دهی جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان در 75هزارگزی خاور سیردان و 9 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر با 347 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود محلی، محصول آنجا غلات و گردو، شغل اهالی زراعت وگله داری و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه آن مالرو و صعب العبورست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان در 75هزارگزی خاور سیردان و 9 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی و سردسیر با 347 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود محلی، محصول آنجا غلات و گردو، شغل اهالی زراعت وگله داری و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است، راه آن مالرو و صعب العبورست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
جمع واژۀ خویش. اقارب. اقوام. منسوبان. (ناظم الاطباء). عشیرت. آل. (یادداشت مؤلف) : همی گفت صد مرد گردسوار ز خویشان شاهی چنین نامدار. فردوسی. ز خویشان ارجاسب و افراسیاب شده سند یکسر چو دریای آب. فردوسی. بنزدیک خویشان و فرزند من ببینی همه خویش و پیوند من. فردوسی. ز پیوند و خویشان مبر هیچکس سپاه آنکه من دادمت یار بس. فردوسی. نخست برادران... و پس خویشان و اولیاء حشم را سوگند دادند که تخت ملک را باشد. (تاریخ بیهقی)
جَمعِ واژۀ خویش. اقارب. اقوام. منسوبان. (ناظم الاطباء). عشیرت. آل. (یادداشت مؤلف) : همی گفت صد مرد گردسوار ز خویشان شاهی چنین نامدار. فردوسی. ز خویشان ارجاسب و افراسیاب شده سند یکسر چو دریای آب. فردوسی. بنزدیک خویشان و فرزند من ببینی همه خویش و پیوند من. فردوسی. ز پیوند و خویشان مبر هیچکس سپاه آنکه من دادمت یار بس. فردوسی. نخست برادران... و پس خویشان و اولیاء حشم را سوگند دادند که تخت ملک را باشد. (تاریخ بیهقی)
در حال خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش با همه معانی آن شود: خروشان و کفک افکنان و سلیحش. خسروی. گرانمایه فرزند در پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی. فردوسی. ببست آن در وبارگاه کیان خروشان بیامد گشاده میان. فردوسی. همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. خروشان همی تاخت تا قلبگاه بجائی کجا شاه بد با سپاه. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی در دست عبیر و نافۀ مشک بچنگ. منوچهری. همه روز نالان و جوشان بود بیک جای تا شب خروشان بود. (گرشاسب نامه). این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت. (سندبادنامه ص 224). خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 292). چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست داغ بر رخ طوق در گردن خروشان آمدم. خاقانی. به پلپل دانه های اشک جوشان دوانم بر در خویشت خروشان. نظامی. ز رشک نرگس مستش خروشان ببازار ارم ریحان فروشان. نظامی. ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان که رحمت بر چنان لؤلؤفروشان. نظامی. فرس کشته از بس که شب رانده اند سحرگه خروشان که وامانده اند. سعدی (بوستان). بیا وز غبن این سالوسیان بین صراحی خون دل و بربط خروشان. حافظ. ، خروشنده. آنکه می خروشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش در همه معانی آن شود: اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش. خسروی. برزم آسمان را خروشان کند چو بزم آیدش گوهرافشان کند. فردوسی. پراکنده با مشک و دم سنگ خوار خروشان بهم شارک و لاله سار. خطیری. مگرچون خروشان شود ساز او شود بانگ دریا به آواز او. نظامی. - سیل خروشان، سیل مهیب. سیل عظیم. سیل پرصدا. سیل نعره زن
