جدول جو
جدول جو

معنی خطیبه - جستجوی لغت در جدول جو

خطیبه(خَطْ طی بَ)
زن خواستگاری کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خطیبه
خواسته زن خواستگاری شده
تصویری از خطیبه
تصویر خطیبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیبه
تصویر طیبه
(دخترانه)
مؤنث طیب، پاک، مطهر، پاکیزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خطابه
تصویر خطابه
وعظ و سخنرانی کردن، خطبه، وعظ
فرهنگ فارسی عمید
(خِ بَ)
نام مکانی است در دیار کریب از دیار تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ بَ)
کان زر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
گناه یا گناهی که بقصد کنند. (از منتهی الارب). ذنب. زلت. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطیئات، خطایا، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خطبه خواندن بر قومی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خطبه کردن. (از زوزنی). منه: خطب القوم و علیهم خطابه و خطبه. (منتهی الارب) ، خطیب شدن. (زوزنی). منه: ماکان الرجل خطیباً و لقد خطب خطابه، نبود آن مرد خطیب هرآینه خطیب گردید، خطیبی کردن. (منتهی الارب) : خطابه نیشابور را امیر فرمود تا مفوض کردند به استاد ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا بَ)
آنکه مبالغه می کند در خطبه کردن و طلب زوج نمودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
سخن رانی. کلامی بصورتی رسمی که در سر جمع بطول گویند. (یادداشت بخط مؤلف) ، فریب بوسیلۀ زبان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گفتار از چیزهای مقنعه و معنی اقناع آنست که شنونده، تعقل کند گفته را و آنرا تصدیق کند و هرچند آن تصدیق به برهان نباشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- صناعت خطابه، یکی از صناعات خمس منطق است و آن قیاسی است مؤلف از مظنونات یا از مظنونات و مقبولات در نزد منطقیان. آنرا قیاس خطابی نیز می گویند و در نزد متکلمین، اماره نام دارد و غرض از آن ترغیب مردمانست در اموری که منفعت معاش و معاد بدانست، چنانکه خطباء و وعاظ چنین می کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی). ریطوریقا: و آن صناعتی است علمی که ممکن باشد که بدان اقناع جمهور کنند بدانچه تصدیق ایشان بدان خواهند بقدر امکان. (فرهنگ اصطلاحات و تعریفات ثروتیان ص 119 از نفاس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
طبیعت، طبیعت شمشیر که ساخت نخستین آن باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ بَ)
نام جایگاهی بوده است به بصره که یغماگران خرابش کردند و واقعۀ جمل نیز بدانجا اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت). موضعی بوده است به بصره که آن را بصیره صغری نیز می گویند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خرقه که از جامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائب، گوشت بدرازا بریده و تنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، خبائب، شکم وادی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، خبائب
لغت نامه دهخدا
(حَبَ)
تأنیث حطیب: امکنۀ حطیبه. اراضی حطیبه. جاهای هیزم ناک. (منتهی الارب). رجوع به حطیب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
زمین خشک ماندۀ میان دو زمین باران زده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خطائط، زمینی که بعض آن باران زده باشد. (از منتهی الارب). ج، خطائط، راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خطائط
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 122هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یکهزاروپانصدگزی شمال راه فرعی لار به گله دار. دارای 130 تن سکنه است. آب آن ازقنات و محصول آنجا غلات و تنباکو و شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ بَ)
بسیاری سخن و اختلاط آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
شیر گوسفند و شیر شتر یا شیر بز و شیر میش به هم آمیخته، گروه: جأوا بقطیبتهم، ای بجماعتهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءَ)
دهی از دهستان شبانکاره، بخش برازجان، شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 500 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ بَ)
روناس. ششتره. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ششتره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ بَ)
شراب مطیبه للنفس، یعنی سبب خوشی نفس است. (منتهی الارب). شرابی که سبب خوشی نفس است. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). طعام مطیبه، طعامی که نفس را خوش آید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
آردی که بر آن شیر ریخته طبخ دهند و زودزود بچمچه خورند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطیه
تصویر خطیه
گناه، خطایا، گناه آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیبه
تصویر مطیبه
بویه دان شمیندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیبه
تصویر قطیبه
شیر در هم، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیبه
تصویر خزیبه
کان زر
فرهنگ لغت هوشیار
سخنرانی، کلامی که بصورت رسمی که در سر جمع بطول گویند، فریب بوسیله زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطلبه
تصویر خطلبه
سخن در هم سخن آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیبی
تصویر خطیبی
خواستگاری، خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیئه
تصویر خطیئه
گناه، خطا، جمع خطئیات، خطایا
فرهنگ لغت هوشیار
سخنران، نوشته خوان، اندرز گوی انجمنیک خواستگار مردی که زن می خواهد مرد خطبه خوان سخنران، واعظ، جمع خطباء (خطبا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیئه
تصویر خطیئه
((خَ ئِ))
گناه، خطا، جمع خطایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطیب
تصویر خطیب
سخنران
فرهنگ واژه فارسی سره
اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش
متضاد: حسنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد