جدول جو
جدول جو

معنی خطکشی - جستجوی لغت در جدول جو

خطکشی
(خَ کَ / کِ)
عمل کشیدن خط. عمل رسم خط. (یادداشت بخط مؤلف) ، (اصطلاح بنایان) کشیدن خطوط بر اطراف طاقهای عمارت بعد از سفیدی برای خوشنمایی. (آنندراج) :
در جوانی دیده ام شد جلوه گاه نوخطان
خطکشی پیش از سفیدی کرده ام این خانه را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
این کهن غمخانه را کز گرد کلفت شد بنا
خطکشی از خط باطل کن که دینداری خوش است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- خطکشی خیابان، اصطلاح است در ایاب و ذهاب مردمان و آن خطکشی خیابان است با رنگ و بدینوسیله مسیر وسائل نقلیه و عابر پیاده رو در خیابان مشخص می شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خط کشی
تصویر خط کشی
خط کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
خاکشیر، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های دراز و گل های کوچک زرد رنگ، دانه های سرخ رنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده می شود، خاکشو، شفترک
جانوری ریز سخت پوست و سرخ رنگ شبیه دانۀ خاکشیر که در آب های شیرین راکد مانند آب حوض و آب انبار یافت می شود و گاه ممکن است حامل میکروب باشد، توتو
فرهنگ فارسی عمید
خاکشو که عربان بزرالخمخم خوانند و علف آن را به شتر دهند، (برهان قاطع)، نام داروئی که بنام خوب گلان شهرت دارد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، خبّه (به لغت اصفهانیان)، گیاهی است که دانه های آن قرمز و لعاب بسیار دارد و بیشتر در ایران جنس سیسنبریوم سوفیا دیده میشود، (از کتاب گیاه شناسی حسین گل گلاب)، خفبج،
- امثال:
خاکشی نبات بحلقم نکرده ای، یعنی لطف و محبتی که چنان باید نکرده ای،
فلان خاکشی مزاج است، یعنی سازگار و سازنده با هر جریانی است،
- خرد و خاکشی، ریزریز، بسیار خرد،
- خاکشی یخ مال، خاکشی که بایخ سایند تا سخت سرد شود و بیمار را دهند در بیماری اسهال، رجوع به خاکشو و خاکژی و خاکشیر شود،
،
حیوانهای ریز برنگ سرخ و مایل بتدویر که غالباً در حوضها که آب مانده دارند پیدا آید
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ / نِ گِ رِ تَ)
محو و ناپدید کردن. (آنندراج). متروک کردن و برطرف ساختن. (غیاث اللغات). ابطال کردن. خط بطلان کشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
تا جان بود مرا غم جانان بجان کشم
سر برنهم بخطش خطبر جهان کشم.
امیرمعزی (از آنندراج).
می تا خط ازرق قدح کش
خط درکش زهدپروران را.
خاقانی (از آنندراج).
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و شب بر خط مزور کش.
خاقانی.
ندانم از چه گلست آن نگار یغمائی
که خط کشید بر اوصاف نیکوان چگل.
سعدی.
- خط بر دیوار کشیدن، حفظاعداد کردن. (آنندراج).
می کشم درحساب وعده او
خط ز مژگان همیشه بر دیوار.
شاپور (از آنندراج).
- خط برکشیدن بر چیزی یا کسی، او را بحساب نیاوردن.
- ، او را از دست رفته پنداشتن: خواجه گفت: افتاده باش وآن ملطفه بدست آن دبیر باشد و خط بر خوارزمشاه بایدکشید. (تاریخ بیهقی).
- خط کشیدن بر اهل خطا، بخشش گناهان. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
خطی کشید بر اهل خطا بعهدۀ ملک
که پادشاه خطا نگذرد ز خط وفا.
سوزنی.
بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم.
سعدی.
، رسم کردن خط. ترسیم خط. شکل خط دادن:
عالم یکیست خطکشیدۀ خدای خلق
وآن خط را میانه و آغاز و منتهی است.
ناصرخسرو.
هود گرد مؤمنان خطی کشید
نرم میشد باد کآنجا می رسید.
مولوی.
هر کجاخط مشکلی بکشند
جهد کن تا درون خط باشی.
سعدی.
، کنایه از ریش برآوردن. (غیاث اللغات) :
آن نقطه های خال چه موزون نهاده اند
وین خطهای سبز چه شیرین کشیده اند.
سعدی.
نهادی خار غم آن لحظۀگل را
که بر لاله ز عنبر خط کشیدی.
ابن یمین.
، نوشتن. (غیاث اللغات). رقم کردن. (آنندراج) :
تا نفس خط می کشد این صفحه باطل میشود.
میرزا بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ / نِ بَ دَ)
ترسیم خط. خط کشیدن. کشیدن خط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره صلیبیان که بطور خودرو در باغها و صحراها میروید. ارتفاع آن به نیم متر میرسد شاخه هایش باریک و برگها دار از و گلها کوچک و زردند دانه های آن که سرخ اند و در غلافی جا دارند در پزشکی مورد استعمال دارند، جانوری ازتیره سخت پوستان از شاخه بند پاییان که قرمز رنگ و شبیه دانه های خاکشیر گیاهی است و در آبهای حوض و آب انبارهای آلوده دیده میشود توتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط کشی
تصویر خط کشی
پگمالی خط کشیدن روی کاغذ بوسیله خط کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکشی
تصویر خاکشی
اکلیل الملک
فرهنگ واژه فارسی سره