در حال خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش با همه معانی آن شود: خروشان و کفک افکنان و سلیحش. خسروی. گرانمایه فرزند در پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی. فردوسی. ببست آن در وبارگاه کیان خروشان بیامد گشاده میان. فردوسی. همه جامۀ پهلوی کرد چاک خروشان بسر بر همی ریخت خاک. فردوسی. خروشان همی تاخت تا قلبگاه بجائی کجا شاه بد با سپاه. فردوسی. شبگیر کلنگ را خروشان بینی در دست عبیر و نافۀ مشک بچنگ. منوچهری. همه روز نالان و جوشان بود بیک جای تا شب خروشان بود. (گرشاسب نامه). این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت. (سندبادنامه ص 224). خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 292). چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست داغ بر رخ طوق در گردن خروشان آمدم. خاقانی. به پلپل دانه های اشک جوشان دوانم بر در خویشت خروشان. نظامی. ز رشک نرگس مستش خروشان ببازار ارم ریحان فروشان. نظامی. ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان که رحمت بر چنان لؤلؤفروشان. نظامی. فرس کشته از بس که شب رانده اند سحرگه خروشان که وامانده اند. سعدی (بوستان). بیا وز غبن این سالوسیان بین صراحی خون دل و بربط خروشان. حافظ. ، خروشنده. آنکه می خروشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش در همه معانی آن شود: اندازد ابروانْت همه ساله تیر غوش وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش. خسروی. برزم آسمان را خروشان کند چو بزم آیدش گوهرافشان کند. فردوسی. پراکنده با مشک و دم سنگ خوار خروشان بهم شارک و لاله سار. خطیری. مگرچون خروشان شود ساز او شود بانگ دریا به آواز او. نظامی. - سیل خروشان، سیل مهیب. سیل عظیم. سیل پرصدا. سیل نعره زن
کسی که در وی نشان پادشاهی باشد. (ناظم الاطباء). درویشی که در او نشان سلطنت باشد. (شرفنامۀ منیری) ، آنکه هر که را خواهد بپادشاهی رساند. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) : صدر جهان که خسرو شرع است بی گمان این جا بفر خسرو خسرونشان رسید. سوزنی. صاحب خسرونشان کز نور رای روشنت روشنایی وام خواهد خسرو سیارگان. سوزنی. آن خسرو خسرونشان که بختیش. انوری. چتر زرین چون هوا بگرفت گویی بر فلک عکس شمشیر شه خسرونشان افشانده اند. خاقانی. مکرم دریانوال صفدر بدخواه مال خواجۀ گیتی گشا صاحب خسرونشان. خاقانی. ، نشان پرویز و کیخسرو باشد. (شرفنامۀمنیری)
کسی که در وی نشان پادشاهی باشد. (ناظم الاطباء). درویشی که در او نشان سلطنت باشد. (شرفنامۀ منیری) ، آنکه هر که را خواهد بپادشاهی رساند. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) : صدر جهان که خسرو شرع است بی گمان این جا بفر خسرو خسرونشان رسید. سوزنی. صاحب خسرونشان کز نور رای روشنت روشنایی وام خواهد خسرو سیارگان. سوزنی. آن خسرو خسرونشان که بختیش. انوری. چتر زرین چون هوا بگرفت گویی بر فلک عکس شمشیر شه خسرونشان افشانده اند. خاقانی. مکرم دریانوال صفدر بدخواه مال خواجۀ گیتی گشا صاحب خسرونشان. خاقانی. ، نشان پرویز و کیخسرو باشد. (شرفنامۀمنیری)
دهی است جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در سه هزارگزی شمال خاوری بوئین، با آب و هوای معتدل و 939 تن سکنه و آبادیهای حوری آباد و امجدآباد و عباس آباد و خان آباد و تکیه و بابا روغن و حمیدآباد و بهرام و عبدل آباد و محمودآباد جزء این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در سه هزارگزی شمال خاوری بوئین، با آب و هوای معتدل و 939 تن سکنه و آبادیهای حوری آباد و امجدآباد و عباس آباد و خان آباد و تکیه و بابا روغن و حمیدآباد و بهرام و عبدل آباد و محمودآباد جزء این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
مرکوز ذهن. مرکوز خاطر. خاطرنشین. صاحب فرهنگ آنندراج آرد: ’خیرالمدققین’ گوید: درروزمره ’نشان’ بمعنی ’نشانده شده’ مستعمل میشود چنانکه بگویی: ’فتنه نشان’. پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که: اگر چه بدیدۀ بصیرت این منظور شده ’خاطرنشان’ ارباب معنی شده است این جا بمعنی نشاننده مناسب نمی نماید بلکه بمعنی ’خاطرنشین’ مستعمل گردیده. اگر ’نشان’ بمعنی علامت و رقم اراده کرده شود بمعنی ’نشان خاطر’ و مرقوم و مرتسم ضمیر میتواند شد و چون خطره در ضمیر خطورکننده می باشد بر وی اطلاق خاطر می توان کرد. اگر ’خاطرنشان’ بمعنی نشانندۀ خطره اراده کنند هم میشود چه هر گاه در دل آدمی بسبب استعلام امری تردد واقع شود چون کسی آن را از حقیقت آگاه سازد آن آگاهی دادنش نشانندۀ تردد و خطرۀ اضطراب قلب وی می گردد. و ’سراج المحققین’ می فرماید: بهتر آن است که در اینجا بمعنی ’نشانده شده در خاطر’ باشد چنانکه ’زرنشان’بمعنی زرنشانده شده در چیز دیگر و نظیر این لفظ ’پرور’ است که اسم فاعل است و بمعنی مفعول مستعمل میشود: چون ’نازپرور’ و ’خانه پرور’ و ’سایه پرور’. