جدول جو
جدول جو

معنی خطابه - جستجوی لغت در جدول جو

خطابه
وعظ و سخنرانی کردن، خطبه، وعظ
تصویری از خطابه
تصویر خطابه
فرهنگ فارسی عمید
خطابه
(تَ)
خطبه خواندن بر قومی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خطبه کردن. (از زوزنی). منه: خطب القوم و علیهم خطابه و خطبه. (منتهی الارب) ، خطیب شدن. (زوزنی). منه: ماکان الرجل خطیباً و لقد خطب خطابه، نبود آن مرد خطیب هرآینه خطیب گردید، خطیبی کردن. (منتهی الارب) : خطابه نیشابور را امیر فرمود تا مفوض کردند به استاد ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خطابه
(خَطْ طا بَ)
آنکه مبالغه می کند در خطبه کردن و طلب زوج نمودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خطابه
(خِ بَ)
نام مکانی است در دیار کریب از دیار تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خطابه
(خِ بَ)
سخن رانی. کلامی بصورتی رسمی که در سر جمع بطول گویند. (یادداشت بخط مؤلف) ، فریب بوسیلۀ زبان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گفتار از چیزهای مقنعه و معنی اقناع آنست که شنونده، تعقل کند گفته را و آنرا تصدیق کند و هرچند آن تصدیق به برهان نباشد. (یادداشت بخط مؤلف).
- صناعت خطابه، یکی از صناعات خمس منطق است و آن قیاسی است مؤلف از مظنونات یا از مظنونات و مقبولات در نزد منطقیان. آنرا قیاس خطابی نیز می گویند و در نزد متکلمین، اماره نام دارد و غرض از آن ترغیب مردمانست در اموری که منفعت معاش و معاد بدانست، چنانکه خطباء و وعاظ چنین می کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات جرجانی). ریطوریقا: و آن صناعتی است علمی که ممکن باشد که بدان اقناع جمهور کنند بدانچه تصدیق ایشان بدان خواهند بقدر امکان. (فرهنگ اصطلاحات و تعریفات ثروتیان ص 119 از نفاس الفنون)
لغت نامه دهخدا
خطابه
سخنرانی، کلامی که بصورت رسمی که در سر جمع بطول گویند، فریب بوسیله زبان
فرهنگ لغت هوشیار
خطابه
تذکیر، خطبه، ذکر، سخنرانی، موعظه، نطق، وعظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرابه
تصویر خرابه
جای ویران، ویرانه
فرهنگ فارسی عمید
(حَطْ طا بَ)
تأنیث حطاب: ناقه حطابه، هیزم فرازآورندگان. (مهذب الاسماء). هیزم کشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ چَ / چِ بَ)
خوش کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوش کردن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را خوش کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خِرْ را بَ)
طرف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ / بِ)
آبی که از استخر و تالاب تراوش کند، جویی که از استخر بجهت زراعت کنند، نام بیخی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
رسن از پوست درخت، مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، سنگی پهن که در آن سوراخ کرده رسن استوارکنند، سوراخ سوزن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را بَ)
مغاکچۀ سرین. (از منتهی الارب) ، سوراخ سوزن. (از ناظم الاطباء) ، ج ، خارب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان. واقع در هشت هزارگزی باختری بستان و سه هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو بستان به نکه. خراب ناحیه ای است واقع در دشت که گرمسیر و دارای 1500 تن سکنه عربی زبانست. دهکدۀ مزبور از رود خانه کرخه و نهر هوفل مشروب میشود و محصولاتش: غلات، برنج و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و صید ماهی و طیورو گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی حصیر می بافند. این ده یک دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ عشایر سواعد هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
ویرانه. جای آباد که ویران شده باشد. (از ناظم الاطباء) :
از مدرسه برنخاست یک اهل دلی
ویران شود این خرابه دارالجهل است.
(منسوب به خیام).
ز بی حرزی در آن خاک خرابه
مسلمان پخته کافر خورده تابه.
نظامی.
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی
نه در خرابه دنیا که محنت آباد است.
سعدی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.
سعدی.
رخت خود در خرابه ای بردم
زآن دل افسردگان بیفسردم
نسختم را در اوج نبود
وز خرابی بر اوخراج نبود.
اوحدی مراغه ای.
، آثار و نشانه هایی که علامت آبادانی جایی بوده است. (ناظم الاطباء) ، ملک غنیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَ مُ)
دزدیدن شتر کسی را. (از منتهی الارب). رجوع به ’خرب’ و ’خروب’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
تکه گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنابه
تصویر خنابه
بدی، هنایش بد (هنایش تاثیر) بادساری (نخوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلابه
تصویر خلابه
مونث خلاب فریبنده زن چرب زبانی زبانفریبی با زبان فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
خطبه خواندن وعظ کردن، سخنرانی خطیبی، هر چه مفید اعتقاد غیر جازم بود و آن صناعتی است که با وجود وی ممکن باشد اقناع جمهور در آنچه که باید ایشانرا بدان تصدیق حاصل آید بقدر امکان. و گفته اند خطابت قوت است بر تکلف اقناع ممکن در هر یکی از امور مطروده به (قوت) ملکه نفسانی خواهند که یا بتلم قوانین حاصل شود یا بحصول تجربه از کثرت مزاولت افعال. یا فن خطابت. نزد قدمانیکی از بخشهای علوم منطقیه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطابه
تصویر رطابه
تر و تازگی، رسیدن خرما
فرهنگ لغت هوشیار
پاکیدن، پاکاندن، پاک یافت، خوشبو کردن، خوشمزه ساختن، خوش سخنی خوشمزگی پاک کردن، خوشبوی کردن، حلال و پاکیزه کردن، خوشمزه کردن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حطابه
تصویر حطابه
هیزم شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیبه
تصویر خطیبه
خواسته زن خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطلبه
تصویر خطلبه
سخن در هم سخن آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خطابی: راستنمود، نام یکی از شاخه های هفت پیشوایی از پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اجدع کوفی که می گفت آدمی پس از رسیدن به پیامبری خدا می گردد. آنان جعفر صادق ع را نیز خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاببه
تصویر خطاببه
مونث خطابی، جمع خطابیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطابه
تصویر قطابه
((قُ بَ یا بِ))
تکه ای گوشت، قطعه ای از گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطابت
تصویر خطابت
((خَ بَ))
خطبه خواندن، سخنرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
((خَ بِ))
ویرانه، ویرانه به جا مانده از آبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطابه
تصویر اطابه
((اِ بِ یا بَ))
پاک کردن، خوشبوی کردن، حلال و پاکیزه کردن، خوشمزه کردن طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابه
تصویر خرابه
ویرانه
فرهنگ واژه فارسی سره