جدول جو
جدول جو

معنی خطه - جستجوی لغت در جدول جو

خطه
هر نوع سرزمین مانند ناحیه، شهر و کشور
تصویری از خطه
تصویر خطه
فرهنگ فارسی عمید
خطه
(خِطْ طَ)
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند. (ناظم الاطباء). جای فراگرفته. (زمخشری). جای گرد درگرفته. زمینی که گرد آن خط کشیده اند علامت تملک یا بنا را. زمین حدکرده شده جهت بنا. آنجا که خط کشند تا کسی دیگر فرودنیاید یا بنا نکند. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطط، قطعه ای، منطقه. ناحیه. (ناظم الاطباء) :
برده مهندس بقا زآن سوی خطۀ فلک
خندق حصن ملک را حد سرای شاه را.
خاقانی.
اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند
سکۀ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان.
خاقانی.
حالی از آن خطه قلم برگرفت
رسم بد و راه ستم برگرفت.
نظامی.
لیک درین خطۀ شمشیربند
بر تو کنم خطبه ببانگ بلند.
نظامی.
گفتا چه شود اگر در این خطه چند روزی برآسایی. (گلستان سعدی) ، حوزه. قلمرو: سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عز اسمه که خطۀ اسلام و واسطۀ عقد عالم را بجمال عدل و رأفت... آراسته گردانیده است. (کلیله و دمنه). دیگر دوهزار فرسنگ در خطۀ اسلام افزود. (کلیله و دمنه). و در نوبت او کرمان و گرگان... در خطۀ ملک سامانیان افزود. (کلیله و دمنه). الحمدﷲ که این مدبر شوم... بخطۀ ممات نقل کرد. (سندبادنامه ص 327).
خط فلک خطۀ میدان تست
گوی زمین در خم چوگان تست.
نظامی.
یافته در خطۀ صاحبدلی
سکۀ نامش رقم عادلی.
نظامی.
، زمینی که در آن فرودآیند و پیش از آن کسی فرودنیامده باشد. (منتهی الارب). ج، خطط، شهر کلان. (ناظم الاطباء). کشور:
بدو بخشید مال خطه بست
خراج خطۀ مکران و قزدار.
فرخی.
از او اصیل تر از اهل خطۀ نخشب.
سوزنی.
خطبۀ آن خطۀ بنام شمس المعالی قابوس مطرز گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). اهل خطۀ مولتان را برأی و هوای خویش دعوت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). ایزد تعالی خطۀ عراق بلکه جملۀ آفاق بیمن رای و رویت و فر اقبال و دولت... (ترجمه تاریخ یمینی).
خطۀ شروان که نامدار بمن شد
گر بخرابی رسد بقای صفاهان.
خاقانی.
من کآمدم ز خطۀ تبریز سوی ری
از خوشۀ سپهر خورم نان گندمین.
خاقانی.
پیل باید تا چو خسبد اوستان
خواب بیند خطۀ هندوستان.
مولوی.
که بهاران خطۀ ده خوش بود
کشت زار و لالۀ دلکش بود.
مولوی.
ایزد تعالی و تقدس خطۀ پاک شیراز را بهیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان و سلامت نگهداراد. (گلستان سعدی).
- خطۀ اول،عرش مجید و فلک اعظم. (از ناظم الاطباء).
- خطۀ کل، عرش مجید و فلک اعظم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خطه
(خُطْ طَ)
کار بزرگ، حال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، جهل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، بازیچه ای است مر اعرابیان را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، اسم است از خط مانند نقطه که اسم است از نقط، حاجت. (یادداشت بخط مؤلف) ، اقدام بر اموار. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خطه
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند
تصویری از خطه
تصویر خطه
فرهنگ لغت هوشیار
خطه
((خِ طِّ))
پاره ای زمین، شهر بزرگ، ناحیه، کشور، جمع خطط
تصویری از خطه
تصویر خطه
فرهنگ فارسی معین
خطه
خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خطه
جاده، راه، راه، جاده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطل
تصویر خطل
سخن بیهوده و زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیه
تصویر خطیه
گناه، خطایا، گناه آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس
فرهنگ لغت هوشیار
میان دو گاو، گام رهرو زبانزد سوفیگری، دو سخن نزدیک گام قدم، گامی که سالک در طریق میگذارد و باید مراقب باشد پیروی شیطان نکند، جمع خطوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطو
تصویر خطو
گام زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطفه
تصویر خطفه
درخشیدن، خیره کردن ویژگی درخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبطه
تصویر خبطه
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطط
تصویر خطط
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
فرهنگ لغت هوشیار
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطبه
تصویر خطبه
خطابه، وعظ و سخنرانی، مقدمه یا دیباچه کتاب خواستگاری زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطب
تصویر خطب
جمع خطبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطف
تصویر خطف
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه
تصویر خپه
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطه اول
تصویر خطه اول
خطه کل: سپهر برین سرزمین خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا
تصویر خطا
نادرست، خطا، ناراست، گناهی که از روی عمد نباشد، سهو، اشتباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه
تصویر خپه
خفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطا
تصویر خطا
نادرستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطر
تصویر خطر
سیج، ناگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس، دست نویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفه
تصویر خفه
خپه
فرهنگ واژه فارسی سره
کنار جاده
فرهنگ گویش مازندرانی
جاده ی شوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار جاده
فرهنگ گویش مازندرانی