- خطه
- زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند
معنی خطه - جستجوی لغت در جدول جو
- خطه
- هر نوع سرزمین مانند ناحیه، شهر و کشور
- خطه ((خِ طِّ))
- پاره ای زمین، شهر بزرگ، ناحیه، کشور، جمع خطط
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خطه کل: سپهر برین سرزمین خدا
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
دستنویس، دست نویس
سیج، ناگواری
نادرستی
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
گولی شور مغزی، سرما خوردگی
گناه، خطایا، گناه آدم
دستنویس
میان دو گاو، گام رهرو زبانزد سوفیگری، دو سخن نزدیک گام قدم، گامی که سالک در طریق میگذارد و باید مراقب باشد پیروی شیطان نکند، جمع خطوات
گام زدن
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
سخن بیهوده و زیاد
درخشیدن، خیره کردن ویژگی درخش
ربودن
جمع خطه، پاره زمین ها، سرزمین ها جمع خطه
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
خطابه، وعظ و سخنرانی، مقدمه یا دیباچه کتاب خواستگاری زن
جمع خطبه
نادرست، خطا، ناراست، گناهی که از روی عمد نباشد، سهو، اشتباه
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
فشردگی گلو، خبه، نفس بریده
پاروی قایق رانی
میوه تلخ، دار بی خار، می ترش، بوی رز
میخ و ریسمان - کلیز پوشه پوشش ویژه انگبین چینان