شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، بلک، جذوه، ژابیژ، جمره، خدره، آتش پاره، ایژک، جرقّه، سینجر، آییژ، جمر، ابیز، آلاوه، لخشه، اخگر
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لَخچِه، بِلک، جَذوِه، ژابیژ، جَمَرِه، خُدرِه، آتَش پارِه، ایژَک، جَرَقّه، سَیَنجُر، آییژ، جَمر، اَبیز، آلاوِه، لَخشِه، اَخگَر
نام یکی از صحابیان است که در خدمت پیغمبر احترام بسیار داشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
نام یکی از صحابیان است که در خدمت پیغمبر احترام بسیار داشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد.
تعویذ و بازوبند. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، حرزی که مردان در هنگام رفتن پیش سلاطین و در جنگ پوشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
تعویذ و بازوبند. (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، حرزی که مردان در هنگام رفتن پیش سلاطین و در جنگ پوشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن ِ طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خُرَّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء) ، زن ختنه کرده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء) ، زن ختنه کرده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خضرمی. قومی از مردم ایران را گویند که در اوایل اسلام هجرت کرده، سکونت شام را اختیار نمودند و آنان که سکونت بصره را اختیار کردند اساوره و آنانکه سکونت کوفه را برگزیدند احامره و کسانی که سکونت الجزیره را قبول نمودند جراجمه و کسانی که سکونت یمن را قبول کردند ابناء و آنان که سکونت موصل را اختیار نمودند جرامقه گفتند. (ناظم الاطباء). از این قوم اند عبدالکریم خضرمی بن مالک و هبار خضرمی بن عقیل و عباس خضرمی بن حسن. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
خضرمی. قومی از مردم ایران را گویند که در اوایل اسلام هجرت کرده، سکونت شام را اختیار نمودند و آنان که سکونت بصره را اختیار کردند اساوره و آنانکه سکونت کوفه را برگزیدند احامره و کسانی که سکونت الجزیره را قبول نمودند جراجمه و کسانی که سکونت یمن را قبول کردند ابناء و آنان که سکونت موصل را اختیار نمودند جرامقه گفتند. (ناظم الاطباء). از این قوم اند عبدالکریم خضرمی بن مالک و هبار خضرمی بن عقیل و عباس خضرمی بن حسن. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود