جدول جو
جدول جو

معنی خضن - جستجوی لغت در جدول جو

خضن
(تَ عَ لُ)
حمله کردن بر شتر و گزیدن بدن آنرا بدندان. (منتهی الارب). منه: خضن ناقته خضنا، بازداشته شدن زن از وی. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: خضنت عنه المراءه. این فعل بصورت مجهول استعمال میشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختن
تصویر ختن
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ختن
تصویر ختن
ویژگی هر یک از همسر شخص مانند پدر یا برادر، شوهر دختر، داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خان
تصویر خان
لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، عنوانی احترام آمیز که به همراه نام مردان می آید مثلاً امیرخان، خسروخان، عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار
شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ، خانه، سرا، لانۀ زنبور، کندو، آتشکده، کاروان سرا، مرحله
خان و مان: خانمان برای مثال مرا از خان و مان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان و مانت (ناصرخسرو - ۲۱۷) یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان و مان انگشت نیل (سعدی - ۱۸۴)
خان خانان: عنوان پادشاهان چین و ترکستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون
تصویر خون
مایعی سرخ رنگ و مرکب از گلبول قرمز، گلبول سفید، پلاسما و ذرات شناور که در تمام رگ ها جریان دارد،
کنایه از قتل، کشتار مثلاً خون ناحق، کنایه از پیوند نژادی
خون خوردن: کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار
خون دل: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار
خون جگر: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل
خون رز: کنایه از شراب، برای مثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸)
خون رزان: کنایه از شراب، بخون رز
خون ریختن: کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم
خون سیاوشان: صمغی سرخ رنگ که از درختی به نام شیان به دست می آید و در طب به کار می رود، درختی از خانوادۀ نخل با میوه ای شبیه گیلاس
خون کردن: کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
خون گرفتن: در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ، برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشن
تصویر خشن
فاقد نرمش و مهربانی، تندخو مثلاً نگاه خشن،
فاقد لطافت یا ظرافت، زمخت مثلاً صدای خشن،
مقابل نرم، زبر، ناهموار مثلاً پوست خشن
کبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضن
تصویر حضن
از زیر بغل تا تهیگاه، سینه، آغوش، بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبن
تصویر خبن
در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ضَ)
آنکه لاغر و رام گرداند ستور را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضد
تصویر خضد
میوه پلاسیده درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
نورد جامه، آژنگ پوست، شکن زره فرو خوابانیدن چشم را: غض بصر، فرو داشتن آواز: غض صوت، تازه طری، تازه روی خندان
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است سرخرنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است به نزد قدما، مایع سرخ رنگی که در تمام رگها جریان دارد و بدن از آن تغذیه می کنند بسیار خیانت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمن
تصویر خمن
بد بویی گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزن
تصویر خزن
ذخیره کردن مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضب
تصویر خضب
سبزه تازه نودمان نو رسته رنگ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضن
تصویر مخضن
لاغر کننده، رام کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختن
تصویر ختن
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضن
تصویر حضن
عاج، دندان فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضع
تصویر خضع
راضی گردیدن بخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان
تصویر خان
رئیس، امیر، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشن
تصویر خشن
درشت از هر چیز، زمخت، ناهموار، ناهنجار، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضم
تصویر خضم
خاییدن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضل
تصویر خضل
مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضن
تصویر حضن
((حِ))
بغل، آغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزن
تصویر خزن
((خَ))
اندوختن مال، پوشیده داشتن راز، نگهداری زبان از سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خون
تصویر خون
مایعی سرخ رنگ که در رگ های بدن جانوران جریان دارد و تغذیه بدن از آن تأمین می شود، خون مرکب از گلبول های سرخ و سفید است
خون به پا کردن: کنایه از جنگ و جدال سخت و خونین برپا کردن
خون خود را کثیف کردن: کنایه از عصبانی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضر
تصویر خضر
((خَ ضَ))
سبز شدن، به رنگ برگ درخت درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضر
تصویر خضر
((خَ ض))
سبز، شاخه درخت، زراعت، جای بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشن
تصویر خشن
تند خو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشن
تصویر خشن
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره