جدول جو
جدول جو

معنی خطاشوی - جستجوی لغت در جدول جو

خطاشوی
(پَ / پِ کَ دَ / دِ)
پاک کننده خطا. زائل کننده خطا:
آب رو می رود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاشوش
تصویر خاشوش
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخشوک، جاغسوک، محصد، مخلب، منگال، جاخسوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوی
تصویر مطاوی
مطوی ها، پیچیده شده ها، در هم پیچیده ها، پیچ دارها، درنوردیده ها، جمع واژۀ مطوی
فرهنگ فارسی عمید
(خَطْ طا)
ابومحمدعبدالله بن محمد بن حرب الخطاب. وی از نحویان بود و مذهب کوفی در نحو داشت و او راست کتاب النحو الکبیر و کتاب النحو الصغیر و کتاب عمود النحو. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قسمی پارچه بوده است:
از ابریسک و کمخای خطائی.
نظامی قاری.
، قسمی سوسن، قسمی خشت پخته بزرگتر از آجر متداول. (یادداشت بخط مؤلف). این قالب و اندازه برای آجر امروز دیگر متداول نیست
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
نوعی است از ماهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
عمل خطاط. نویسندگی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ بی ی)
منسوب به خطابه: سخنهای خطابی و امثال آن که بنظر اول آنرا نظرهالحرفا گویند. (جهانگشای جوینی) ، لفظی و زبانی و شفاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ / کِ)
عمل کشیدن خط. عمل رسم خط. (یادداشت بخط مؤلف) ، (اصطلاح بنایان) کشیدن خطوط بر اطراف طاقهای عمارت بعد از سفیدی برای خوشنمایی. (آنندراج) :
در جوانی دیده ام شد جلوه گاه نوخطان
خطکشی پیش از سفیدی کرده ام این خانه را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
این کهن غمخانه را کز گرد کلفت شد بنا
خطکشی از خط باطل کن که دینداری خوش است.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- خطکشی خیابان، اصطلاح است در ایاب و ذهاب مردمان و آن خطکشی خیابان است با رنگ و بدینوسیله مسیر وسائل نقلیه و عابر پیاده رو در خیابان مشخص می شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 383 تن سکنه است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ملاح. کشتی بان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام طایفه ای از طوائف ناحیۀ سرحدی بلوچستان است که مرکب از 130 خانوارند. مردم آن از مردمان فهیم و متمایل بزراعت می باشند. زبان آنان بلوچی و مذهب آنان تسنن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی ی)
ابوالمعالی، درویش بن محمد بن احمد الطالوی الارتقی. وی ادیب و دارای اشعار و ترسلات نیکو است. تولد و وفات وی در دمشق بود و اشعار و ترسلات خویش را در یک مجلد گرد آورده، و آن را ’سانحات دمی القصر’ نام نهاده است. تاریخ تولد وی به سال 950 و وفات وی به سال 1014 هجری قمری است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442، 309) و رجوع به درویش شود
لغت نامه دهخدا
(طَءْ وی ی)
کس: یقال ما بالدار طأوی ٌ، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ شا / عُ شا)
جمع واژۀ عطشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عطشان شود
لغت نامه دهخدا
غربال، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الغربله، به ماشوی بکردن، (زوزنی، یادداشت ایضاً)، و رجوع به ماشو و ماشیوه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مولانازاده. از جمله کسانی است که بر شرح مفتاح سیدشریف حاشیه نگاشته. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ شی ی)
خدو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، خلط سینه. (منتهی الارب) (تاج العروس). بلغم. (منتهی الارب). یقال: القی من صدره خراشی، انداخت از سینۀ خود بلغم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خطیئه. خطایا. (منتهی الارب). رجوع به خطایا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جرم پوشی. اغماض گناه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در هشتاد وپنج هزارگزی شمال میناب و پنج هزارگزی خاور راه مالرو گلاشکرد میناب. این ناحیه کوهستانی و گرمسیری است و دارای هشتاد تن سکنۀ فارسی زبانست. آب آن از چشمه و محصولاتش: خرما می باشد. اهالی بکشاورزی گذران می کنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب به ’خباشه’ که آن ’شریک بن خباشه’ است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
داس درو باشد، (آنندراج)، داس آهنی است که با آن علف درو می کنند و آن را خاجسوک و خاجسول می گویند، این آلت فقط برای درو علف بکار می رود نه برای درو غلات چه آن چیزی که با آن غلات را درو می کنند داس می گویند، (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 366)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نِ / نَ دَ / دِ)
خودشو. خودشور. رجوع به خودشو و خودشور شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
منسوب به خواشت که قریه ای است از قراء بلخ. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شفیق. رحیم، کسی که از گناه و جرم اغماض می کند. (ناظم الاطباء). جرم پوش. (یادداشت بخط مؤلف). پوشندۀ خطا. (آنندراج) :
گر رحمت حق هست عطاباش و خطاپوش
تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی.
خاقانی.
ای فلک بر درتو حلقه بگوش
هم خطاپوش و هم خطائی پوش.
نظامی.
پیر پیمانه کش ما که ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد.
حافظ.
آب رو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوردهای مار، و چنین است مطاوی امعاء و شحم و بطن و جامه، مطوی واحد آن است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیچیدگیهاو شکنها و نوردها. جمع واژۀ مطوی. (غیاث) (آنندراج) : ’ما بقیت فی مطاوی امعائها ثمیله و فی مطاوی درعه اسد’، ای فی ضمن امعائها و فی ضمن درعه. و قول حریری ’و بغیتی فی مطاوی: ما ترفدون زهیده’، ای فی ضمن ما ترفدون. (اقرب الموارد). و رجوع به مطوی (م وا) شود
لغت نامه دهخدا
جمع مطوی، شکن ها نورد ها پیچیدگی ها جمع مطوی: پیچیده گیها حلقه ها (چنانکه درمار ریسمان روده)، پیچیده ها مقابل منشورات: ناشرمطاوی بوی مشک و عرصه دولت... نتواند شد، شکنها نوردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاوشی
تصویر طاوشی
پارسی است تاوشی گونه ای جامه رنگین
فرهنگ لغت هوشیار
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاطی
تصویر خطاطی
عمل و شغل خطاط خوشنویس
فرهنگ لغت هوشیار
ختایی گونه ای از چینی که در زمان صفویان ساخته می شده، گونه ای پارچه که از ختامی آورده اند، گونه ای اگور (آجر) چهار گوش بزرگ منسوب به خطا. از اهل خطا (ختا) ختایی، آنچه در سرزمین خطا (ختا) ساخته میشد، نوعی پارچه منسوب به خطا (ختا)، یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن نازک و رنگارنگ بوده و بومش زرد و سفید و سبز یک رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاطی
تصویر خطاطی
خوشنویسی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوش نویسی
دیکشنری اردو به فارسی