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات آرد: در معنی این لفظ ’تأمل’ است و معنی این ’نشانندۀ خاطر’ باشد و این مناسب نمی نماید مگر بجایش خاطرنشین مستعمل شود. بدانکه اگر نشان بمعنی علامت و رقم اراده کنند معنی نشان خاطر بمعنی منقوش خاطر باشد یا آنکه آنچه در ضمیر خطور کند آن را خاطر گویند. اگر ’خاطرنشان’ بمعنی ’نشاننده خاطرات و تفکرات’ گویند درست شود چه گاهی بسبب عدم دریافت چیزی تردد باشد چون از حقیقتش آگاه شود آن آگاهی نشانندۀ تردد و اضطراب می گردد. (غیاث اللغات) : محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدا... آغازیدن ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن و خاطر نشان کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219). بنازم چشم مستی را که هر ساعت به هشیاری کند خاطرنشانم معنی لفظ مروت را. ظهوری (از آنندراج). ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر صداقتم بتو خاطرنشان نمی گردد. صائب (از آنندراج). تمیز عاشق و اهل هوس نمی داند بجان خویش که خاطرنشان ناز کنی. فیاض (از آنندراج). پایۀ اخلاص من خاطر نشان شاه باد همچنان کاخلاص شه خاطرنشان آفتاب. عرفی (از آنندراج). می کرد شرح تیزی پیکانت آصفی تیر تو کرداین همه خاطرنشان مرا. آصفی (از آنندراج)
مرکوز ذهن. مرکوز خاطر. خاطرنشین. صاحب فرهنگ آنندراج آرد: ’خیرالمدققین’ گوید: درروزمره ’نشان’ بمعنی ’نشانده شده’ مستعمل میشود چنانکه بگویی: ’فتنه نشان’. پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که: اگر چه بدیدۀ بصیرت این منظور شده ’خاطرنشان’ ارباب معنی شده است این جا بمعنی نشاننده مناسب نمی نماید بلکه بمعنی ’خاطرنشین’ مستعمل گردیده. اگر ’نشان’ بمعنی علامت و رقم اراده کرده شود بمعنی ’نشان خاطر’ و مرقوم و مرتسم ضمیر میتواند شد و چون خطره در ضمیر خطورکننده می باشد بر وی اطلاق خاطر می توان کرد. اگر ’خاطرنشان’ بمعنی نشانندۀ خطره اراده کنند هم میشود چه هر گاه در دل آدمی بسبب استعلام امری تردد واقع شود چون کسی آن را از حقیقت آگاه سازد آن آگاهی دادنش نشانندۀ تردد و خطرۀ اضطراب قلب وی می گردد. و ’سراج المحققین’ می فرماید: بهتر آن است که در اینجا بمعنی ’نشانده شده در خاطر’ باشد چنانکه ’زرنشان’بمعنی زرنشانده شده در چیز دیگر و نظیر این لفظ ’پرور’ است که اسم فاعل است و بمعنی مفعول مستعمل میشود: چون ’نازپرور’ و ’خانه پرور’ و ’سایه پرور’. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات آرد: در معنی این لفظ ’تأمل’ است و معنی این ’نشانندۀ خاطر’ باشد و این مناسب نمی نماید مگر بجایش خاطرنشین مستعمل شود. بدانکه اگر نشان بمعنی علامت و رقم اراده کنند معنی نشان خاطر بمعنی منقوش خاطر باشد یا آنکه آنچه در ضمیر خطور کند آن را خاطر گویند. اگر ’خاطرنشان’ بمعنی ’نشاننده خاطرات و تفکرات’ گویند درست شود چه گاهی بسبب عدم دریافت چیزی تردد باشد چون از حقیقتش آگاه شود آن آگاهی نشانندۀ تردد و اضطراب می گردد. (غیاث اللغات) : محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدا... آغازیدن ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن و خاطر نشان کردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219). بنازم چشم مستی را که هر ساعت به هشیاری کند خاطرنشانم معنی لفظ مروت را. ظهوری (از آنندراج). ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر صداقتم بتو خاطرنشان نمی گردد. صائب (از آنندراج). تمیز عاشق و اهل هوس نمی داند بجان خویش که خاطرنشان ناز کنی. فیاض (از آنندراج). پایۀ اخلاص من خاطر نشان شاه باد همچنان کاخلاص شه خاطرنشان آفتاب. عرفی (از آنندراج). می کرد شرح تیزی پیکانت آصفی تیر تو کرداین همه خاطرنشان مرا. آصفی (از آنندراج)
بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده. صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری معرفی میکند دمشقی آنرا در ناحیۀ نیشابور می آوردو یاقوت در معجم البلدان می گوید این شهر شهر کوچکی است که در ناحیۀ نیشابور واقع و قصبۀ کورۀ استوا است. مستوفی می گوید: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه فراوان باشد. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 150). زین العابدین شیروانی مختصات جغرافیایی خبوشان را بقرن دوازدهم هجری چنین می آورد: ’شهری است از خراسان اکنون مشهور به قوچان است آبش معتدل و هوایش بسردی مایل، گویند در زمین هموار اتفاق افتاده و جوانب آن گشاده است قریب به هزار باب خانوار به آنست و نواحی معموره مضافات اوست. مردمش کرد و تاجیک و عموماً شیعی مذهب و نیک مشربند، شجاع و دلیر و در بعضی اوصاف دلپذیرند. حاکم آن دیار در کمال استقلال و اقتدار است و اسباب و آلات صلح و جنگ او باستقرار، مکرر تعریف حاکم آنجا راشنیده، و چون ندیدم بشرح احوال وی نپرداختم. مرد خردمند آنست که از دیده گوید نه از شنیده و از عیان سنجد نه از گمان. آنچه گوید راست گوید و طریق کذب نپوید. اصحاب فضل و هنر از آنجا ظهور نموده اند من جمله مخدوم الاعظم الشیخ حاجی محمد مرید شیخ شاه علی اسفراینی و از خلفاء شیخ رشیدالدین محمد و او از خلفای امیرشهاب الدین عبدالله برزش آبادی مشهدی که مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی بوده’. (بستان السیاحه چ 1 ص 230) در مطلع الشمس ج 1 و سفرنامۀ ناصرالدین شاه بخراسان بسال 1300 هجری قمری اعتمادالسلطنه خبوشان را قوچان معرفی می کند. و ظاهراً محل فعلی قوچان با خبوشان قدیم کمی فرق دارد. شهر قوچان فعلی که نام دیگر آن ناصری است پس از زلزله 1311 و 1312 ساخته شده و نزدیک خبوشان قدیم است و امروزه خبوشان نام دهی است در این حدود
بنا بر نقل صاحب انجمن آرای ناصری شهری است بخراسان در حدود نیشابور و بقوچان مشهور شده. صاحب آنندراج نیز خبوشان را چون انجمن آرای ناصری معرفی میکند دمشقی آنرا در ناحیۀ نیشابور می آوردو یاقوت در معجم البلدان می گوید این شهر شهر کوچکی است که در ناحیۀ نیشابور واقع و قصبۀ کورۀ اَستُوا است. مستوفی می گوید: خبوشان شهری وسط است از اقلیم چهارم و توابع بسیار دارد و در دفاتر دیوان آن ولایت را استو نویسند و در عهد مغول هولاکوخان تجدید عمارت آن کرد و نبیره اش ارغون خان بر آن عمارت افزود و آب و هوای خوب دارد حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه فراوان باشد. (از نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 150). زین العابدین شیروانی مختصات جغرافیایی خبوشان را بقرن دوازدهم هجری چنین می آورد: ’شهری است از خراسان اکنون مشهور به قوچان است آبش معتدل و هوایش بسردی مایل، گویند در زمین هموار اتفاق افتاده و جوانب آن گشاده است قریب به هزار باب خانوار به آنست و نواحی معموره مضافات اوست. مردمش کرد و تاجیک و عموماً شیعی مذهب و نیک مشربند، شجاع و دلیر و در بعضی اوصاف دلپذیرند. حاکم آن دیار در کمال استقلال و اقتدار است و اسباب و آلات صلح و جنگ او باستقرار، مکرر تعریف حاکم آنجا راشنیده، و چون ندیدم بشرح احوال وی نپرداختم. مرد خردمند آنست که از دیده گوید نه از شنیده و از عیان سنجد نه از گمان. آنچه گوید راست گوید و طریق کذب نپوید. اصحاب فضل و هنر از آنجا ظهور نموده اند من جمله مخدوم الاعظم الشیخ حاجی محمد مرید شیخ شاه علی اسفراینی و از خلفاء شیخ رشیدالدین محمد و او از خلفای امیرشهاب الدین عبدالله برزش آبادی مشهدی که مدعی خلافت خواجه اسحاق ختلانی بوده’. (بستان السیاحه چ 1 ص 230) در مطلع الشمس ج 1 و سفرنامۀ ناصرالدین شاه بخراسان بسال 1300 هجری قمری اعتمادالسلطنه خبوشان را قوچان معرفی می کند. و ظاهراً محل فعلی قوچان با خبوشان قدیم کمی فرق دارد. شهر قوچان فعلی که نام دیگر آن ناصری است پس از زلزله 1311 و 1312 ساخته شده و نزدیک خبوشان قدیم است و امروزه خبوشان نام دهی است در این حدود