیله پیله توبره بیرو کیسه چرمین یا پوستین، صندوقی که از پوست و غیر آن سازند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط (خرایط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیبه
تصویر خطیبه
خواسته زن خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیئه
تصویر خطیئه
((خَ ئِ))
گناه، خطا، جمع خطایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریطه
تصویر خریطه
((خَ طِ))
کیسه ای که از چرم یا پوست درست کنند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط
فرهنگ فارسی معین
جیب، کیسه، نقشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش
متضاد: حسنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد