جدول جو
جدول جو

معنی خضارب - جستجوی لغت در جدول جو

خضارب
(خُ رِ)
موج آبهائی چون آب غدیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ماء خضارب، آبی که موج زند بعض آن بر بعض دیگر مانند آب غدیر و وادی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضارب
تصویر مضارب
مضرب در علم ریاضیات
مضرب ها، خیمه ها، جمع واژۀ مضرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
یکدیگر را زدن، با هم کتک کاری کردن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
هر یک از موادی که با آن موی سر و صورت یا پوست بدن را رنگ می کردند مانند حنا، خضاب کرده شده، رنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده، آنکه چیزی را به چیز دیگر می زند، زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رِ)
مرد مفتری. دروغگوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شیر که در آن آب بیشتر باشد، ترۀ نورس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شهریست نزدیک شحر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
موضع بسیاردرخت. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُضْ ضا)
مرغی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دزد. (المنجد) (اقرب الموارد) ، شتردزد. (آنندراج). کسی که شتر دیگری را بدزدد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مضرب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
جنگجو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مضاربه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رِ)
جای بسیار آب و گیاه. (منتهی الارب). مکان پرگیاه و پرآب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
با یکدیگر شمشیر زدن از نیرومندی. تجالد. (زوزنی). با هم خصومت نمودن و جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجالد و زدن بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
بخیل که بتکلف سخاوت کند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، مرد زفت ترشرو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری ی)
مرغی است که آنرا اخیل نیز گویند. این مرغ بزرگتر از قطاء است و چون بر پشت شتر نشیند عرب فال بد گیرد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُضْ ضا را)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نام وادیی است در یمامه که جوالخضارم نیز می نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَثْ ثُ)
رنگ کردن. مصدر دیگریست برای خضب. رجوع به خضب در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
تره های سبز، معرفه دریا و به این معنی غیرمنصرف است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
مهتر و بردبار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خضرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خضرم در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارب
تصویر خارب
دزد، شتر دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضار
تصویر خضار
سبزی فروش شیرآبکی، تره نورس کبت خورک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
حنا و گلگونه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاری
تصویر خضاری
شیر گنجشک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
با هم خصومت نمودن و جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضارع
تصویر خضارع
زفت ترشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاره
تصویر خضاره
تره سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب
تصویر خضاب
((خِ))
حنا، آن چه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضارب
تصویر ضارب
((رِ))
زننده، کسی که می زند، جمع ضوارب. ضاربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
((تَ رُ))
یکدیگر را زدن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی معین